-
همه ی دلتنگیم...پیش تو جا مونده
1390/07/11 10:48
چیزی جا گذاشته ام.که نمی دانم کِی ...نمی دانم کجا.دخترکی هایم را انگار.دارد رد می شود و سوت می زند که بازوی اش را می گیرم و می کشم ام کنار دیوار و می گویم:"شما ندیدین اش آقا؟" .آه کشدار و بی صدای اش... مثل عرق سگی می سوزاند و می رود تا ته ام.و تار می شوم با یک آخ کوتاه و عمیق .و مطمئنم که همه ی ما با یک آخ...
-
چند ثانیه...
1390/07/10 09:57
ساعت هشت می شود و زنگ می خورد و سریع از بچه ها خدا حافظی می کنم و می زنم بیرون.هردوتا بند ِ کوله ام را می اندازم و همان طور که از خیابان رد می شوم با آهنگ توی گوشم هم زمزمه می کنم... دوس دارم حس کنی تو ترانه هامی..تنها نیستی تو مثه نفس باهامی به وسط های خیابان رسیده ام که یک دفعه سر بلند می کنم و می بینم که چراغ عابر...
-
سیر و روشن
1390/07/09 14:49
مثل هرروز همین ساعت ، پرده را کشیده ام ، در را بسته ام و نشسته ام رو به پنجره ی کیپ شده ی اتاق کنفرانس و ساندویچ ام را بی هیچ فکری گاز می زنم.و روی صندلی ِ چرخ دار تاب می خورم.و باز درست مثل همیشه ی این وقت ها سر و کله ی امیر پیدا می شود ، در را باز می کند و می آید تو. _ " باز توی تاریکی ناهار می خوری که.ای...
-
خرابم می کنی از سر...
1390/07/04 20:46
می رسیم به هتل.خانم میم می رود کنار دریا.از خدای ام است که کمی توی اتاق تنها باشم..کلید که می اندازم و وارد می شوم ، یاد مادرم می افتم که آن روزهای اولی که ازشان جدا شده بودم می گفت:" همه اش منتظرم که صدای کلیدت بیاد و بیای تو...".دل ام برای اش تنگ می شود.همان طور که در را می بندم شماره اش را می گیرم...سلام...
-
جلسه رسمی است!
1390/07/04 09:27
پ.ن.11 .از دار و ندار ِ دنیا همین چند روز تعطیلی را داشتم قبل از شروع ِ ترم مهر که از اول شهریور برای اش نقشه کشیده بودم و حالا دارند دقیقه به دقیقه اش را توی عسلویه به" اف " می دهند! پ.ن.234 .برای روز تولدم هیچ خوشحال نیستم.منتظرش هم نیستم.حتی خوب که فکر می کنم می بینم یک اضطراب ِ بی مورد اما پر قدرت هم...
-
زنده گی ِ زننده!
1390/06/31 11:39
زنده گییییییی یعنی : با دختر عمه ها و پسر عمه ها ، شب ِ پنج شنبه بری عروسی ِ مُتی و عادل و تا صبح از سر و کول هم برید بالا و برقصید و بعد مست بیاین خونه و هفت ِ کثافت بازی کنید و بعدشم دسته جمعی تازه بشینید رکورد ِ angry bird بزنید و بعد هر کس یه گوشه ای خوابش ببره و بعد به حالت hangover بیدار شین و ببینید اون پسر عمه...
-
آدمی زار
1390/06/29 13:08
آدمیزاد موجود عجیبی ست... صبح که می آمدم سر ِ کار با خودم فکر می کردم که اگر امروز بگوید :" نه و نمی شود و..." احتمالا همان موقع هر چه از دهن و دلم بیرون می آید را نثارش می کنم و دیشب ام را خواهم گفت ... حالا چهارزانو نشسته ام روی صندلی ِ شرکت و در اتاق را بسته ام و مقنعه ام افتاده است روی شانه ام و هی صندلی...
-
دزد دریا..دزد هوا...دزد زمین...دزد خاک..
1390/06/28 10:11
دوست ِ فرنگی ام : امروز روز" مثل یک دزد دریایی حرف بزن" ِ*! من :توی دیار ِ ما ، هرروز همین روزه! _________________________________________________ International Talk Like a Pirate Day (ITLAPD) 19 sep
-
حرف ِ آخر
1390/06/23 14:47
دلم می خواهد پرتاب شوم.از کجا به کجا؟ از "مهمه " ها به "مهم نیست" ها؟ یا از "مهم نیست " ها به "مهمه" ها؟.دلم می خواهد پرتاب شوم..از یک جای بلند...کوهی ، صخره ای ، آسمانخراشی .و بعد یک قدم مانده به زمین تو باشی .تا هم پرت شده باشم و هم نیفتاده باشم.. بعد لب پایینی اش زیر ِ فشار...
-
نظر شما بعد از تایید درج خواهد شد
1390/06/23 09:42
کاش این پیغام را هرروز و هر ساعت و هر دقیقه می دیدم و .. بعد چیزی درج می شد توی زنده گی ام...
-
HOP
1390/06/21 15:40
سفارت ویزا نداد نقطه شرکت قاراشمیش شده نقطه فردا برمیگردم تهران نقطه سیاست های داخلی و خارجی باز دوباره به ما که رسید به جای hope........ هوپ گفت و از ما رد شد نقطه زنده گی دوباره برگشت به قبل از روزهایی که خالی بودم از امید نقطه محکومیم نقطه یک نقطه یک نقطه یک نقطه
-
نصفِ نیم ِ شب
1390/06/19 01:49
به موضوع ِ خیلی خاص یا مشکل بزرگی فکر نمی کردم.اما خوابم نبرد.از روی تخت دست های ام را گذاشتم روی زمین و خزیدم پایین و آمدم کنار ِ لب تاب و چمدان ِ هنوز بازم. حالا که خوب فکر می کنم می بینم ، فکر هزار تا چیز ِ ریز و درشت ِ غیر مهم توی سرم است که با این که کوچک و از پاافتاده اند ، اما نمی گذارند بخوابم.وقتی می گویم...
-
sans avant-propos
1390/06/15 10:16
می گه: موهات از پشت روسریت زده بیرون! می گم : شما رو دیدم هول شدم روسریمو این قد کشیدم جلو از پشت موهام زد بیرون. می گه :این چیه توی گوشت؟ موزیک غیر مجازه؟ تو دلم می گم: پ نه پ...مداحی گوش می دم با این موهای از پشت زده بیرونم.! من تمام مدت قلبم مثل قلب خری می زند که دارد از کنار پرتگاه رد می شود و یک دفعه یک دست و یک...
-
کیه؟!
1390/06/12 11:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 "آقای اشمیت کیه " را نبینید! . "آقای اشمیت کیه "را نبینید چون از اول اش آن قدر تلخ خند می زنید که وسط های نمایش دهان تان تلخ می شود. نبینید چون بازی سیامک صفری به اوج که می رسد هوش از سرتان می برد و بعد که به خانه بر می گردید...
-
le cauchemar
1390/06/11 15:19
یک لحظه حواسم پرت می شود و ترنج می رود طرف تراس و می پرد توی حیاط.می دوم در تراس و حیاط را نگاه می کنم.آن پایین آرام نشسته و بالا را نگاه می کند.برمی گردم توی آشپزخانه تا دو تا لیوان آخر را هم بشویم و بعد بروم دنبال اش.وارد حیاط که می شوم می بینم چند تا پسر بچه با چوب دور هم می دوند و فریاد می زنند و می خندند.چشمم...
-
خداحافظی ِ شبنم
1390/06/04 01:53
مهمونی تموم شد.به همین زودی .ساعت یک و سی و شش دقیقه است و هیچی باقی نمونده جز فکر کردن به تویی که منو توی مهمونی تنها گذاشتی و رفتی و شایان ِ ورودی ِ هفتاد و هشت با اون موهای کنفی و شلوار ادیداس و شیش تا لیوان اسمیرنفی که خورده بود امشب برای من ِ تنها ، از تو رفیق تر بود!
-
[ بدون عنوان ]
1390/05/30 12:33
بغض ِ این روزای سنگین منو می کشه
-
یک هیچ ِبزرگ
1390/05/26 13:26
نزدیک ترین آدم های دنیا هم که باشند ، "زمان" که فاصله می اندازد بین بودن های شان آن قدر حرف تلنبار می شود روی دلش که وقتی می بیندش می گوید " هیچ خبری نیست ." و بعد دلش می خواهد مثل دو رهگذر شوند... رهگذر نیستند اما گاهی بدجوری رنگ اش را می گیرند.دو رهگذر ِ قدیمی که یک صبح زود ، اتفاقی می نشینند روی...
-
حرف ِ تو که باشه...
1390/05/17 10:08
فقط روز به روز حالم عوضی تر می شه
-
[ بدون عنوان ]
1390/05/15 14:34
مرده شور اون قراری رو ببرن که بدون ما گذاشتن!
-
این دو چیز ِ این روزهای من
1390/05/12 13:15
این اسپاتیفای برام شده مثل یه استخر که هرروز صبح با هیولاهام می پریم توش و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم... انگار نه انگار که مدارک باید ترجمه شن و برم سراغ حساب بانکی و شیش هفته است نقاشی نکردم و بیست روز دیگه وقت سفارت دارم و باید فرانسه بخونم و واکسن ترنج مونده و ... گاهی ادم بی خیال و خر می...
-
بدون شرح
1390/05/11 10:16
ده بار برات ایمیل نوشتم و پاک کردم.دارم به این نتیجه می رسم که هر چی کمتر حرف بزنم بهتره.شرکت اروم و خلوته و می شه موزیک گوش داد و زیر ِ کولر یخ کرد و Evanescense گوش داد و گرمای اشک رو مطلوبانه حس کرد. خوبی وبلاگ داشتن اینه که می تونی ازش به عنوان اشغالدونی استفاده کنی و حرفایی که ترجیح می دی نزنی رو تف کنی این جا....
-
به طعم شیرین اسید!
1390/05/10 12:23
آمنه عفو کرد و به همه ی دخترها و زنان ایران خیانت کرد و این خیانت رفت به حساب مبارزه با خشونت! انگار که فقط آمنه وام دار ِ این مبارزه بود و حالا حساب اش پاک شده! کاش ...کاش ...کاش کسی آن دور و برها بود و به جای گریه و زاری به آمنه می گفت که مطمئن باش اسیدی که روی صورت تو پاشیده شد ، سال ها بعد پاشیده می شود توی زنده...
-
کیش ِ شیک!
1390/05/09 15:28
شیلا کیش رو دوست داشت چون تونست برای پسرش بردیا کلی خرید کنه. سحر از کیش خوشش اومد چون تونست ورژن ِ قلابیِ همه ی عطرهایی که توی زنده گیش دوست داشت رو پیدا کنه و بخره و بعد ازین که اون ها رو به لباسش می زنه ، پنج دقیقه از بوی اونا لذت ببره! رویا عاشق کیش شده بود چون همه ی تاکسی ها اختصاصی و خنک و "کمری" بودند...
-
پاییزستان
1390/05/05 08:44
آسمان ِ ابری و دَم دار ِبیرون دست در دست ِ خنکی ِ کولر ِ اتاق و به همین ساده گی...پاییز
-
داره می باره بارون و تو نیستی...
1390/05/02 10:02
برای باران برای بهار ... آسمان ِ گرفته باز شد...نه که دل اش..خودش.بارید. کوله ام سبک بود و می توانستم تا آخر جردن پیاده بروم.باران ِ مرداد...باید مرا یاد خیلی از چیزها می انداخت.میتوانستم شروع کنم و به همه ی دیروز فکر کنم.موزیک توی گوش ام هم رسیده بود به همانی که دوست داشتم.دل ام هم آن قدر پر بود که دست های ام را بکنم...
-
هست
1390/05/01 13:37
یک چیزهایی توی خانه تغییر کرده است ...یک چیزهایی که فکر نمی کردم حالا حالا ها عوض شوند...یک چیزها و یک لحظه های ساده و پیش پا افتاده ای.یک نگاه ها یی... یک نوازش هایی...یک دست روی دست گذاشتن هایی...یک وابسته بودن هایی...یک از ترس به تو پناه آوردن هایی...یک دست ات را بغل کردن و خوابیدن هایی... تغییر ِ جمعه هایی که توی...
-
[ بدون عنوان ]
1390/04/29 11:11
معمولا طرف ِ خرید رژ لب نمی روم.برعکس دخترکان اطرافم که وقتی کیفشان را باز می کنی ، میشود از رژهای شان جعبه ی مداد رنگی چهل و هشت رنگ درست کرد( آخ...یاد این افتادم که وقتی بچه بودم چه قدر دلم می خواست یک جعبه مداد رنگی چهل و هشت رنگ لیرا داشته باشم.فکر کنم آخرش هم یک بیست و چهار رنگه نصیبم شد که مادرم برای ام...
-
[ بدون عنوان ]
1390/04/27 01:29
"همیشه خوب" ِ من. بیا و این یک بار " خوب" بودن را فراموش کن و "همیشه " باش! نمیشود؟
-
+google buzz, google
1390/04/21 11:58
می گه :"باران ، من هروقت میام توی نت تو هستی ...چیکار می کنی؟" می گم : " می بازم ... می پلاسم...!" جفتمون می ریم توی فکر!