-
سه نقطه دی!
1390/09/28 08:32
این نتیجه ی ارزشیابی ِ امسال ِ من است : "D" !!!! بله ."دی"..قطعا منظورشان دو نقطه دی نبوده است."دی ِ" خالص.این یعنی کف ِ ارزشیابی.این یعنی من نه تنها موجود مفیدی نبوده ام که حتی موجود مضری در صنعت ِ صادرات پتروشیمی ِ ایران در عرصه ی بین الملل بوده ام.که این هم البته خودش کار ِ بزرگی ست.یک...
-
درگیرودار
1390/09/27 13:51
خوب که فکر می کنم ریمیا ، می بینم من یک نماد ِ تمام و کامل از یک دختر بیست و هشت ساله ی "درگیر" هستم که با خانواده ام درگیرم...با همسرم درگیرم...با کار و محل کار و مدیر و همکارها درگیرم...توی خیابان و توی تاکسی درگیرم...با آدم های دور و برم درگیرم...با تایم های کلاس ورزش و حرکات ِ سنگین اش درگیرم...با...
-
[ بدون عنوان ]
1390/09/27 11:02
به درک!
-
دوباره
1390/09/20 08:45
دخترک می خواهد شنا کند.هنوز یک قدم بر نداشته که زیر ِ پای اش خالی می شود و فرو می رود توی آب.شنا کردن یادش می رود.دست و پا می زند اما فایده ای ندارد.می رسد به آن نقطه ای که درون ِ خودش می پذیرد که دارد غرق می شود.همان نقطه ی تسلیم.همان نقطه ی پذیرفتن.همان نقطه ی بعد از کلی دست و پا زدن و به نتیجه نرسیدن.همان نقطه ی...
-
زیر آسمان این شهر
1390/09/16 10:49
در ِ تاکسی را که باز می کنم ، انگار در ِ زندان را باز کرده ام.آن قدر با شتاب پیاده می شوم که نزدیک است با سر بروم توی جدول!.پانزده دقیقه توی تاکسی که همه ی این دوروز استراحتم را به باد داد. داستان همان داستان ِ مچاله و جمع و جور نشستن ِ زنان ِ این شهر و راحت و آسوده نشستن ِ مردان ِ این شهر است!...یک جا پیاده می شوی ،...
-
رفتن یا نرفتن...
1390/09/13 11:08
امروز یکشنبه است و طبق معمول یکشنبه ها کلاس دارم و باید ساعت یک بروم. خانم "میم" هم امروز می خواهد همان ساعت برود و به قول خودش حتما باید برود و راه دیگری ندارد. آقای "ی" از عسلویه ،از فاصله ی صد ها کیلومتر ، توی "OVOO" کمربندش را نشان می دهد که حواستان باشد دخترها ، امروز "یک"...
-
!"they were not" students"...they were" stupidents
1390/09/10 12:40
تبلیغ آدیداس - بزرگراه همت "با تمام وجود...برای دویدن آماده ایم!" نمی دانم چرا از صبح که این بیلبورد را دیدم ، مدام به آن روزها فکر می کنم.دویدن ها...با تمام ِ وجود و نرسیدن ها!... حالا نتیجه ی همه ی آن دویدن ها این شده که اوضاع آن قد ر "خر در اسفناک" شده که هر لحظه احساس می کنم باید یک ایمیل به...
-
like the many tears I shed
1390/09/06 08:57
Download: Faraway, away, away, away,away, away همت - صبح ِ زود - چیزی زودتر از زود - حوالی ِ شش -خالی- چیزی خالی تر از خالی. غرق شده ام توی موزیک - پرت شده ام جایی دور- نزدیکی های شرکت -چراغ قرمز - ماتم برده به خیابان خالی ِ روبرو -موزیک را زیاد می کنم- آخرین پُک هاست. همان طور که زل زده ام به روبرو ، شیشه را می دهم...
-
توی همین صد قدم
1390/09/05 13:30
من همیشه فکر می کنم صبح ها ی زود ،خیلی زود ، چند تا موجود ِ غول آسا و خیلی بزرگ ، آن بالا توی آسمان دور ِ هم چهارزانو می نشینند و همان طور که قهوه می خورند یک سری برنامه یا اتفاق یا سوال برای تک تک ِ ما روی زمین مینویسند و بعد ما بیدار می شویم و برنامه ی آن ها طبق ِ آن روز اجرا می شود.و دوباره فردا...و پس فردا و ......
-
دخترم
1390/09/01 12:13
کاش امروز یک دختر داشتم .از آن دخترهایی که تا گوشواره شان هم عروسک ِ کیتی است و می روند مهد کودک.تا بروم دنبال اش و ببرم اش سوپر استار تا حسابی بازی کند و بعد روی یک میز دو نفره بنشینیم و او ساندویچ اش را گاز بزند و من نگاه اش کنم و فکر کنم که چه قدر دوست اش دارم.بعد هم برویم خانه و با هم روی تخت بخوابیم ...و بعد از...
-
آدمیزاد
1390/08/30 11:50
از روزی که بستری شده است ، شب ها برای اش مسیج ِ شب به خیر و روزها راس ساعت ده به اش زنگ می زنم.دیشب که مانده بودم موسسه برای تصحیح برگه ها ، یادم رفت که مسیج بفرستم و امروز هم سرم شلوغ بود و با خودم گفتم ، ساعت دوازده زنگ می زنم.چند دقیقه از ساعت ده نگذشته بود که خودش زنگ زد.صدای اش گرفته بود.با خنده گفتم :" سلام...
-
[ بدون عنوان ]
1390/08/28 11:12
هشتاد تا ایمیل طی دیروز و امروز اومده که اکثرشون دستور فروش هستند و باید وارد ای آر پی بشن!...خودشون که خود به خود وارد نمی شن...من باید وارد کنم!..سرعت اینترنت به اف داره می ره هر ثانیه!...آقای" ی "خردر عقربه و مدام می گه :" باران اون چی شد...باران این چی شد...باران کوفت...باران زهر مار....باران...
-
vous savez tout
1390/08/27 20:18
یادم نمی آید آخرین باری که با میم تلفنی حرف زدم کی بود.شاید دو ماه پیش یا بیشتر.آخرین باری هم که دیدم اش ، خیلی خیلی وقت پیش بود.امروز یک مسیج برای ام فرستاده که" چه طوری و پدرت چه طوره و ماشین رو چرا فروختین و فلان چیز و بهمان چیز!".خنده ام گرفت.ترس ام هم. که این جا ، وبلاگم ، جایی که درست کرده ام برای بالا...
-
[ بدون عنوان ]
1390/08/22 11:49
منتظرم تا گوشی را بردارد.در فاصله ی بوق های ممتد و کند ، تند تند چند تا نفس عمیق می کشم.بعد بدون این که هنوز گوشی را برداشته باشد چند بار بلند می گویم:" سلام بابا" ، تا صدای خودم را بشنوم .ببینم خش نداشته باشد ، غم نداشته باشد ، بغض نداشته باشد ، نلرزد ، پر از ترس نباشد ، اضطراب نداشته باشد.دارم به همین...
-
[ بدون عنوان ]
1390/08/21 16:28
هرازگاهی حال اش این طور خراب می شود.مدیر است دیگر.مدیر ها در این مملکت بی منطق بودن و داد و فریاد کردن را خوب یاد گرفته اند.خوب.. من ِ امروز؟..خب معلوم است که خراب تر از او . دو تا که می گوید...ضربدر در سه می شود و شش تا می شنود.به اوج که می رسد ، برگه ها را پرت می کند و از پشت پارتیشن می آید کنار میزم. _"...
-
Falling...snowing....
1390/08/18 09:17
تازه رسیده ام شرکت.همان طور که کوله ام روی پشتم است نشسته ام و دستم را زده ام زیر چانه ام و فکر می کنم به این که اولین برف ِ سال که همزمان شود با مردن ِ ماهی و از دست دادن ِ ماشین ِ پر از خاطره مان و داستان عمل کردن بابا ... چه فرقی دارد که توی آبان باشد یا دی یا بهمن... اصلا چه لطفی دارد؟... از صبح دارم سعی می کنم...
-
پای ِ همه چیز
1390/08/11 15:37
خواستم بگویم که هوا یک طور ِ خاص و خرکی خوب است و انگار زرد است و شاید هم کرم.و هیچ کس توی شرکت نیست و صدای باران دارد توی کانال کولر بیداد می کند و خدمتکار شرکت عود روشن کرده است و من در ِ اتاق را بسته ام و لای پنجره را باز کرده ام و یواشکی به حالت ِ خیلی زیر پوستی در این پاییز ، پای ِ میز سیگار می کشم تا اگر امروز...
-
[ بدون عنوان ]
1390/08/09 12:11
باران می بارد .دو دستی می بارد.یکی از برف پاک کن ها که حالا نقش ِ باران پاک کن را بازی می کنند کار نمی کند.یک دستم به فرمان است و با دست دیگرم گوشی را چسبانده ام به گوشم.جشم های ام هم بیکار نیستند .با باران همدردی می کنند.گاهی صدایم می رود بالا...گوش می کنم کمی..دوباره صدای ام می رود بالا.به سختی دنده عوض می کنم.پاک...
-
سرِما
1390/08/06 00:19
همه ی سرمای عالم انگار جمع شده است توی استخوان های ام.مطمئن ام چیزی هم از قلم نیفتاده.حتی سرمای ِ یخچال های ِ خانه های آدم های عالم. دیگر سر"ما" یی وجود ندارد...هر چه هست شده سر"من"...و فقط در من.. شک ندارم الان گرمی .حتی شاید داغ باشی...بعد حتی یک تشکر خشک و خالی هم از من نمی کنی ...برای جمع کردن...
-
نمی تونم
1390/08/01 10:46
تنها م نذ ار تا بی تو د نیا م ا ز هم نپا شه .. دانلود .
-
rétablissement
1390/07/30 11:08
همه ی روز را خواب بودم.همه ی همه ی روز را.خواب برای دوران نقاهت چیز ِ خوبی ست.خیلی خوب.یک چیزی در مایه های کمپوت آناناس بعد از عمل کردن ِ استخوان ِ شکسته است. نه نگران که نباش . یک جایی میان ِ قفسه ی سینه ام شکسته بود...که باز شد و جراحی شد . حالا هم دارد ترمیم می شود. نگران نباش... جای نگرانی برای ام "کمپوت...
-
من و این شب ها
1390/07/27 11:37
این روزها روی من هیچ آهنگی کپی نمی شود.از شنیدن ِ خبر ِ این که ده آهنگ ِ اول ِآیتیونز چه بوده اند ، هیچ احساسی به هیچ جای ام دست نمی دهد.هیچ غذایی هم راه خودش را به دلم پیدا نمی کند و دل ام را به دست نمی آورد.به نظرم یک زلزله ی مهیب آمده و طعم ِ همه ی خوردنی ها ، ویران شده و رفته پی کارش.رفته پی ِ زنده گی اش.حتی...
-
[ بدون عنوان ]
1390/07/24 15:00
موزیک سیگار گاز لایی و ترمز دستی...! نه نمی میرم برنده می شوم من یک پرنده ی مرده اما برنده ی نمرده ام..
-
بی شرح
1390/07/23 10:51
من خوبم.خیلی .در یک شرکت ِ خارجی ِ با کلاس و با مزایا کار می کنم .بعد از کار می روم یک جیم ِ با اتیکت و با کلی دختر ِ زیبا ورزش می کنم.بعد از ورزش ، از بس که آن جا اتیکت دارد می توانم دوش بگیرم ، با حوله ای روی سرم بیایم توی رختکن ، سر ِ فرصت لباس های ام را بپوشم ، آرایش کنم ، موهای ام را شانه کنم و بعدش به سبک ِ...
-
همین وقت..
1390/07/20 11:40
همان وقت که تلفن را برمی داری و با آرامش می گویی :"بله" و از آن طرف فقط صدای فریاد است که متهم ات می کند به همه ی آن چه نیستی و همه ی آن چه نکرده ای و همه ی آن چه نگفته ای و گوشی روی ات قطع می شود ..و همان وقت که گوش ات می ماند و پتک ِ پیاپی ِ بوق ِ اشغال ... چشم های ات می مانند و نگاه های متعجب ِ اطرافیان و...
-
movie
1390/07/18 09:39
یک صحنه اش این طوری بود که زن جلوی مرد ایستاد و محکم زد توی گوش ِ مرد و با بغض گفت:" این برای این نبود که با اون خوابیدی...برای این بود که فکر کردی اونقدر بی ظرفیت ام که ازم پنهان اش کردی.و منو اون قدر idiot فرض کردی که فکر کردی نمی دونم "عشق" یعنی چی..."
-
[ بدون عنوان ]
1390/07/18 08:41
انگار کن که بخوای سنگ رو رنده کنی... ... یه همچین کاری دارین می کنید با من...
-
[ بدون عنوان ]
1390/07/16 08:03
صبح های سرد ِ فصل ام صبح های جهنمی ِ زنده گی ام نا خواسته یا خواسته ، می شوند ادامه ی گرمی ِ آغوش ِ شب های تو و در آنی از ثانیه می پرد از سرم ، از تنم ، تو و گرمی ِ تو و دست های تو و همه ی تو ... جای آغوش گرفتنم ، گاهی به من تجاوز کن که سرما بشود دنباله ی سرما شاید آن وقت ، هرروز از سرد و گرم شدن ترک برندارم .
-
Steve Jobs
1390/07/14 13:24
کسی آن دور دورها...دیروز ....در گاراژ خانه اش خیالپردازی میکرد و من این دور دورها...امروز ....با نوک انگشتم ، همه ی دنیا را زیر و رو... مرگ چه خنده دار واژه ای است برای این مرد... پ.ن.1.یه سری آدم توی این دنیا هستن که میان و آدمیت می کنن برای همه ی مردم.نمی گن کشور خودمون.نمی گن سفید پوستا یا سیاه پوستا.نمی گن دین...
-
روزهای خانه گی
1390/07/13 13:27
"روزهای"زمین را کم می بینم..روزهای خانه منظورم است. ...مگر جمعه ها.که آن هم آنقدر کار تلنبار شده هست که به دیدن ِ روز نمی رسم.شب های اش برایم آشنا تر است. گاهی دلم روشنایی ِ صبح های خانه را می خواهد.دیروز که نرفتم سر ِ کار فهمیدم که چه قدر روزهای آپارتمانمان ساکت است..که چه قدر آن افتابی که گوشه ی اتاق...