Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

عطش نامه- دو

تورج را با کازین تازه از فرنگ برگشته ی ترنج و تورج swap کردیم تا شاید فرجی شود به حال دخترک ام! جناب" مانی" تشریف فرما شدند به خانه ی ما و تورج خان ِکپلک ام رفت خانه ی مانی این ها! شب اول به چنگ و چنگ کاری ترنج و مانی گذشت و خواب حرام ما. مانی از آن گربه هایی ست که مادرش شاهزاده خانوم بوده و پدرش شاه و خودش قیمت اش بدون پروتز و لباس مارک دار، میلیونی ست! شبیه گربه های اشرافی ست اما من هیچ حس خوشایندی ندارم به اش. شاید چون  حس می کنم گربه ی مهربانی نیست و دو سه بار هم حمله ور شد به من و خط و خوط ام انداخت! شاید هم چون من بزرگ اش نکرده ام و وقتی فسقل اک بود مثل ترنج و تورج توی گردن من نخوابیده که  حالا حس کنم بچه ام است.اولین شب خانه مان بدون تورج پشمالو ام مثل  غمگین ترین شب سال گذشت. مخصوصا این که برادر آقای نویسنده زنگ زد و گفت که تورج غریبی می کند و مدام زیر مبل است و  میو میو های مظلومانه می کند و من دل ام ضعف رفت برای ابریشمی  طوسی ام . تحمل می کنم اما به خاطر ترنجک ام که ببینم دخترک ام بالاخره عطش اش می خوابد یا نه. بگذریم که اصلا اضافه کردن تورج به زنده گی مان فقط و فقط به خاطر ترنجک ام بود. خب...مثل خیلی چیزهای دیگر که توی زنده گی آدم برنامه ریزی می کند و آن طور پیش نمی رود که می خواهی..



نظرات 10 + ارسال نظر
شب زاد 1393/12/09 ساعت 18:07 http://unknowncr.blogfa.com

یعنی میخای دیگه بزاریش اونجا؟دیگه تورجو برنمی گردونی؟

نهههههههههعععععع واسه چند روز فقط! دیوونه شدی؟!!

sheyda fandogh 1393/12/09 ساعت 21:12

هوووووووم
داره جالب میشه ! ببینیم مشکل واقعن از تورج خان بوده یا چی

بلی. مشکل اوشونن که هنوز در بی عرضگی دوران پیش از بلوغ به سر می برن. بلوغ که به هیکل نیست! اینو تازه دریافتم

مینروا 1393/12/09 ساعت 22:03

باری...25 ام میشه یه سال. یه سال شد که میخونمت... و سه سال شد که بابا رفته.

یهو یاد پارسال این موفع افتادم که هی چی آروم ام نمیکرد به جز خوندن.

اون طرف کیلومترها دورتر تو غمگین بودی.

یاد اینکه نشستم همه نوشته هاتو خوندم تو دو روز...یاد اون موقع که چت کردیم.

باورم نمیشه که بازم گذر زمان همه چیو میشوره و میبره با خودش. اینکه فقط زخما میمونن که هر از چندگاهی سر باز میکنن و هر روز میتونی ببینی که یه سریاشون کم رنگ تر میشن ولی یه سریاشون جاشون میمونه تا ابد. اینکه الان من اینجام نه کیلومترها دورتر ، بلکه فرسنگ ها دورتر و ... اینکه بازم باید دید که زندگی چی پیش میاره.

و اینکه روز شنبه. من نشسنم اینجا تو آفیس، تنها. و دارم اندازه یک سال که باید گریه میکردم و نکردم اشک میریزم.

امروز رفتم بهشت زهرا. یاد پارسال همین روزا داره روانیم می کنه. شمارش معکوس برای از دست دادن بابا... چرا فکر می کنم بیشتر از یک ساله که می شناسیم همو پس؟! ... هنوزم می شه گاهی حرف زد... کیلومترا رو ول اش کن. ما دوستیم و کیلومتر حالی مون نیست:)

مینروا 1393/12/09 ساعت 23:11

نمیدونم. حتی همیشه فکر میکنم که از خیلی قبل رفتن بابا میشناسمت. انگار همه اون لحظات و سر کشیدم.

ولی چقدر برام جالبه که همه اونهایی که یه موجود خونگی دارن دقیقا مثل یه عضو خانواده ، مثل آدم ها باهاشون ارتباط برقرار می کنن. من تا بحال خودم نداشتم و فکر هم نکنم هیچوقت بتونم خودمو اسیر این نوع وابستگی بکنم چون واقعا اگه نتونم خوب از پسش بر بیام داغون می شم...
راستی ترنج پرشین نیست؟ آخه فرم صورتش شبیه پرشین ها و حتی تورج خان هم نیست. از اون لحاظ که پرشین با گربه های معمولی نباید جفتگیری کنن میگم

نه ترنج پرشین نیست و اصلا هم برام مهم نیست:) مهم اینه که توی زنده گی مه و بهترینه

رها 1393/12/10 ساعت 14:01 http://rahaomidvar.blogfa.com

هه چه بامزه ! مثل آدما دنیای پیچیده ای دارن این موجودات پشمالو .
چه قده باید مواظب چیز و میزاشون بود :)

درست مثل بچه

فلرتیشیا 1393/12/10 ساعت 17:17

دلم برای تورج سوخت.حالا ترنجک اگه باردار بشه اخلاقش بد و تند میشه.حالا امیدوار در آینده تورج با نوه هاتون مشکل پیدا نکنه!
پارسال یکی از گربه های حمایتی منم به ماه تو سرما غیبش زد و منم دلم هزار جا رفته و فکر میکردم خدای نکرده بلایی سرش اومده و چند وقت کارم گریه زاری بود تا بعد از یه ماه لاغر و کثیف و ژولی پولی و بی اعصاب برگشت.یعنی فکر کنم گیس برده بخاطر شوووور یه ماه در به در میگشته!:دی

من از داستان های گربه ای چرا خسته نمی شم اصن. امیدوارم نوه م به من بره نه به اون داماد مردک

داداشی 1393/12/11 ساعت 09:39

فکر می کنم تو با عمه اک ات مشکل اساسی داری ! می دونی تا حالا با این پست هایی که می گذاری چه چیزهایی حواله اش کرده ام ؟ ؟ هان ؟ اگه باهاش مشکل داری مردونه ! برو به جنگ اش نه به این شیوه ی از پشت خنجر زدن نامردانه ! از من گفتن بود ... ریمیا رو اگه دیدی سلام برسون بگو یکی سخت می خاهد اش ...
داداشی " ک"

شب زاد 1393/12/11 ساعت 09:58 http://unknowncr.blogfa.com

خیالم راحت شد باران پس باز میای و میگی از تورج خان کپلک ات با اون دم قشنگش. کاش ترنج کوچک دلبر مهربان هم به خواسته ی دلش برسه

بله بله ایشون به وطن بازگشتند و خوب و آشتی اند

دختر نارنج و ترنج 1393/12/12 ساعت 21:34

چه دلم برای تورج گرفت.... پشمالوی طوسی نازنازی....
حالا ترنجکم بهتره؟

هردو خوب و عاشق:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد