نینو رفت.
این هم یکی دیگر از مسخره بازی های این کار کوفتی است. یکی می آید که برای یک سال همکارت شود اما آن قدر نزدیک می شوید و حرف ها و روزها و شب های تان به هم گره می خورد که دوست ات می شود. ناخواسته. "دوست ناخواسته" شبیه "بچه ی ناخواسته" است. نه راه پس داری و نه پیش. نمی خواهی اما پیش آمده. نه دل ِ نبودن اش را داری و نه جرات ِ فکر کردن به بودن اش. یک سال هرروز کافی ِ صبح را با کسی توی تراس خوردن و سیگار کشیدن و او از دنیای اش و تو از دنیای ات گفتن، کوچک چیزی نیست. یک سال، هرروز روزی چند بار روی کاناپه ی اتاق ِ بغلی ولو شدن و درد دل کردن و خندیدن و گریه کردن با چشم های دخترکی پر از شیطنت، شوخی ِ ساده ای نیست.
فردا صبح زودِ همان شب کذایی، همان موقع که فهمید چرا مهمانی اش را نرفته ام آمد توی آفیس و دو دقیقه ی تمام محکم بغل ام کرد. انگار همه ی کذایی ات ِ آن بیست و چهارساعت مثل برف از روی سرم آب شد و ریخت پایین پای ام.
تارت توت فرنگی را گذاشت وسط آفیس و نشستیم روی زمین. من این طرف ِ تارت و نینو آن طرف اش. گرسنه گی ویران ام کرده بود. تارت تارت، اشک ریختم و توت فرنگی توت فرنگی حرف زدیم. همین شد تصویر آخرین ساعت با هم بودن مان. استراسبورگ و فرانسه برای ام تا همیشه "نینو" می ماند. ته خیابان استانبول، طبقه ی اول آن خانه همیشه همیشه همیشه برای ام خانه ی نینوست. خانه ای که می شد توی اش مست کرد و ولو شد روی زمین و بولشیت گفت...خانه ای که دخترک خوش قلب اش، همیشه با پنیرهای عجیب و غریب از تو پذیرایی می کرد...همان دخترکی که هرروز قصه ای از شهرت داشت...همان دخترکی که هرروز تصویری از آدم های دور و برت داشت.بله...به مسخره گی ِ تمامِ کلمه ی "رفتن" ، رفت!
پ.ن.1.دلتنگی ها را باید نوشت...دست بردار نیستند از سر آدم...مقاومت برای ننوشتن بی فایده است. تصمیم احمقانه ای بود که این جا را تخته کنم و خیال ام را تخت. دیشب که برزیل هفت تا خورد ترسیدم!...نکند ننویسم و ننویسم و یک دفعه "هفت تا طوری" گریه کنم.
پ.ن.2. بابت نگرانی های تان متاسف ام. پیغام های همه تان شد قد همان بغل دو دقیقه ای. خوبم.
باران
چقدر دلم هراس ِ نبودنت را داشت
چقدر می گشتم تا نشانی از تو پیدا کنم
آمدم اینجا و آرام گرفتم از این چند خطِ پر از غم
که توی اش از رفتن و نبودن گفته ای
اما همین نوشته ی تیره و بارانی، برای من یعنی که تو آنقدر هستی تا بنویسی هنوز...
من واقعا نمی دونم این همه محبت تو رو چه طوری توی روح ام جا بدم سیمین. نکن این کار و
فدای دلتنگیات شم ...فقط اینجوری نگرانمون نکن دختر خوب :*
ویزام اومد همین الان.
مینروااااااا....ویزاااااااا....شیرینی آیا؟
روی من شرط ببند
تمام "دل" ها را رد کرده ام
چشم بسته این قمار را می برم
دوست داشتن تو..
دلیل که نه...!!!
دل می خواهد...
همه شیرینی میخوان. ولی فعلا که تو ماه مبارک! هستیم و .... ایشالا بعد ماه رمضون شیرینی میدم. شاید بیام تهران چند روزی.... :*
منم که با اون پیغامم که نشونه ای از عقب ماندگیم بود گندزدم فردای روزی که مهمونی بود بهت پیغام دادم گفتم برو خونه نینو بعد فهمیدم که مهمونی شب قبل بوده
:) ممنونم. خیلی
الهی فدات بشم دختر... داشتم از نبودنت زهره ترک می شدم. باران نباشه؟ نصف وبلاگ خونی من هم تخته می شه. بچه جون مگه شهر دیگه اینقدر هرت شده که هرجا دلت خواست بری؟
برای رفتن نینو متاسفم. خیلی زیاد.. برای این که دل دخترک منو بارانی می کنه این رفتن. خوبی آدم اینه که با هر شرایطی می تونه وفق بده خودش رو.. نینو می ره و عادت می کنی، هرچند یادگارهای بودنش همیشه می مونن حتی اگه نه اینقدر شارپ که حالا هستن. مهم این حس خوبه که بودنش به تو داده، یه جوری که از پس این فضای مجازی حس خوب بودنش به من و دیگرانی هم که می خونیمت رسیده.. این خوبه که از یه آدم به یادگار بمونه...
خوبی ِ تو تمومی نداره نه؟
خوب شد باز اومدی ... نگرانت بودم بارانکم ...
اما چون ازش نوشتی خیالم راحت بود که داری فکرت رو جمع و جور میکنی و راهی برایش پیدا میکنی ...
دست های تو
تصمیمم بود
باید میگرفتم
و دور میشدم.
شمس لنگرودی
راهی راهی راهی...:( اگر راهی
نه تا وقتی که طرف ٍ من تو باشی خوب ٍ من....