Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

عسلویه

هُر هُر ِ شعله های فلر توی شب...


گل آویز شدن ِ بوی گاز و بوی دریا...


کارگرهای سایت...که انگار همیشه گرسنه اند...


راننده ای که از هیبت و صدای هواپیما می ترسد و من را صد ها متر آن طرف تر پیاده می کند..


هتل شیرینو با آبی که "شیرینو" نیست


بیسکویت لکسوز...کافه های دیویدف...اجیل تایلندی و...


خاکی که زیرش طلاست و روی اش "غم".




این روزای کش دار و طولانی...این روزای به شماره افتاده..این روزای

ساعت ۶.خانه


ـصبح به خیر

ـ صبح به خیر



ساعت ۷.گاندی


ـمواظب خودت باش

ـ تو هم.



ساعت ۸:۳۰.   خانه.دوباره.


سلام.خسته نباشی.

ـ سلام.تو هم.

ـ کلاس خوب بود؟

ـاره.الان شام می خوری؟

ـ اره مرسی.یه کم پیشم بشین.

ـ باشه.

...


ساعت ۹.

ـمرسی.خوشمزه بود.

ـ خواهش می کنم.



ساعت ۱۰.

ـ من میرم یه کم کتاب بخونم و بعدش  می خوابم.

ـ باشه.شب به خیر.

ـ شب به خیر


 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پ.ن.۱.نترسید...نترسید...ما همه خسته هستیم!


پ.ن.۲.قراره امروز...مثه اون وقتا چسبید.و مثه اون وقتا وقتی خدافظی کردی..بغضم گرفت و دلم میخواست برگردی.


پ.ن.۳.این روزای کش دار و طولانی...این روزای به شماره افتاده..این روزای تنهایی...


پ.ن.۴.دوست دارم تبعید شم عسلویه!


پ.ن.۵ .یه روز از همین روزا...خودمو می ذارم توی جیبم و می رم یه جای دوووور...


پ.ن.۶.ویار ترجمه ی کتاب دارم!




 

جولیا

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و روزنامه می خواند.پایین پای اش یک گربه به سفیدی ِ برف چرت می زد.از کنارشان رد شدم.گربه با چشمانی نیمه باز نگاه ِ تنبلی به من انداخت ..نگاه اش وادارم کرد بایستم.آرام به طرف اش رفتم ...حرکت نکرد.خواستم دولا شوم و نازش کنم..اما ترسیدم که مبادا فرار کند.پس فقط پای ام را به طرف اش بردم و با کف کتانی ام شروع به ناز کردن اش کردم.گربه هم طوری خودش را کش و قوس میداد که معلوم بود بدش نیامده.اما نمی دانم چه شد که  یک دفعه پیرمرد روزنامه اش را مچاله کرد و با بد ترین اوایی که ممکن بود از گلوی اش خارج شود  گفت:

_"معلومه داری چیکار می کنی خانم؟؟؟؟من شصت   تومن پول شامپوی جولیا رو می دم. که  شما بیای  با کف کفش ات نازش   کنی؟؟"

تو بودی چه می کردی ریمیا؟.نگاهی به گربه انداختم که حالا دیگر برق نمی زد!

معنای "خفه خون" گرفتن را به تمامی درک کردم.از زور خجالت کم مانده بود بیفتم به پای جولیا و لیس اش بزنم و از او معذرت خواهی کنم. ..

 تا خواستم عذر خواهی کنم..مرد با لحن بد تر از بار اول گفت:" نمی خواد نمی خواد...به جاش پاتو از روی سرش بردار"

پای قلم شده ام هنوز داشت کله ی جولیا جان را نوازش می داد.سریع پای ام را کشیدم عقب و...عذر خواهی کردم و مرد را تنها گذاشتم تا راحت تر بد و بیراه بگوید!

______________________________________________________

پ.ن.۱.مردم اعصاب ندارن ها ! 

پ.ن.۲.چرا مردم روی حیووناشون اسمای خارجی می ذارن؟

پ.ن.۳.جولیا؟..منو ببخش!