-
[ بدون عنوان ]
1390/04/15 00:32
ناتوان که باشی ..دل ات از همیشه بیشتر می گیرد...
-
فعلا ترنج!
1390/04/10 02:10
همه چیز خیلی اتفاقی ، اتفاق افتاد.درست وقتی که از صرافت داشتن ِ تو افتاده بودم.جر و بحث آقای "ی" و مرخصی گرفتن ِ من برای این که قضیه همان جا تمام شود و ...دیدن آن ایمیل ، درست لحظه ی شات داون و ...یک ساعته خودم را به تو رساندن و ... اوردن و امدن ات . هنوز کمی غریبیم.این را هم من خوب حس می کنم و هم تو.شاید...
-
BEWARE
1390/04/02 09:11
پ.ن.1.برو اون پروردگارت رو سپاس کن ، که امروز هوا ابره و بارون میاد و ماهی حالش خوبه و خودم قراره امروز بعد از کلاس برم همه ی حقوقم رو ظرف یک ساعت ، خرج ِ قر و فرم بکنم!!!و الا کاری می کردم که پیش همون پروردگارت به جای "سپاس" ، "توبه" کنی. پ.ن.2.کاش می شد امروز مثل اون کارتون دوران کودکی که اسمش...
-
سیاه
1390/03/31 14:20
این داستان دخترکی ست که یازده انگشت داشت.و نه تنها یازده انگشت ، که یازده ناخن.و تازه فکرش را بکن که همه ی آن ها هم همراهش نبودند.یکی از انگشت های اش ، پیش یک مرد بود.یک مرد که یازده انگشت داشت..و نه تنها یازده انگشت...که یازده ناخن __________________________________________________________ پ.ن.1 .این قصّک رو یه نفر...
-
آینده ام کن
1390/03/30 11:58
چند وقته توی این فکرم که پسورد ایمیل و مسنجر و بلاگ و فیس بوکم رو روی یه برگه بنویسم و بذارم توی یه پاکت و بذارم یه جایی که نه زیاد دم ِ دست باشه و نه خارج از دسترس.این طوری اگه اتفاقی برام بیفته ، کسی بی خبر نمی مونه!.نه این که من آدم مهمی باشم.نه.اما دوستایی دارم که همیشه هم مجازی بودند و هم خیلی مهم.دوستایی رو دارم...
-
کوووووووووول
1390/03/28 08:25
نزن تو گوش اش...نزن تو گوش اش...نزن تو گوش اش....نزن تو گوش اش....نزن تو گوش اش ....نزن تو گوش اش ...نه....نزن تو گوش اش....نزن تو گوش اش...نزن تو گوش اش...کووول باش...کوووول باش...نزن تو گوش اش...نزن تو گوش اش....به جاش برو توی وبلاگ ات بنویس تا نزنی تو گوش اش...نه...نزن تو گوش اش...به جاش هرچند بار می خوای...
-
face ooooooofff
1390/03/25 14:42
یادته ریمیا که همیشه می گفتم کسایی که ذاتشون خرابه از چهره شون معلومه ؟..یادته می گفتم کارای زشت آدم انگار برمی گرده و مهر می زنه تو صورت ِ آدم؟ امروز حس می کنم از بس نسبت به خانم الف بدجنسی می کنم ، قیافه ام داره عوض می شه.صدای قرچ قروچ ِ تغییر ِ قیافه مو هم شنیدم! یکی پیدا شه بگه "باران...این دختر بی اعصاب ،...
-
22
1390/03/22 10:26
امروز همون روزی بود که یه چیزی رو دزدیدن و هنوووووووووووووووووووووووووز دارن باهاش پز می دن و ما هم هنووووووووووووووووووووووووووووز دست رو دست گذاشتیم ببینیم چهارصد و هشتادمین بیانیه از کدوم چاهی در میاد و ادعای پرشین بودنمون داره دنیا رو سوراخ می کنه و پیج ِ "من عرب نیستم " ِ فیسبوکمون توی دنیای مجازی دو...
-
گلن گری...گلن راس
1390/03/22 08:37
گلن گری ...گلن راس را دیدم. جدا از این که فضای شیکاگویی اش را دوست داشتم ، و مدام یاد ِ بازی ال پاچینو توی فیلم ِ گلن گری می افتادم و جدا ازین که این نمایشنامه عاری بود از هر شعار و حرف ِ مفت و همین دلنشین اش می کرد، و جدا ازین که دیالوگ های دلچسبی داشت ، بله..جدا از همه ی این ها ، آقای پارسا پیروز فر...
-
GOLD FIGHTER FISH
1390/03/21 10:34
گرچه که ماهی ِ کوچک ِ ما " فایتر " بود و گرچه که من ترسیدم ایمرجنسی ِ گولد فیش رو روش پیاده کنم و گرچه که لینک ِ نهصد و یازده ، بسی مفید و جالب بود اما نشد که ازش استفاده شه... اما "فایتر" فایتید و فردا صبح اش که منتظر ِ "نبودن" اش بودم..."بود" و به این ترتیب از یک "فایتر...
-
fight
1390/03/17 09:33
ماهی ، هیچ حالش خوب نیست ریمیا.بی حاله.باله هاشو تکون نمی ده.چشماش نیمه بازه.غذا که براش می ریزم نمی پره از آب بیرون.هیچ تلاشی برای شنا کردن نمی کنه.خودشو رها می کنه توی لیوان.انگار چرت می زنه.دیگه وقتی صدای کاغذ شکلات منو میشنوه ، مثل وحشی ها اینور و اون ور نمی ره.سخت نفس می کشه.آبشش هاش کمی تیره شده.نکنه جلوی چشمام...
-
boucle-la
1390/03/16 13:45
صدای کولر ،صدای زنگ ِ موبایل ِ آبدارچی ،صدای عطسه ی اقای پ ، صدای لیوان آقای ف روی میز ، صدای پرینتر ، صدای آدامس خوردن ِ خانم میم ، صدای پچ پچ از اتاق کناری ، صدای قدم های مستر دی ، آلارم ِ نوتیفیکیشن های پی در پی ، وز وز ِ خانم الف ، آلارم های اوت لوک ... دلم می خواد دستامو بکوبونم روی میز و بلند شم و چشمامو ببندم و...
-
فاااااز
1390/03/16 09:42
..آره آره اجازه دادی و راضی بودی بات بازی کنن دوباره دوباره روزی می رسه می رسی به حرفام اشکال نداره نداره بذار ستاره رو سرم بباره پس چرا خوابه بذار بخوابه نه نذار بخوابه نه نداره چاره دوباره هزارباره...
-
salière
1390/03/15 22:38
من رسما از این کار بدم می آید. این کار پلاستیکی ترین کار ِ دنیاست.هنوز پر نکرده ، خالی می شود و دوباره باید پرش کنی.. اصلا از همه ی مراحل ِ این کار بدم می آید .از شستن و صبر کردن برای خشک شدن اش ... از اطمینان حاصل کردن که یک نیم قطره هم توی آن نمانده... از نگه داشتن سوارخ های اش با کف ِ دست و نمک را از ته ِ آن سرازیر...
-
یه
1390/03/11 09:53
جناب آقای "ی" قصد دارید به خاطر ِ ،خاطر ِ عزیز ِ همسر ِ دوستتون ، که نه به خاطر ِ قابلیت ها و استعداداشون ، که به خاطر ِ سیاه بازی ها و قرمز بازی ها و سبز بازی ها و خلاصه چند رنگ بازی های شما استخدام شدن ، هر حرفی رو به ما بزنید؟..خب البته مدیرید دیگر!.شک ندارم قند توی دلتان آب می شود وقتی همسر ِ دوستتان با...
-
[ بدون عنوان ]
1390/02/31 09:45
وقتی حال ات اونقدر خرابه که در عرض دو ساعت ده تا ته سیگار ردیف می شه روبروت ... وقتی اون قدر داغونی که ساعت سه ظهر روز جمعه که سگ توی خیابون پر نمی زنه ، تو می زنی بیرون و می مونی پشت در ِ بسته ی گرامافون... وقتی اونقدر خرد و تیکه تیکه ای ، که پشت دست ات رو اونقدر دندون دندون می کنی تا صدای هق هق ات بلند نشه... باید...
-
mon numéro de dossier
1390/02/29 14:49
و آن ایمیل لعنتی ، در یک صبح ِ تنبل ِ اردیبهشت ، وقتی که تازه صورتم را شسته بودم و سیاهی ِ چشم هایم را پاک کرده بودم و نگران کارهای ِ تلنبار شده ی توی آشپزخانه بودم و به همه چیز فکر می کردم جز همین ایمیل ِ لعنتی... آمد! ________________________________________ پ.ن.1.حسی از همان اول که چشم هایم را باز کردم..تا وقتی که...
-
si
1390/02/27 10:22
میانه های ولیعصرم . همان جایی که چند تا از درخت ها را قطع کرده اند .درخت های دیگر را می بینم که چه طور با وجود آن باد شدید ، با اضطراب سرک می کشیدند تا ببینند چه بلایی سر ِ رفقاشان آمده...دو سه تای شان هم بدجوری ترسیده بودند.این را از رنگ شان می شد فهمید.درست همان دو سه تایی که نزدیک ِ آن قطع شده ها بودند.یادم می افتد...
-
بی خیال...
1390/02/19 13:27
-
[ بدون عنوان ]
1390/02/17 13:41
گفتم:" برویم نادر و سیمین را ببینیم...شاید تا حالا از جدایی پشیمان شده باشند و آشتی کرده باشند." نخندیدی.محکم گفتی :" نه!...این هم یه اشغال مثل اونای دیگه!" و رفتیم بام تهران تا از دل ام در بیاید.لبه ی بام ایستادیم و چراغ های شهر را نگاه کردیم و دلتنگی ام که اندازه ی دیدن ِ یک فیلم بود...شد اندازه...
-
لبخند بخر!
1390/02/13 09:15
مکان : سوپر مارکت وزرا زمان : هفت صبح!. توصیف ِ خودم : وقتی من هفت صبح آن جا بودم ، یعنی حد اقل ساعت شش از خانه زدم بیرون دیگر!..وقتی ساعت شش از خانه زده باشم بیرون ، یعنی حداقل ساعت پنج و نیم از خواب ِ ناز بیدار شدم خب!.وقتی در عرض نیم ساعت از خانه خارج شده باشم ، یعنی نه موهای نازنین ام رنگ ِ شانه دیده اند ، نه...
-
من و تو
1390/02/11 08:34
کله ی ظهر بود و ما دو تا بودیم و رفتیم توی سینما و فقط ما دو نفر بودیم و نشستیم و پاهایمان را روی صندلی ِ جلویی گذاشتیم و چیپس خوردیم و فیلم را با همه ی مزخرفی اش نقد کردیم و تو فیلم را دوست داشتی و بعد از آن هم بار ها گفتی که آن فیلم را دوست داشتی و من مدام می گفتم ژیان ماشین نمی شود و فیلم ایرانی ، فیلم! *** من و تو...
-
[ بدون عنوان ]
1390/02/10 13:52
می سوزم از دلهره ای داغ پ.ن.1.انگیزه مو بهم برگردونید. پ.ن.2.اعتماد به نفس ام رو بهم برگردونید. پ.ن.3.انرژی مو بهم برگردونید. پ.ن.4.عشق رو بهم برگردونید. پ.ن.5.چیز دیگه ای هم از من دستتون هست؟؟!!
-
یک تجربه
1390/02/06 09:06
هیچ نمی دونم اگر روزی اونی که تو رو عاشقانه دوست داره و تو هم با سر می ری طرف اش ، رو ببینم چه عکس العملی نشون خواهم داد.مطمئنم از اون بدم نخواهد آمد.و بد و بیراهی هم ندارم که بهش بگم.دوست داشتن یه حس ماوراییه که حیفه به خاطر اون کسی رو سرزنش کنیم.احتمالا حرفی جز سلام و چه طوری با اون نخواهم داشت.به تو هم که فکر می...
-
یکی اردیبهشت
1390/02/05 08:57
اولین سالی ست که اردیبهشت واقعا در چشم های ام " بهشت" است.یا من تا امسال مشکل بینایی و بویایی و لامسه داشتم و اردیبهشت یک فصل بود مثل همه ی فصل ها...یا امسال با همه ی سال ها فرق دارد.این شرکت ِ کذایی ، هیچ چیز که برای ام نداشت ، این یک پنجره ی کنار ِ میز را خوب داشت تا از درختان ِ حیاط و گیاهان ِ چسبکی ِ روی...
-
فاکینگ حکمت!!
1390/01/30 17:43
اولین بچه ی عقب افتاده ای که دیدم ، دختر ِ فرزانه خانم بود. فرزانه خانم دوست ِ صمیمی و همکلاسی ِ دوران مدرسه ی خاله ام بود و هر کس که خاله ام را میشناخت حتما فرزانه خانم را هم می شناخت.دخترک قد بلندی داشت و نمیتوانست راه برود و فرزانه خانم و شوهرش به نوبت دخترک را بغل می کردند.اخرین باری که دیدم شان ، دخترک هجده ساله...
-
pas encore
1390/01/28 10:03
این اضطراب لعنتی که از صبح دستاشو گذاشته روی گلوش و ول کن ِ معامله نیست! این بغض ِ مسخره ، که به دستای اون اضطراب لعنتی حسادت می کنه و مدام برای این که جای دست ها بشینه ، ...تقلا می کنه. این قلبی که فکر می کنه از اون دست ها و اون بغض جا مونده و میخواد خودشو از قفسه ی سینه اش برسونه اون بالا توی گلوش و واسه همین مثه سگ...
-
comme une aubergine
1390/01/27 15:41
کاش می شد گذاشت اش توی سبد و کلی بهش نمک زد...تا همه ی تلخی هاش قطره قطره بیان بیرون... ____________________________________________________ پ.ن.1.بچه که بودم مادر بزرگم ، یه همسایه داشت که همیشه فکر می کردم اسمش "بادمجونه!". چند وقت پیش از مادر بزرگم پرسیدم:" راستی بادمجون خانم چی شد؟" ..مادربزرگم...
-
[ بدون عنوان ]
1390/01/23 09:42
عموی ام مُرد.خیلی هم مَرد ، مُرد.در خواب.بی هیچ سکته و بیماری ای.دکتر می گفت به این می گویند "مرگ ِ طبیعی" .و انگار کماکان مرگ غیر طبیعی ترین ، طبیعی ِ دنیاست. نمی گویم که غمگین نشدم.خیلی هم شدم.حتی بغض هم کردم..اما به اشک نرسیدم.تنها چیزی که گفتم این بود که " زنده گیه دیگه...آدم ها می میرند!".عموی...
-
[ بدون عنوان ]
1390/01/18 08:43
میگوید: مهم نیست "اما"... و من دیگر نمیشنوم که چه میگوید و خودم را برای ته ِ ته ِ ته ِ ته ِ "اما" آماده می کنم... ___________________________________________________ پ.ن.1.بهم نمیاد ریمیا ، اما مثه سگ از ازمایشگاه و دکتر و بیمارستان و قرص و دارو می ترسم!..نه این که بترسم...یه چیزی مثل هول کردن و...