گفتی:"بهت میاد". گفتم :"روسری صورتی؟". با همان نگاه ِ رو به جلو موقع رانندگی گفتی:"نه، آدامس....آدامس بهت میاد. مخصوصا وقتی لبخند می زنی و آدامس جویده شده ات گوشه ی لب ات چشمک می زنه"....سرم را گرفتم توی دست های ام و زار زدم. خانه که رسیدم، ایمیل تو زودتر رسیده بود..
" دلم می خواهد بعد از این هیچ چیز دیگری نباشد و در ذهن آن مرد تا آخرین لحظه ای که هست، خاطره آدامس جویده شده ای بماند که زیبایی چهره ای را چند برابر می کرد و تا آخرین لحظه هم دل ازش کنده نشد
مواظبت باش ... برای همیشه"
تو بگو چه طور
دل رمیده ی ما و در زدن همسایه ... آخ باران.
باور نمی کنم ولی ...
فراموش که می کنیم
فراموش می شویم؛
و اینگونه فلسفه جاری می شود
در قاعده بازی جهان.
pm bede. man nadaramet
کجا پی ام بدم خر؟
بیا
پس از دو سه ابر
پس از بالا و پایین شدن ِ ناگزیر ِ دل
پس از باران ِ یکریز ِ این روزها...
یهویی یاد اون دختری افتادم که می گفت بیا آدامس هامون رو عوض کنیم ... و پسر گیجی که نمی دانست یعنی چی ... و طعم بوسه یی که بارها و بارها در ذهن تکرار می شود بدون گرفته شدن ... بوسه یی جاودانه ... جادوانه ... آه
آخ
چه تصویر زیبایی خاطره ادامس گوشه لب
چقدر لذت بردم از این جمله نگفته لب نگفته روسری نگفته رنگ مو خیلییییییی خوبه
کدوم فریدا هستی تو
اون که من میشناسم یا یکی دیگه؟
Rezaglass@yahoo.com
شما کدومو میشناسی؟!