Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یک من ِ دیگر...

از فیلم و سریال دیدن و کتاب خواندن و وایبر و اینستاگرام بازی  شبانه ام هر شب می زنم و به زور سرم را می کنم زیر بالش که زود بخوابم که بتوانم پنج و نیم صبح از خواب بیدار شوم که شش بزنم بیرون و به ترافیک ِ‌جهنمی ِ صبحگاهی حکیم و همت و یادگار و هر اتوبان خراب شده ی دیگری نخورم و در ضمن بتوانم یک نیمه جای پارک هم توی الهیه ی خراب شده که از زور ماشین شبیه میدان توپخانه شده است پیدا کنم. ساعت کار رسمی آفیس نه صبح است و من هفت تا هفت و نیم می رسم و دقیقن همین ساعت است که فقط می توانم دقیقن توی بن بستی که جلوی آفیس است جای پارک پیدا کنم و این یعنی "خوشبختی".

الان که دارم می نویسم می بینم چه انرژی خرکی ای توی همین استرس های شبانه و صبح گاهانه هرروز از من می رود آن هم بابت چی؟..."جای پارک"!...نه این که مشکلی داشته باشم برای این که ماشین ام را دورتر پارک کنم. نچ. مشکل این است که ماشین های انسان هایی که این حوالی کار می کنند همه شناسایی شده اند توسط جنابان "سارق" و هر بار که توی کوچه پس کوچه پارک می کنی..باید موقع برگشتن با خودت بازی "ینی چی دزدیدن از ماشین!" کنی!

امروز مثل همیشه ساعت هفت و نیم پیچیدم توی بن بست که دیدم نگهبانی که تازه گی ها استخدام اش کرده ایم پرید جلوی ماشین ام. فکر کردم منتظر "سلام صبح به خیر من است". عینک ام را زدم بالای سرم و شیشه را دادم پایین و سرم را از پنجره بردم بیرون و داد زدم"بونژوغ علی آقا...خوبین؟". دیدم انگار که اصلا من را نمی شناسد کلاه نقاب دارش را جا به جا کرد و آمد کنار ماشین و گفت:" از امروز نمی تونید این جا پارک کنید...آقای ب گفتن این جا مال کساییه که ساعت ده و یازده میان سر ِ‌کار!".

قسمت اول جمله اش که "از امروز نمی توانید این جا پارک کنید" مشکل چندانی نداشت...اما قسمت دوم اش اول صبحی آمپرم را چسباند به آن جایی که مدت ها بود نچسبیده بود. گفتم آقای "ب" غلط کردن که واسه دیر اومدن خودشون و تیم شون قانون وضع می کنن. کسی که ده یازده میاد سر کار کلا نیاد سر کار بهتره...". آمدم گاز بدهم که دیدم نه...مثل آن که پولی که از آقای ب و تیم اش گرفته بدجوری حسابی بوده. دست به سینه ایستاد جلوی ماشین و چشم های اش را بست و سرش را کرد به آسمان که" به من دستور دادن!". این چندمین باری بود که جلوی ام را با همین حرف مسخره می گرفت. دفعه های پیش حال ام خوش بود اما امروز صبح نداشتن آب گرم و دوش نگرفتن ام، سگ ام کرده بود. آن قدر عصبانی بودم که بدون عذاب وجدان می توانستم زیرش کنم و بعد هم دو سه بار از روی اش رد شوم. نگهبان قبلی را هم به خاطر همین کارها اخراج کردند. فکر کردم که تا هوار هوارم در نیامده و ماشین ام به خون او یا آقای ب آلوده نشده برگردم. فکر کردم که بیشتر مشکل ام دوش نگرفتن ام است تا جای پارک و پس چرا الکی کسی را بکشم؟! دنده عقب رفتم و بعد از بیست دقیقه جایی حوالی پل رومی!!!! پیدا کردم و مسیر را پیاده برگشتم تا آفیس. از کنارش که داشتم رد می شدم آرام گفت:" من بی تقصیرم خانومی!". قسمت اول اش که "من بی تقصیرم" باز مشکل چندانی نداشت...اما قسمت دوم اش "خانومی؟!"...با خودم مدام توی سرم تکرار می کردم" نزن اش...نفس عمیق...نزن توی دهن اش...نفس عمیق...نکوب توی سرش...نفس عمیق...کلاشو نکش روی صورت اش...نفس عمیق..."ایستادم. لبخند زدم. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم:" علی آقا...اولن که خانومی ِ شما خانم ز و میم و فلان و فلان هستن که براشون جای پارک نگه می دارین چون ماشین یکی شون بی ام دابلیوست و آن یکی چشم و ابرو خوب می آید و آن یکی هم کیف پول خوبی دارد! (به گوششان برسد جر واجرم می کنند!)...دوما این که به آقای ب اگر من امروز ندیدم شون بفرمایید که بنده از فردا صبح ساعت شش می خواهم ماشین ام را پارک کنم جلوی در آفیس و ایشان اگر ناراحتند، یک قانون "سه حرفی"، شبیه همین قانون سه حرفی ِ "هر کی دیر برسه جا پارک بهتری داره!" برای شما وضع کنند که از شش صبح تشریف بیارین این جا و عبور و مرور من را کنترل کنید". گاهی از "آکله ی درون ام" متعجب ام خودم!..."پاچه ورمالیده گی" صفتی ست که مثل "جوش" یک روز از خواب بیدار می شوی و جلوی آیینه می بینی اش ناغافل!.

فقط می شنیدم که آرام می پرسید:"سه حرف ینی چی خانوم باران؟!"...بی این که برگردم و نگاه اش کنم کلید انداختم توی در و یک نفس عمیق و سبک کشیدم.لبخند زدم از فکر این که سلیطه بازی ام هیچ اگر نداشت...لااقل اسمم را از کلمه ی چندشی ِ "خانومی" به "خانوم باران" تغییر داد و همین بس است برای امروز این چونین ام!

نظرات 13 + ارسال نظر
سما 1393/07/23 ساعت 10:50

دغدغه های مردم را ببین توروخدا

سما هنوز حس صبح ام توم فروکش نکرده ها....بزنم لهت کنم؟؟؟؟

سیمین 1393/07/23 ساعت 12:03

به این میگن مملکت بی در و پیکر
قانون جنگل
پاتیناژ رفتن رو اعصاب ملت
هرج و مرج و کسالت و افسردگی...

بیوطن 1393/07/23 ساعت 14:36

خوشم اومد ازت .... من اکثرا این نگهبان ها را زیبر می گیرم

اکثرا؟!!!!

سربه هوا 1393/07/23 ساعت 15:38

عجب هورمون های عجیبی دارن این سی سالگی!!

دریا 1393/07/23 ساعت 17:19

این دیگه آخره تمدنه که ْهر کی دیر برسه جا پارک بهتری دارهْ
اینها که اسمشون رو گفتی همکارهای سازمانیت هستند باران جان؟منظورم اینه که این ها هم در سازمانی کار می کنند که کارهای حقوق بشری انجام می دهد؟!
من که کلن از مخاطب شدن با کلمه خانمی بدم میاد حالا هرکس که می خواد باشه.اصلن بار عاطفی مثبتی که واسم ندارم هیچ بیشتر اوقات با شنیدنش چندشم هم می شه.

خانومی برای من وزنی داره شبیه اون کلمه ای که "جیم" داره!!

دختر نارنج و ترنج 1393/07/23 ساعت 18:27

بیام محوش کنم از روی زمین؟؟؟؟؟؟
مردک مسخره ی مزخرف!!!! لهش می کردی باران.... یا آتیشش می زدی. من فندک خوبی دارما.... بیارم؟؟؟؟؟

شوما هم به خودت مسلط باش!!...اتیشش می زدم؟؟؟؟شوماها اعصابتون از من خراب تره ها

یه دونه تو گوشش میزدی ولی مردککککککککک

شوما به خودت مسلط باش!...من مسلط بودم نزدم

دختر نارنج و ترنج 1393/07/24 ساعت 15:38

خلاصه گفتم که بدونی حمایتت می کنم اگه تصمیم خاصی داری..

F.Gh 1393/07/24 ساعت 19:53

من روزی ده دفعه به خودم می گم " تو مسئول تربیت کردن مردم نیستی" انقدر می گم که مردم فکر می کنن از اینام که پیس پیس ذکر می گم.

ولی کسی که می گه خانومی رو واقعن باید تربیت کرد! نمیشه ازش گذشت!

مریم 1393/07/26 ساعت 21:45 http://marmaraneh.blogfa.com

حالا این سه حرفی چی هست؟من نفهمیدم.

[ بدون نام ] 1393/07/27 ساعت 02:42

اقا حق منم میخورن فقط به خاطر اینکه ترکی بلد نیستم حرف بزنم !. ولی هر وقت کارشون بهم بیفته تلافی میکنم
اهای اقا یا خانم ترکی که با زبانت پارتی بازی میکنی حواستو جمع کن.
اصلا چه ربطی داشت این کامنت به نگهبان شما نمیدونم

این که کنار اسم تون نوشته آی پی از آلمان! و تصور این که در آلمان به خاطر ترکی حرف نزدن حق ایرانی ها رو می خورن خیلی جالب تر از ربط کامنتتون به نگهبان ما بود

ستاره 1393/07/28 ساعت 15:03 http://nst.blogfa.com

خوب انسانی هستم معمولا خاموش در همه ابعاد زندگیم ولی این باران زن درون من هم بود. ضمن اینکه از کلمه خانومی متنفرم به خصوص که مخاطبم زن هم باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد