Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

مجبور می شوم برای این که خواب ماندن ام را جبران کنم و به میتینگ برسم، پیاده روی را بی خیال شوم و مسیر کوتاهی را سوار تاکسی شوم. دست بلند می کنم و تاکسی ای می ایستد و به محض این که می نشینم صندلی عقب، راننده از توی آیینه نگاه ام می کند و می پرسد:"خانوم ببخشید می پرسم...جسارتا این مانتوهای شماها چرا دکمه نداره دیگه؟...ما هر چی دختر می بینیم بی دکمه است!". همان طور که کیف پول ام را بیرون می آورم لبخند می زنم و عبارتی می پرد توی سرم و زیر لب می گویم " جامعه ی بسته...جامه های باز!" و مشعوف می شوم از کلمه بازی ِ اول صبح ام!...نگاه اش توی آیینه طوری ست که می فهمم خوشحال نیست از زمزمه ی من. دست ام را دراز می کنم سمت اش که کرایه را بدهم که زمزمه می کند:" همین کارا رو می کنید روتون اسید می پاشن...حقتونه!"...صورت ام می سوزد یک دفعه. آتش می گیرد سرتا پای ام انگار. چشم های ام سیاهی می روند و نفس ام به شماره می افتد.پول را پرت می کنم روی صندلی جلو و در ماشین ِ‌در حال حرکت را باز می کنم و داد می زنم :"پیاده می شم". دستپاچه می شود که "خانوم چرا همچین می کنی؟ ینی می گم خو درست لباس بپوشین....کسی هم کاری تون نداره!"...در ماشین را کامل باز می کنم و دوباره داد می زنم که "گفتم پیاده می شم..." می زند کنار. می لرزم و با رعشه پیاده می شوم. در ماشین را همان طور"باز" رها می کنم و جشم های ام را روی هم فشار می دهم و  رد اشک های ام آتش می گیرد روی پوست ام....

نظرات 23 + ارسال نظر

مشکل ما بیشتر طرز فکر همین آدم نماهاست که اسیدی تو دستشون نیست ولی با همون طرز فکر و زبونشون اسید می پاشن به جون ما.
خطر اینها کمتر از این چندتا روانیه اسید پاش نیست.
همه ی ترس این روزای من اینه که این چندتا رو بگیرن بقیه ی هم فکراشون و که هنوز خودشون رو لو ندادن چی میشه...

سمانه 1393/07/30 ساعت 19:05

چقدر درد داشت. این جامعه مرد سالاربدون هیچ حق انتخابی برای ما
جالبه یکی از ذوستام بهم میگفت همیشه بزار شوهرت جلوتر از تو باشه تا ارضاء شه،اینکه تو تو سایه اش باشی براش خوبه!!!باور کن! یکی از راه حلهاش برای حل مشکل منو شوهرم بود.

سایه 1393/07/30 ساعت 19:48

روز به روز دریغ از دیروز... جامعه ی ما پیش نمی ره فرو میره....کی تموم میشه این قضاوتا این داستانا این معروفها و منکرها ... گور بابای هر چی ذهن پوسیده است... :(

دختر نارنج و ترنج 1393/07/30 ساعت 20:00

مشکل همینه که اکثر مردم عادی نظرشون همینه! حقمونه چون توی قوطی راه نمی ریم که دیده نشیم. چون قیافه هامون مثل عنتر نیست. اعتقادمون همینه که این شده عاقبتمون.

مینروا 1393/08/01 ساعت 00:43

سرمه 1393/08/02 ساعت 01:09

از مردای سرزمینم می ترسم.از افکار پوسیده مردم کشورم می ترسم. برای اولین بار آرزو کردم کاش اینجا سرزمینم نبود

sheyda 1393/08/02 ساعت 18:04

F uuuuuu c k

سارا 1393/08/02 ساعت 19:09 http://haleman1.blogsky.com

کثافتن اینا

سیمین 1393/08/03 ساعت 07:43

هنوز هم که هنوز است، درد دامنه دارد...

هیما 1393/08/03 ساعت 10:36 http://hima77.blogfa.com

تو مغز آدمای اینجوری باید اسید ریخت نه تو صورت زنای با حجاب یا بی حجاب با آرایش یا بی آرایش

فکر و باورشون از ریشه مریضه

من یه لحظه فکر کردم اون راننده خودش یکی از همون جنایتکارهاست ... واقعا وحشتناک بود در ماشین چنین آدمی با این طرز فکر نشستن.

sheyda 1393/08/04 ساعت 12:56 http://ghadefandogh.blogfa.com

عزیزمی تو
کاش بهم نمیریختی باران کاش نگهش میداشتی تا پلیس بیاد این حرفش جرم محسوب میشه تهدید محسوب میشه و پلیس جلوش وای میستاد
البته میدونم پلیس های ما هم کم از این مردم روان پریش ندارن اما این قسمت قانونه و حتی اگه ننخوان باید اجراش کنن...

sara 1393/08/04 ساعت 15:48

khoob shayad rast goteh yek jooraee,bayad korkooraneh ghezavat nakard

naji 1393/08/04 ساعت 19:02

میخونم و باورم نمیشه ! دوباره میخونم و باورم نمیشه ..
نمیخوام باور کنم 1 نفر حتی 1 نفر بعد از شنیدن خبر گفته حقشون بود !
میدونی باران عدد 1 از 70 میلیون هم زیاده !!

فلرتیشیا 1393/08/07 ساعت 21:53

:(((((((چشم اینجور مردا باید دکمه داشته باشه!

باران چرا نمی باری؟(منظورم اینه چرا نمی نویسی)

می نویسم.:) ننویسم می میرم

خروس 1393/08/09 ساعت 00:53

طرف خوشش اومده میخواسته مخ بزنه. اگر یک خروس راننده تاکسی جماعت رو نشناسه به درد لای متکای پر میخوره

یه روز می کُشمت!

دختر نارنج و ترنج 1393/08/10 ساعت 15:49

بارانکم، آمدم سر زدم که بگم دوستت دارم و همیشه به یادت هستم. امیدوارم خوب باشی و روزگار بر وفق مرادت باشه.
می بوسمت عزیزم.

ترنج ِ دوستکم

Sheyda خانوم چ دل خوشی داری


به قول شاعر:من پوششم عوض میشه،تو سطح قضیه اینه
تو با مغزت چه میکنی که تا قیامت همینه....

شادی 1393/08/14 ساعت 07:55

کجایییییییییی پس؟!!!! میدونم منو نمیشناسی ولی من عاشق نوشته هاتم. بنویس دلم تنگته دختر جان

تو لطف داری شادی جان. هستم:)

غزال 1393/08/15 ساعت 16:59 http://gh-restart.blogfa.com/

"صورت ام می سوزد یک دفعه. آتش می گیرد سرتا پای ام انگار."
بعضی حرفا اثر مثل همون اسیده. ایشون هم یکی از اسیدپاشها هستند لاجرم.

میم جین جون 1393/08/17 ساعت 12:23

خاله باران میشه بگی چرا آپ نمیکنی?

گاهی حرفام زیاده و نمی دونم از کج بگم و اصن نمی گم!

sheyda fandogh 1393/08/17 ساعت 15:25

از اخرین باری که نوشتی صد بار اومدم سر زدم کجایی اخه دختر؟خوبی؟

اومدم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد