سفر از نوع ِ خرکی متفاوت اش!
اولین بار است که توی این سالن نشسته ام و نه دل ام میخواهد قهوه بخورم و نه چیزکیک. هدبند زده ام و مانتوی گشاد و بلند پوشیده ام و روسری ام را شکل ِ خفه گی مطلق پیچیده ام دور سرم. همراهان ام چون تنی چند ازآقایون!! هستند! مجبورم برای این که قبول ام کنند و دیالوگ بین مان برقرار شود این طور باشم که به چشم شان موجه بیایم و گناه نکنند با نگاه کردن به من. حس خوشی ندارم. انگار همه دارند به من نگاه می کنند و آن ها و زیر لب حرف نثارمان می کنند! ...نمی دانم چه پیش می آید اما اگر همه چیز خوب پیش رود این سفر یک اچیومنت درست و حسابی خواهد داشت. به درک که من مجبور خواهم بود لارناکا و نیکوزیا را از پشت روسری و مانتو ببینم! آه سیگار عزیز...چه دلتنگتم و باید حالا حالا ها صبر کنم...
نو پرابلم، اچیومنت را بچسب. چه میشه میکرد عزیزم، آدم که نمی تونه همش با همه چیز سر جنگ داشته باشه. این هم شاید تجربه ای باشه
موفق باشی دوست جون.
عزییییییییییز من، پس حسابی آزمون تحمل برای خودت گذاشتی؟!
شاید مشکل فرهنگی سین پاهیون با رفتن به ساحل و دیدن مدیترانه حل شد. کی می دونه چی پیش میاد!