Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

من ِ نرم...

درد ِ زانو...زانو درد...زانوی پر درد...یک زانو پر از درد...دردی به نام درد زانو...


این ها کل چیزهایی است که توی هفته ی گذشته توی سرم باهاشان یک قل دو قل بازی شده است. مُسکن و پماد فلفل و عسل و قرص های آمریکایی هیچ کدام شان مرهم نشده به درد من. امروز صبح به این فکر می کردم که زنده گی عجب چیز لذت بخشی ست بدون زانو درد. یا درد زانو. یا یک زانوی پر درد...یا چه می دانم...یک زانو پر از درد. آخرش هم امروز دکترک برگشت و گفت که شما مبتلا به "نرم تنی" هستید! ..این البته ترجمه ی حرف های اش است. گفتم یعنی می توانم بروم توی سیرک و خودم را به آسمان و زمین گره بزنم و مردم را به وجد بیاورم؟. فرمودند خیر...ولی گویا شما با این مدل حرف زدن تان می توانید مردم را وجد بیاورید! بعد هم خانوم...آن نرم تنی با این نرم تنی فرق می کند. دکترک گفتند :"تا به حال دقت کرده ای که می توانی شصت دست ات را به مچ ات برسانی؟"...خندیدم. "هیچ کس نمی تواند".دست ام را کشید و شصت ام را بی این که دردی حس کنم رساند به مچ دست ام و گفت:" بعضی ها می توانند سرکار خانوم. نگاه کن...بعضی نرم تن ها"!...با دهان باز خندیدم. هیستریک. گفتم "یادم باشد توی رزومه ام این را اضافه کنم. دیگر چه کارهایی می توانم بکنم آقای دکترک که من خبر ندارم و شما دارید؟". نخندید. به جدیت اش ادامه داد. فکر کنم یک نفر به گوشش رسانده بود که جدیت به شدت به شان می آید و هات شان می کند!...پرسیدند:" آرنج تان چه قدر صاف می شود خانوم ِ با مزه؟..گفتم مثل انسان ها...صد و هشتاد درجه" دستم را کشید و صاف کرد و بعد هم صدای اش را صاف کرد که:" من به این می گویم دویست درجه خانوم...دویست درجه". و من باز متحیرانه به خود ِ کشف نکرده ام نگاه کردم و خندیدم. بعد هم به یک ام آر آی حواله ام کرد و گفت :"خوش آمدید خانوم ِ نرم تن!"...زمزمه کردم که خوش حالم چون کسی را توی خانه دارم که همین طور است و حالا شاید حال و روزش را بهتر بفهمم و یعنی آن هم در درد است؟...نگاهم کرد که "پدر یا مادر؟...گفتم "تندر"...برادر یا همسر؟...ای بابا...حلزون آقای دکترم. ایشان خانمآقای تندر هستند". عینک اش را برداشت و خندید و دیگر اصلا به هاتی ِ قبل نبود. کاش حرف تندر را پیش نکشیده بودم که نمی خندید و تا همیشه همان دکتر ِ هات می ماند که به من گفت نرم تن...

خداحافظ...خداحافظ...

سلام دنیا...من یک انسان نرم تن هستم!


نظرات 15 + ارسال نظر
مینروا 1393/11/20 ساعت 00:09

در این درد مشترکیم! نرم تنی نه! درد زانو و مشتفاتش :دی

هان از نظر علوم روانشناسی درد زانو ناشی از "ترس از زانو زدن و تسلیم شدنه" که برای من خیلی صدق میکنه. به جز مواقعی که زیاد کار میکنم ( 18 ساعت پای کامپیوتر ) و اینکه هوا سرد باشه وقتایی که بعد یه عالمه مقاومت و تلاش و نتیجه نگرفتن هنوز تسلیم نمیشم این درده بیشتر میشه! وقتایی که میترسم بگم که بابا این همه مقاوم بودن بسه. توام آدمی.

هان. بعضی وقتا گریه درون دستشویی خوبش میکنه. 1 ساعت تجویز میشه. بعدش بگی و قبول کنی که قرار نیست همه چی تحت کنترل و حمایت تو باشه.

بسی بسی جالب بود! درد از نظر علوم روانشناسی؟؟؟!!!!بسیییییی جالب بودااا. تو کدومی توی اینستا؟

فرزانه 1393/11/20 ساعت 07:44

تو چه نرم تن چه سخت تن برای ما عزیزی راستی کم پیدایی

مرسی فرزانه جون. فک کنم یه روزی بشه که شما بیاین بگین عروسی فرزندتونه بعد من هنوز دارم توی وبلاگم از گربه ها و حلزونا می نویسم

دریا 1393/11/20 ساعت 12:08

توی اینستا که خوندم خیلی متوجه نشدم.حالا فهمیدم باران جان.پس احتمالن توی دانشگاه واسه واحد تربیت بدنی اون تست لعنتی انعطاف رو نمره کامل گرفتی؟!
اخ که فکر کردن بهش هم تمام عضلاتم رو پر از در می کنه.
می دونی باران با این حساب من یک سخت تن هستم.عضلاتم یک ذره انعطاف ندارند فکر می کنم یک کم بهشون فشار بیارم می شکنن.
نرم تنی خیلی بهتره. شاید نرم تنی و سخت تنی نرم روحی و سخت روحی رو هم در پی داره باخودش.
چمدونم والا

جمله ی آخرت قصار بوداااا.

رها 1393/11/20 ساعت 14:47 http://rahaomidvar.blogfa.com

ها تو یه خانوم نرم تنه ، نرم خویه ، نرمولی شخصیت هستی:)
ها اصلن می دونی من بچگیام به چیزی که خوشم میومده می گفتم نرمولی ؟
الان یه پتو دارم که خیلی نرمولی و دوستش دارم.
ها بعدش اینکه تنت به ناز طبیبان و فلان و باقی داستان .
دوم اینکه قطره CM رو از شرکت باریج اسانس امتحان کن بسیار خوب می باشد.
من یه درد مفصل مزمن دارم البته مال شونه ی راستم هست نه زانو، با این قطره خیلی بهتر میشم و پدرم هم برای زانو از این قطره استفاده می کنه و ر اضیه.
قطره بسیار بویی هست . البته بوی نعنا و کرفس میده و تا مدتی خورش کرفس ممکنه نخوری :))
ولی اوصیکم به CM

دارم فکر می کنم که کم کم بحث وبلاگم و کامنت ها داره به درد و این که چی واسه کجا خوبه منتهی می شه و یه کم بعد تر حتمن حرف اینو می زنیم که من یه عصا خریدم از چوب گردو و یه عینک ته استکانی دادم مثلا فلان مغازه ساخته و فلان چیز خیلی خوبه واسه آلزایمر و...واااای فلان پارک پیرمرداش خیلی خوبن و ....خولاصه با هم پیر می شیم و اینا

رها 1393/11/20 ساعت 15:06 http://rahaomidvar.blogfa.com

ها خدا نکشتت دختر :))))
درسته همینه
ولی جدی من الان که نگاه می کنم نسل ما با اینکه ته ته اش چش سی و چند سالگی رو درآورده ، ولی کلکسیونی از اانواع درد و امراضه !
به خصوص دردای مفصلی و اینا.
من الان با مامانی ، مامان بزرگم در یک رنج هستیم البته شاید با این تفاوت که مامانی می تونه این جمله رو بگه که اگه پیرم و می لرزم، به صد جوون می ارزم !
خو من چی بگم آخه ؟


دقیقن من هم این مدت همه ش یاد جک فرق هواپیما و پیرزن می افتم که هواپیما موقع بلند شدن اول سرش بلند می شه و بعد ته اش...اما من این روزا اول ته ام...بعد سرم

دختر نارنج و ترنج 1393/11/20 ساعت 19:22

ای جان..... خواهر من هم مثل توه، یه نرم تن.

ما نرم تنان ِ سر سخت

مینروا 1393/11/20 ساعت 20:47

azizishekoofeh


:دی

هااااان

آخ درد کلا بده! مخصوصا تو زانو و کمر و دندون!!!! الان من که این چیزا رو دارم تایپ میکنم احساس اون درد مرموز و مزمن دیسک سمت چپ کمرم داره دیوونم می کنه! عهد همین زمان که کلی ذوق دارم که مامانم اومده پیشم! خیلی بده!!!! منم که فراری از قرص و شربت و پماد و کلیه ملحقات دارویی!
ایشالا خوب می شیم همگی!

الهی آمین

آنی 1393/11/21 ساعت 23:43

سلام خانوم نرم تن. چطوری تو؟! دردناک؟! زانو درد؟! تو این سن؟ خوبه! میدونی خیلی خوبه!
همه چی خیلی خوبه. همه چی بد دنیا هم خیلی خوبه. میدونستی؟
توی بامزه هم خیلی خوبی!

تو نمی خوای توی وایبر به من پیغام بدی؟؟؟

فروید کوچک 1393/11/27 ساعت 14:17

نمیدانستم بخندم عزییزم یا ناراحت باشم
براتون سلامتی میخوام

ممنونم

میتونم تصور کنم چقدر تو یوگا موفق میشی

برای بعضی حرکتها باید ژنتیکی منعطف باشی وگرنه با تمرین عمری ازت میگیره

جدی؟!...یوگا...to do list

سیمین 1393/11/28 ساعت 13:28


خوب باشی باران...

سیمین ممنونم

خوشحال میشم به منم سر بزنید
http://tersa70.persianblog.ir

حتمن

فریدا جون زانوت بهتره؟
نمیایی چیزی بنویسی؟

بهترم ممنون ام. و می نویسم:)

کامشین 1393/12/01 ساعت 17:41 http://www.kamsin.blog.ir

من از عاشقان حلزون هستم چرا که اسباب بازی دوران بچگی ام بود. البته بیشتر می گذاشتم از دستام بالا بروند و برای خودشون خوش باشند.. البته نه در تهران که در مازندران. هر بار اسباب بازی هام را می اوردم تهران ولی می مردند. خشک می شدند.
بعد که فهمیدم می توانند خوردنی هم باشند احترامم البته بهشون بیشتر شد ولی متاسفانه در همون جایگاه اسباب بازی باقی ماندند. تندر شما چگونه خشکی تهران را تاب میاورد. آیا مدام دز سبزیحات تازه سر می خورد و می چرد یا اینکه خانه از اساس مرطوب است؟

بعد از وارد شدن ِ ناخونده ی ایشون به خانه ی ما، تحقیقات وسییییییع ِ من در گوگل و کتابخانه و خلاصه همه جا آغاز شد که چه طور می توان حلزون را پِت و اهلی کرد. به نظرم موفق بوده ام چون ایشان سال هاست که هم خانه ی ما هستند. یک باکس شیشه ای کوچک که همیشه به مدد ِ چوب پنبه های متعدد و پارچه های نم دار مرطوب است...خیار تازه همیشه مهیاست و هفته ای یک بار هم نوبت شنا دارند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد