Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

نان ..عشق..بیانسه

    فکر کنم  شرطی شده ام.از تاکسی که پیاده می شوم  ، اگر اهنگی که گوش می کنم به بیانسه برسد نا خود اگاه سرم را کج می کنم طرف نانوایی.ایستادن توی صف و حرکات جوانک نانوا  و جلو عقب رفتن اش موقع پهن کردن خمیر و همخوانی این حرکات با موزیک را دوست دارم.


طبق معمول کمی با نیش باز... جوانک لاغر را با موزیکی که توی گوشم است تماشا می کنم.بعضی شب ها عجیب این حرکات با موزیک هماهنگ  می شود و لذتی می برم که نه بگو و نه بپرس.


.جلوی صف ایستاده ام.پشت سرم انبوه "نان بیاران خانواده " را حس می کنم.یک پسرک که چندان هم "پسرک" نیست  کنارم ایستاده.نوبت ام که می شود پول را می دهم و می گویم:" دو تا خاشخاشی!" .پسرک رو می کند به من و چیزی می گوید.یکی از گوشی هایم را در می اورم و رو به او می گویم.." ببخشید؟"با پوز خند می گوید:" می گم البته اینا کنجدن نه خاشخاش!".دهانم را باز می کنم که چیزی بگویم..اما اقایی که پشت سرم ایستاده دهانش را زود تر باز کرده..


_ " ای بابا..کنجد یا خاشخاش...حالا چه فرقی داره؟..جفتشون دونه ان.."


می خواهم حرف بزنم که دوباره اقای پشت سر آن اقا..که دهان اش را باز از من زود تر باز کرده می گوید:" اون یکی سیاهه اون یکی سفیده...چه طور فرقی نداره؟".کمی ان طرف تر باز یک "زودتر دهان باز کرده " می گوید...اقا جان...خاشخاش گرونه..الان همه جا کنجد می زنن...

_" کنجد که گرون تره اقا".

_" ای بابا واسه جفتشون دویست تومن نون گرون تره..چه فرقی داره؟"

_" بابا مردمو مچل کردن.دو تا دونه کنجد می ریزن می گن نون گرون تره!"

_" اما می گن کنجد واسه مردا خوبه اقا!"

_" اقا تو رو خدا کنجد رو دیگه مردونه زنونه نکنید."

_" می گن می خوان اداره ها رو هم مردونه زنون کنن"

_" بیا..اونوقت ما به فکر خاشخاش و کنجدیم".

_" شاطر جون..یه کم لااقل این خاشخاش ها رو بیشتر بریز...بذار این دویست تومن حلال باشه"

_ " ای اقا ...پول ملت رو دارن میلیار میلیارد می خوردن..حالا این دویست تومن واسه شاطر اقا حرومه؟."

_" بابا این کنجد و خشخاش داستانه که سر ما رو گرم کنن.."

ـ" اقا شما جلوی من بودین یا پشت من؟.."

 

دستم ناگهان می سوزد.جوانک نان ها را یکی یکی روی توری فلزی پرت می کند.ان قدر داغ اند که نمی توانم برشان دارم...


نان ها را می گذارم روی....* دستانم و به زحمت از میان جمعیت با دهان باز رد می شوم.برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم.هنوز توی نانوایی ولوله است سر کنجد و خاشخاش و هنوز نوبت من نشده که حرف بزنم.پسرک   از جلوی صف گردن می کشد و من را نگاه می کند..


یک تکه نان می کنم و می گذارم توی دهان ام. 

 

 

* روی همان جای دستانم که در شکل می بینید!...فعلا اسمی برای این ور ارنج پیدا نکردم!!..در تلاشیم که مشکل این اسم را حل کنیم.با تشکر از محمد.

 

پ.ن.1 تا هزار : مامان ِ فیلترینگ که یک ساعته می خوام نقاشیمو اپلود کنم و نمی شه!

پ.ن.2  از هزار تا دو هزار.باباشو هم همین طور!

پ.ن.از هزار به بعد.همه ی اقوام بلاگ اسکای که سه ساعته حتی متن رو بلد نیست اپلود کنه.