_ سلام..داروی اپیروبایسین؟...سلام...ببخشید میخواستم بدونم شما داروی اپیروبایسین...سلام خانوم...داروخانه ی شما داروی اپیروبایسین...آقا ببخشید شما داروی اپیروبایسین....سلام صبح به خیر...شما توی انبارتون دارویی به نام "اپیروبایسین"...سلام...ببخشید توی بازار سیاه داروی اپیروبایسین...!
_ نه..نه خیر...نه فعلا موجود نیست...خیر...نه...متاسفم نه...نه...وارد کننده ش دولته...باید صبر کرد...نه خیر متاسفم...نه خانم...نداریم..داروی خیلی گرونیه...نه خیر نداریم...صبر کنید بعد از عید..باید دولتی وارد شه!...
نشسته ام پشت میز ، مستاصل و نگران.هر خراب شده ای که بوده زنگ زده ام.برادرک با ماشین توی خیابان می چرخد که من زنگ بزنم و بگویم فلان جا و او با سرعت برق برود و بگیرد.اما نیست.تخم اش را ملخ خورده انگار.همه فقط می گویند"نه".هیچ کس نمیگوید "کِی" ، هیچ کس نمی گوید "چرا" ، هیچ کس نمی گوید"کجا" ، فقط می گویند:"نه!".اگر پیدا نشود ، بابا فردا نمی تواند بستری شود...اگر بابا فردا بستری نشود...یعنی این دوره اش عقب می افتد...اگر این دوره اش عقب بیفتد...یعنی تعطیلات ِ عید گند می زند به همه چیز و همه ی این هشت دوره و ...نقطه سر ِ خط. ..خبری از جایی می رسد که فلان جا دارد و یک نقطه امید ، اندازه ی سر ِ سوزن load می شود توی دلم و شماره اش را می گیرم و ..."نه" ....و fade میشود همان نقطه ی نورانی ِ ته ِ دلم...دوباره بابا زنگ می زند.هی باید امروز بغض بخورم.هی باید امروز بغض قورت بدهم.آن قدر که سیر شده ام همین سر ِ صبحی.اسمش که روی صفحه ی موبایلم می افتد عزا می گیرم.نه برای گفتن ِ این که "هنوز پیدا نکرده ام".که برای قورت دادن ِ آن حجمی که توی گلویم است.که برای صاف کردن صدایم.برادرک می گوید:" پیدا می شه...مگه اون بار یادت نیست؟...می رم با ماشین اصفهان..شیراز...هر جا...".من هم ته دلم می گویم "پیدا می شود"..فقط نمی دانم چرا این قدر لرزش گرفته ام.خسته گی گرفته ام.هراس گرفته ام...درد گرفته ام...تمام گرفته ام...
دلم می خواهد داد بزنم که هاااااااای خراب شود مملکت تان..دولت تان ..واردات ِ دارویتان...صادرات ِ کوفت و زهر مارتان...تحریم تان...که جان ِ پدران ِ دختران ِ شهر می افتد دست ِ شما...
چه کنم ریمیا؟
خدا رو شکر که پیدا شد
سلام
داروهای کمیاب رو از مرکز تک نسخه ای کنار بیمارستان بقیه الله میتونی پیدا کنی