-
گربه ها و گریه های زنده گی ِ من..
1391/04/17 15:45
تلفنم چند بار زنگ می خورد و قطع می شود.مامان است.گوشی را بر می دارم و شماره اش را می گیرم.از "الو" گفتن اش می فهمم که دلخور است.از نرفتن ام به میهمانی ِ "دایی اک".اعتراف می کنم که این نرفتنم از همه ی نرفتن های دیگر سخت تر بود."دایی اکی" که با هم بزرگ شدیم..."دایی اکی" که با هم...
-
آقای مشکی ملقب به "خپل"
1391/04/17 11:45
بالاخره برای ترنج شوهر پیدا کرده ام.آقای مشکی ملقب به" خپل"! یک آقای خانواده دار ، اصیل ، اهل زنده گی و همسر و خوش پُز و خوش عکس!( حالا گیریم که اسمشان کمی عامی و "خز" است...این چیزی از اصالت ایشان کم نمی کند مردم!) البته بیشتر از آن که از آقای مشکی ملقب به "خپل "خوشم بیاید از صاحب ایشان...
-
یک ثانیه ...صد حرف ..ز ِ من می گذرد
1391/04/13 09:47
کارتم را می زنم و به محض این که برمی گردم می بینم پشت سرم ایستاده.می گوید:" سلام..صبح به خیر".می خواهم جواب سلامش را بدهم که کارت از دستم می افتد.تا دولا می شوم کارت را بردارم ، آرنجم می خورد به جا خودکاری ِ مسعود و همه ی خودکارهایش پخش ِ زمین می شوند..می روم عقب تر که پایم روی خودکارها نرود که از پشت می...
-
گم نشو
1391/04/11 12:09
وقت..خیلی دیر وقت مسیر...مسیر همیشگی ِ خانه ذهن ام...یک قدم فاصله داشت با متلاشی شدن و پخش شدن روی شیشه ی روبرو چراغ بنزین...روشن تر و درخشان تر از ماه ِ توی آسمان! فلش ضبط..."گُم" تر از همیشه. با خودم توی سکوت حرف می زدم و دنده عوض می کردم.بغض می کردم و دور می زدم.کمی با خودم دعوا می کردم و چراغ قرمز رد می...
-
این شهر بابا دارد
1391/04/06 22:43
حالا شب ها کار تو این شده که بنشینی توی تراس و چراغ های شهر را تماشا کنی.می ایستم کنارت و آرام دستم را می گذارم روی شانه ات و به این فکر می کنم که تو به چه فکر می کنی...تو مغرور تر از آن هستی که حرفی بزنی و من غمگین تر از آن که بپرسم... که همیشه اندازه ی همین شهر فاصله بوده بین من و تو...
-
dansons
1391/04/06 13:11
گاهی رقص ...می فراموشاند همه ی قبل و بعدت را...حتی اگر یک کلمه از موزیک را درک نکنی و کل ِ درک ات از محیطی که توی آن هستی...خلاصه شود در چشم های هم رقص ات که حس می کنی الان است که از چشم های ات شیرجه بزند توی ِ همه ی درک ِ تو ...و کل ِ دنیا برود به دَرَک! اسمش را نمی دانم...اما می دانم هفت بار پلی بک شد...
-
پرده ی آخر
1391/04/05 10:32
خوشحالی ِ شب ِ اجرا گم شد توی اشک های خداحافظی ِ همان شبمان با نیکول.زنده گی این طور آدم ها...این طوری ست.امروز ممکن است این طرف دنیا باشند و فردا آن طرف دنیا.امروز ممکن است یک نقطه از کره ی زمین...حس خوب بسازند و فردا..یک نقطه ی دیگر.زنی مثل نیکول را که ببینی...گاهی باورت می شود که از اخلاق و انسانیت هیچ نمی...
-
یک شروع
1391/04/04 09:21
تمام شد بچه ها!..باورتان می شود؟..حالا دو روز از دوم تیر گذشته اما من هنوز توی ابرهای آن روز سیر می کنم.دوم تیر با آن همه و اضطراب و دلهره ای که برای اجرا داشتیم.خب وقتی از اول قرار بر اجرا نبود...وقتی هیچ کداممان حتی فکر بازی کردن از مخیله مان نگذشته بود...وقتی چند نفر از بچه های گروه تا به حال کلاهشان هم نزدیک ِ یک...
-
دست و دوست
1391/03/30 00:25
در آستانه تابستان در این شب بارانی دست و دست دوستت دارم و دوستت دارم عاشقانه های زیر ِ لب ِ تو و ..زیر ِ لب لعنت فرستادن ِ من به همه ی آستانه های تابستان و شب های بارانی و دست ها و دوستت دارم هایی که صبح هیچ اثری ازشان نمی ماند...
-
پنج روز...آه...پنج آه...روز
1391/03/27 11:06
نه اشکالی ندارد که مادر ِ نازنین بعد از سه سال مبارزه با سرطان بمیرد و نازنین از دبی بلند شود و بیاید ایران و بچه اش هم توی این هاگیر واگیر سقط شود.نه اصلا به کجای دنیا بر می خورد که بابا بیست و چهار ساعته نیاز به همراه داشته باشد ؟..اصلا خیلی هم خوب است که مادرک از کمر درد بیفتد توی خانه و پاهایش یک شبه بی حس شوند و...
-
له
1391/03/22 08:53
همیشه همین طور است.مطمئنم.همه ی آن هایی که خودکشی می کنند...توی آخرین لحظه دلشان می خواهد یکی بیاید و نگذارد.اول اش مطلقا به این فکر نمی کنند...اما مطمئنم یک لحظه...یک ثانیه وجود دارد که از ته دلشان می خواهند کسی برسد و نجاتشان دهد.داستان ِ من اما فرق دارد.درست توی همان لحظه که دلم می خواهد یکی بیاید...می آید.اما..به...
-
بابا فردا "مرد ِ عمل" است
1391/03/21 10:42
پس انداز ِ دو سالم را دادم برای یک چهارم ِ عمل ِ بابا! بله یک چنین تعادلی وجود دارد در کشور ِ ما بین میزان ِ درآمد ِ یک دختر و میزان ِ پس انداز ِ همان دختر و هزینه ی درمان پدرش و حساب بانکی ِ همان پدر که باز نشسته ی آموزش و پرورش است . حالا فکر کن که توی این وانفسا و شیمی درمانی ِ خداد هزار تومان و پرتو درمانی خداد...
-
مرسی پپسی
1391/03/18 11:45
یک جای بلندی نزدیک خانه مان است که برادرک با دوست دخترک اش هر شب نیم ساعت می روند آن جا و شهر را تماشا می کنند.یک جای بس بلند و دنج است حوالی بیمارستان محک که فضای بازش بس باز است و جا برای انسان بس فراوان. امروز برایم یک عکس فرستاده که این همان مکان است !!! می گویم: "عجب این قدر شلوغ می شود شب ها آن جای دنج و...
-
Intermediate 3
1391/03/18 08:45
بر خلاف ترم های دیگر که توی کلاسم بین خانم های خانه دار و کارمند یکی دو تا دانش آموز پیدا می شد ، این ترم هر یازده نفر دبیرستانی هستند.از نگاه ِ مضطربشان وقتی وارد کلاس می شوم می فهمم که این ترم مثل ترم های دیگر نیست.یک جور برق ِ خاص توی نگاه دخترکان ِ کلاس ِ دیروزم بود...یک جور انرژی ِ خاص... به جای معرف کردن ِ...
-
سفید مثل کلاغ
1391/03/16 07:52
دیر می بینم کلاغ ِ نیمه جانی را که وسط خیابان افتاده است. تنها کاری که می توانم بکنم این است که سرعتم را کم کنم و طوری رد شوم که از بین دو چرخ ِ ماشین رد شود.درست آخرین لحظه ای که با احتیاط می خواهم از روی اش رد شوم ،پاهایش را می بینم که تکان می خورند.یک چیزی توی گلویم باد می کند.آرام می زنم کنار.حالا که جان...
-
زن ِ مرد
1391/03/13 09:50
مرده شور ِ" زن بودن" رو ببرن که باید هزار تکه ات کنار هم باشن تا دیده بشی. مرده شور ِ این جنسیت رو ببرن که همه فکر می کنند باید همه ی اون هزار تیکه ات بدرخشه و هر کدومش اگه نباشه..یک جای "زن بودن" ات می لنگه. مرده شور ِ همه ی اون چیزایی رو ببرن که تو باید توشون خوب باشی چون یه "زنی"! مرده...
-
بودن یا نبودن
1391/03/08 17:03
وسایلم را که جمع می کردم از پشت پارتیشن امد طرف میزم و روبرویم ایستاد.دست هایش را کرد توی جیب اش و با کمی من من گفت :" باران تصمیم گرفتم قراردادت رو تمدید کنم".همان طور که سیم لبتاب را دور دستم میپیچیدم بدون این که نگاهش کنم گفتم:" برام مهم نیست".گفت :" میدونم فقط خواستم بدونی".بی تفاوت...
-
la peur
1391/03/06 12:07
می ترسم از وقت هایی که نوشتن هم خوبم نمی کنه و نمی دونم چی کار باید بکنم. می ترسم از وقت هایی که می خوام هر چی "سم" توی سَرَم هست رو بالا بیارم توی وبلاگم اما فقط "احساس" تهوع دارم و بدنم سر می شه. می ترسم از وقت هایی که می پرسن "چته" و هیچ ندارم بگم . می ترسم از جمعه هایی که کل روز رو می...
-
یکی نبود...
1391/03/03 21:36
نه اگر خدایی بود باید می دانست که وقتی به بابا زنگ می زنم و پشت تلفن از درد گریه می کند چه میگذرد از من...چه می گذرد به من... نه اگر خدایی بود نمی دانست که نفس کشیدن هم یادم می رود...؟ نه اگر خدایی بود حداقل به این فکر می کرد که وقتی بابا قطع می کند من باید چه شماره ای را بگیرم و از درد گریه کنم..... نه..من میدانم...
-
تا...
1391/02/26 14:53
نیم ساعت دیگر جلسه شروع می شود .جلسه با کلیه ی "عوضی "های موجود در شرکت!(بعله البته که خودم هم جزوشان هستم!) آقای "ی" ، مستر "دال" ، خانم "الف" یا " علف"! و شوهر بی سوادش آقای "ف".دیدن ِ همه ی این جانور ها آن هم توی یک زمان و یک مکان ، صبر جزیل می خواد و...
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/25 16:12
صبح میان ِ صحبت های "همکارانه" ، خیلی اتفاقی متوجه شدیم که مسیرمان یکی است و قرار شد روزهایی مثل امروز که ماشین ندارم ، ایشون من رو تا مسیری برسونند.هنوز یکساعت هم نگذشته که توی مسنجر می زند که :" خانم فلانی ، ببخشید میتونم شما رو ته ِ کوچه بغل کنم؟" چشم هایم مثل پاپ کورن "پاپ" می زنند...
-
کابوس ِ قاتل ِ دختر کُش
1391/02/19 05:33
خواب میدیدم که دخترکان آپارتمان یکی یکی سربریده میشوند!فقط پنج تای دیگر باقی مانده بودیم و مثل سگ میترسیدیم.من گفتم چاره اش این است که تنها نمانیم.همه ی این هایی که کشته شدند تنها خوابیده بودند.دخترکان قبول کردند و دو به دو شدیم و آن ها رفتند خانه های شان و من تنهاماندم!..برگشتم توی خانه و داشتم از ترس سکته می کردم که...
-
کافی!
1391/02/18 09:18
مثلا یک کافه ای باشد همین کنار ِ شرکت ، دورتا دورش شیشه ،طبقه ی هشتادم یک برجی .تا صبح هایی که مثل برج زهر مار از خواب بیدار می شوی و بی آرایش از خانه می زنی بیرون یک راست بروی آن جا.همان روزهایی که زوج است و بی ماشین هستی و از جلوی در خانه هدست را تا بعد از پرده ی صماخ ات فرو می کنی توی گوش ات و تاکسی ها را دو نفر دو...
-
rage comics
1391/02/16 13:45
چند روز پیش ، من به برادرک : "نبینم راپورت ِ در ِ ماشین رو به مادرک بدی ها!...من می دونم و تو!" برادرک شاخ شد که :" من دهن لق ام؟..من تابلو ام؟..من گاگولم؟...من گلابی ام؟..من خرم؟...نه آخه من منگولم؟!" ***** دیروز مادرک موقع خداحافظی ِ من :" تو رو خدا مامان جون یواش برو...رسیدی خبر...
-
کامیون خر است:(
1391/02/11 00:07
اولین تصادف عمرم و کامیونی ِ خر که فرار کرد و ضربان رو به space من و در ِ اوراق شده ی ماشین یک طرف ،این که کسی نگرانت باشد و مدام بپرسد که "خودت چیزیت نشد" و اخر هم بعد از زر زر های تو بابت ماشین بزند توی گوشت که "عوضی اگه مرده بودی ماشینت به چه دردی میخورد؟" یک طرف!
-
دریاب...
1391/02/05 07:36
دریابیدن .1. :.یک هفته که پنج و نیم صبح بیدار شوی و ببینی بغض داری ،با ناراحتی در می یابی که دلت آشوب است. دریابیدن . 2 .بنشینی پشت میز آشپزخانه و سرت را بگذاری روی بدن ترنج که لم داده روی میز آشپزخانه ، و نه تلفن جواب بدهی و نه موبایل و نه زنگ در...با تاسف درمی یابی که سنگ دل شده ای. دریابیدن . 3 .راه که بروی توی...
-
1- IPOD -SKETCH
1391/02/02 10:22
elle a serré ses jambes contre sa poitrine.... دریا - 18:00 دریا - 20:15 دریا -22:00...23:00...1:00...2:00...3:00...
-
[ بدون عنوان ]
1391/01/30 13:08
داشتم خفه می شدم...تفش کردم بیرون..
-
کاش
1391/01/28 10:53
تمام فایل هایی که روی لبتاب ِ شرکت دارم را کپی می کنم روی هارد ِ خودم.زمان ِ پیش بینی شده: پنج دقیقه!..شروع می شود...یک درصد...دو درصد...شروع می کنم...روی صندلی پشت به لبتاب می چرخم و هر سه کشو ی ام را باز می کنم...چند تا کتاب و بسته های هات چاکلت و چند تا خودکار رنگ وارنگ و ..همین!...ده درصد...یازده درصد...همه را می...
-
بی حرف
1391/01/24 08:44
شش ماه که شد سه ماه ، عالم و آدم هم بیایند و بگویند که فرمالیته است و میخواستند زهر چشم بگیرند و به این راحتی ها نیست و خیلی ها سه ساله که قراردادشان سه ماهه است و آقای ی می خواسته انتقام بگیرد و اصلا خود ِ خدا هم بیاید پایین و بگوید مهم نیست ، آن اتفاقی که نباید توی من می افتاد ، افتاده.یک چیزی توی من تق صدا داد و...