Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

nokia 7250

گوشی موبایلی که هفت سال هر روز صبح چشم هایم را با شنیدن صدای اش باز می کردم...از کار افتاد...

امیدی نیست...

و من اشک هایم تمامی ندارند...

برای همه ی اشک ها و لبخندهایی که با او داشتم...

برای اولین های که با او شروع شدند و آخرین هایی که با او تمام..

و برای اولین پیغام من برای تو...

و برای همه ی آن هایی که روزی به صدای شان گوش می کردم و حالا فقط یک شماره ی چند رقمی از آن ها باقی مانده...

_______________________________________________________________

پ.ن.1...دارم خرکی گریه می کنم.

پ.ن.2.نمی دونستی خرها هم گریه می کنن؟

پ.ن.3.محض اطلاع: خر ها گریه می کنند!

پ.ن.4.غمگینم:(

رو به او گفتم: به هر حال من می روم.خواستی بیا، اگر هم نخواستی مهم نیست.هر کس نداند فکر می کند به عمرت جنگل نیامده ای.همین جا کنار وسایل بمان تا بچه ها برگردند...من می روم.

با التماس گفت: خب آن ها هم حتما مثل ما آمدند گردش.چرا این قدر رفتن و دیدن شان برای ات مهم است؟

گفتم:چون حدس می زنم جالب تر از تو باشند!.از سرود خواندنشان معلوم است.کنار تو اگر بخواهم بنشینم، تا صبح یک جک خشک و خالی هم از دهن ات بیرون نمی آید.حوصله ام سر رفته.حوصله ی میوه چیدن را هم با بچه ها ندارم.می روم ببینم صدا از کجاست...خیلی قشنگ می خوانند...نه؟...فکر کنم گروه جالبی باشند...خوش به حال شان...چه قدر خوشحالند...من می روم...

بند کفش هایم را بستم و به طرف پایین رودخانه رفتم.جنگل عجیبی بود...یک طرف رودخانه که ما آن جا بودیم پر از درخت های بلند و تنومند بود اما طرف دیگر رودخانه تا جایی که چشم کار می کرد..دشت بود و دشت...

________________________________________________________________

( حوصله ی نوشتن بقیه شو ندارم...باشه واسه بعدا.االان می خوام فیلم ببینم.این طوری خیلی دوست تر دارم.چار دیواری اختیاری.دلم درد می کنه..)

some times I just think that i`m a redundant cog in the Universe

a redundant and nescient cog

God..you are omnipotent and omniscient and omnific and omnipresent...why do u own all  these..and just give me redundancy???.../..hei God...ba to am..hei...the line is Busy??....o

نیم ساعت دیگه کلاسم شروع می شه...اما هنوز نمی دونم می خوام برم یا نه!

چهل و سه بار لباس پوشیدم..چهل و سه بار هم پشیمون شدم و لباسامو در آوردم....چهل و سه بار هم آرایش کردم...و خب معلومه که چهل و سه بار هم صورتمو شستم!

دچار یه" سوپرتزلزل" یا  "اُو ِر تزلزل"شدم.از همون اضطراب های عجیب و غریب.من که همه چیز رو امتحان کردم...بذار لااقل نوشتن رو هم تجربه کنم. دلم مدام  با واحد کیلومتر بر ثانیه به پایین سقوط می کنه و قبل از این که بفهمم چی شده...دوباره خودشو می رسونه اون بالا و دوباره خودشو میندازه پایین .و در همین لحظه دارم به شیوه ی " خرکی" سعی می کنم که بهش توجه نکنم و فقط هر چی از دهنم در میاد بنویسم.از اتفاق های دیگه ای که داره در این لحظه میفته...اینه که پرده ی گوشم داره مثل سیم های گیتار می لرزه...اما نمی تونم هدفون رو از روی سرم بردارم...می ترسم اگر هدفونو بردارم...گریه ام بگیره.

بین این همه اتفاق های خوب در لحظه...دختر ِ متلاشی شده ی توی مترو...یه لحظه هم راحتم نمی ذاره.نباید نگاه می کردم..خیلی اتفاقی بود که چشمم افتاد..چشمام سیاهی رفت...کم مونده بود بیهوش شم...دلم  داره با واحد ِ خدا بر ثانیه می لرزه.خوشحالم که توی خونه هستم...این جوری راحت تر می تونم به خودم کمک کنم.چه کمکی؟ نمی دونم.مهم اینه که تنهام و کسی رو نمی بینم و مجبور نیستم لرزش دستامو پنهان کنم..دستم طرف تابلوم نمی ره...مدلش بد جوری بهم زل زده...اصلا من ازین خانومی که توی مدل هست هم می ترسم.یه جورایی حتی زیادی می ترسم...وای الان دلم بین زمین و آسمون مونده ...نه میفته پایین...نه بر می گرده بالا...این اوج ِ این حالت های مزخرفه...:(   :(   :(   :(   :(   :(   :(   :(   :(  :(  :(...نمی خوام.burst  into  tears"...o"..که دیروز به بچه ها یاد دادم رو مرور کنم...حالم بده ریمیا...به واحد ِ مرگ در ثانیه حالم بده...انگار تحمل هیچ چیز رو ندارم..دلم خواب می خواد...به واحد ِ ابد بر ثانیه...نباید اون قرصا رو بخورم...چون نباید بخوابم .." هر موقع احساس کردی که میخوای گریه کنی یه دونه ازین قرصا رو بخور"...کار از کار گذشته ریمیا...حالا ده دقیقه است که دارم گریه می کنم و هیچ قرصی کارساز نیست.احساس مرگ در ثانیه...چی کار می تونم بکنم؟...چی کار می تونم بکنم؟..چی کار می تونم بکنم؟...چی کار می تونم بکنم؟...دستم طرف تلفن نمی ره که بهش زنگ بزنم...چی کار می تونم بکنم؟؟...چی کار؟...به حد ِ غش در یک صدم ثانیه گرسنمه... حال ِ حالم بده..باور کن ریمیا...حال ِ حالم بده...

.

baran

 

مکان: کوچه ی ما

زمان:دیروز صبح

موجودات زنده ی حاضر در صحنه: پسرهای مو در هوای کوچه ی ما که فکر کنم گاهی مسابقه می گذارند که چه کسی بد تر و افتضاح تر شب سرش را روی بالش بگذارد و چه کسی  صبح موهایش نا فرم تر از همه  شود!

توصیف صحنه:..گیتارم روی شانه ام است..چاره ای ندارم جز این که از جلوی شان رد شوم...

صداهای موجود در صحنه: ای ول...سوووووووووووووووت...کمک نمی خوای؟..سنگینه بده من بیارم برات...می دی یه عکس بندازیم؟

...خنده ام می گیرد...از جلوی شان رد می شوم و می گذرم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مکان: دوباره کوچه ی ما

زمان: امروز صبح

موجودات زنده ی حاضر در صحنه: فقط خودم..خوشبختانه! 

توصیف صحنه:باید  ((تی)) می خریدم.فاصله ی مغازه تا خانه...به اندازه ی صد قدم بود.کسی هم در کوچه نبود...من: (( تی)) به دست تند تند راه می روم.

ده قدم مانده به خانه...همه ی مو در هواها از بقالی بیرون می آیند...

توصیف ِ موها: با دیدن من و (( تی)) حرکت موها به سمت آسمان و باز شدن تدریجی ِ دهان شان  را می بینم...

صداهای موجود در صحنه: سکوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووت...و......

انفجار خنده

دوباره خنده ام می گیرد..دوباره از جلوی شان رد می شوم و

دوباره می گذرم..

my student said..."teacher ..I can`t stop loving you"!!!!...o

i said.." huh???"...o

my student said..." teacher...my partner has found about you and is gonna crazy"...o

i said...."excuse me???"....o

my student took my hand and said..." teacher..I  am married but I cant stop thinking about you...you are in my dream...you are my dream...help me...want me..."...o

i said..." huh???excuse me??? are you crazy????"...o

my student said:" I am crazy about you...I love you..."...o

i said..I said nothing...my eyes were popping out ....then I turned my face and got on the car.......o

...

 ...better to look for another job..how about "women masseuse"...no danger!!...o  

I`ve just decided to shift to english.there are many reasons behind it...

first..I want to isolate my tongue from Concrete world...  !

..second: I want to grow phlegmatic!!

.and third...third...third...third??..errr...I told you there are many reasons

let`s get nonchalant felan!!!!..i .