اندر روحیه دادن به خودم سه ساعت قبل از عمل!
من:" به نظرتون خوب می شم؟"
منشی (خیلی جدی و لحنی عاری از شوخی):" دکتر حتی اگه یه مشت هم بزنه تو دماغت ازینی که الان هستی بهتر می شی!"
من: " :-[ "
***
منشی:" دکتر دستش خیلی خوبه...ایشالا ازین ور عمل می کنی...ازونور یه شوهر خوب پیدا می کنی!"
من ( خیلی جدی و لحنی عاری از شوخی):" یه بار این کارو کردم!"
منشی:" با این دماغ؟!"
من :" :-[ "
***
منشی:" دکتر هشت میلیون بابت بینی می گیرن".
من:" ولی این برای من خیلی زیاده"
منشی ( خیلی جدی و لحنی عاری از شوخی):" بذار شب با دکتر صحبت کنم ببینم چی می شه! تا چهار تومن خوبه تخفیف بگیرم؟!"
من :" :-[ ". توی دلم :" بستگی به شما و دکتر و شبتون و صحبتتون و ..داره!"
***
منشی با یک لحن ِ پزشک گونه و خیلی جدی و عاری از شوخی:" دفترچه تو بده تا داروهاتو بنویسم".
بعد هم با یک دستخط ِ پزشک وار..یک چیزهایی می نویسد و سعی می کند دماغ اش را هم سربالا نگه دارد!..
من توی یک داروخانه ی بزرگ و مجهز که مطمئن باشم همه ی داروهای پیچیده ی خانم منشی را دارد.من :" آقا این دارو ها رو دارین؟"
داروخانه چی:" بده ببینم...استامینوفن و بروفن؟..بله داریم!"
من:" :-[ "
استامینوفن نوشتن قیافه گرفتن داره آخه؟
هاهاها کلی روجیه ام شاداب شد با خوندن این پست.
خیلی خوشمان امد
طنز شیرینی در نوشته هایتان هست
لطف از شماست:)