-
بی ربطیات
1392/05/17 15:13
Big Move We are sorry that The Old Reader is unavailable now. ) As we promised , right now The Old Reader is getting a hardware upgrade it really needs. We are taking 6 million feeds , relocating them 5000 miles away and importing into the new database servers in the United States, increasing database capacity three...
-
چیزهای کوچک ِ بزرگ!
1392/05/16 09:34
صدای استارت ِ لامبورگینی ِ اون پسر منگله ی مو نارنجی توی مهمونی که بعدا گفتن بابک.ز.ن.ج.الف.ن.ی بوده!!!!! ______________________________________________________________ * http://justlittlethings.net/
-
NECROPHOBIA
1392/05/15 17:12
به آدم های خیلی دور بی اختیار مسیج دادم و گفتم که دل ام برای شان تنگ شده و دوست شان دارم. به آقای نویسنده زنگ زدم و بی سلام و مقدمه گفتم که او و ترنج همه ی زنده گی ِمن هستند و دوست شان دارم و او گفت که نه حتی ترنج ، فقط تو همه ی زنده گی منی و من بغض کردم اساسی. بابا را راضی کردم که برای اولین و اولین ترین بار در عمرم...
-
می موی ِ ما
1392/05/14 09:23
این عکس را وایبر کرد که "باران این جا بودم امروز" من غرقِ آن آسمان آبی ِ بی ته و غرق آن ساختمان ِ رنگ و رو رفته و آن پرنده های حتما هزار رنگ ِ توی آن شدم.غرقانه ام فکر کنم زیاد طول کشید که گفت:" نمی پرسی چی خریدم؟".پرسیدم" چی خریدی؟" .با یک شکلک ِ زبان اش زده بیرون ،زد که "این!"...
-
یک مشت حیوان کُش!
1392/05/05 13:43
دوازده نفری روی کاناپه افتاده بودیم و سعی میکردیم توی کادر دوربین جا شویم.هر کس یک جور مضحک بازی ازخودش ساتر (این کلمه ترکیب ِ ناشیانه ای از ساطع و صادر می باشد.تنکس تو نرگس)میکرد.نرگس تکه ی کوچک نان تستی که دست اش بود را نشانه گرفت سمت دهان ام و من هم توی عالم عکسی ومستی و خوشی ،بی این که بپرسم چیست بلعیدم اش.امروز...
-
گاهی برعکس
1392/05/03 15:29
نینو توی آفیس درست روبروی من می نشیند.اتاق های مان با یک شیشه ی نازک از هم جدا شده.گاهی از پشت مانیتورش سرک می کشد و می پرسد که خوبم یا نه.گاهی هم من می پرسم و او با لبخند می گوید که خوب است. امروز اما وقتی پرسیدم خوبی هیچ نگفت.انگار که منتظر باشد کسی حال اش را بپرسد ماگ اش را برداشت و آمد جلوی میزم و ایستاد روبروی...
-
[ بدون عنوان ]
1392/05/02 16:05
سپی سرش را کرده توی مانیتور و با اخم دارد یک فرمول شش خطی توی اکسل می نویسد.می گویم:" تایم ایروبیک باشگاه انقلاب چه جوریاست؟"...بدون این که کوچک ترین حرکتی کند ، همان طور اخمالو و زل زده به مانیتور می گوید:" دو تا سه...چهار تا پنج... لزبینا ...یکی هم هفت تا هشت!" .فکر می کنم آن کلمه ی آن وسط یک...
-
فارسی شکر است...
1392/05/01 16:47
توی جلسه نشسته ایم و دارم توضیح می دهم که برای این مورد آن کار را کردم و برای آن مورد این کار.یکی از آقایان یک دفعه بر می گردد و می گوید:" باران خانوم برای آن مورد ، شما غلط کردید.بهتر بود این کار را می کردید.این موضوع ِ نازکیه"! من هم که کلا این روزها روی مود ِ حمله وری هستم و منتظرم کسی حرف از دهان اش...
-
just like a woman
1392/05/01 09:12
شما مردهای ایرانی، اصلا لیاقت ِ دخترهایی که کار می کنند و دست شان توی جیب خودشان می رود و یک بار هم از شما پول نمی گیرند را ندارید.شما مردهای ایرانی ، هیچ جور لیاقت ِ دخترکانی که دماغ شان را توی کار شما نمی کنند و شما را با همه ی آزادی های تان دوست دارند ، ندارید. شما آقایان ِ پارسی ، به هیچ عنوان شایسته گی همراه بودن...
-
ف مثل فررفررریااایااادددد
1392/04/31 17:00
امروز ،امروز امروز... همه ی امروز تا همین حالا ، مدام مدام مدام مدام با آن کفش های سنگین و کوله ی نارنجی و لباس های گرم و باتوم ِ کوه نوردی ات ، به جای طنابی که دور کمرت می پیچیدی ،چنگ می زنی به دل ام و با دل ام سقوط می کنید توی ثانیه های ام و صدای ات را مثل کوران می زنی توی گوش ام و "قله" "قله "...
-
[ بدون عنوان ]
1392/04/31 13:48
کاش می فهمیدید که منت تان را کشیدن برای کمک به "نازی" مان که حالا بی کس ترین شده، چه قدر سخت است. کاش مرد بودید و یک لحظه به خودتان می آمدید و فکر می کردید که اگر یک مو از سر ِ نازی کم شود تا قیام ِ قیامت خودتان را نخواهید بخشید. کاش این شما بودید که به من زنگ می زنید و می گفتید که نازی برای رهن ِ یک خانه ی...
-
دنیای ِ نوی ِ نینو
1392/04/30 12:08
نینو همکار فرانسوی جدیدم است که سه هفته است وارد این مرز ِ پر گوهر شده .دخترکی بلوند و چشم آبی که با من فرانسوی پغله می کند و ایرادهای خنده دارم را می گیرد و پیشرفت این روزهایم را مدیون اویم.بعد از نیکول ، این مطلوب ترین معلمی ست که داشته ام. روز اولی که آمد دخترهای این جا برای اش از یکی از گران ترین و معروف ترین و...
-
نزدیکبود
1392/04/27 10:05
وقتیهنگاوریرانندهگینکن هنگاوررانندگیکردنخطرناکترازمسترانندگیکردنه. وقتیهنگاوریرانندهگینکنخر ...یههوبهخودتمیایومیبینیاگهبهخودتنیومدهبودیکامیونهازروتردشدهبودوبعدمثهسگمیزنیکناروازترسگریهمیکنی! وقتیهنگاوریرانندهگینکن میمیریبدبخت!
-
ما چند نفر
1392/04/26 17:00
این آقا پسر جدی جدی دارد می شود همخانه ی ما.چون و چرای اش مفصل است و می گذارم وقتی آمد بگویم اما من هیچ اسمی که هم به ترنج بخورد و هم به تندر و هم فارسی باشد و هم تک باشد پیدا نمی کنم جز "تورج". فقط نمی فهمم چرا هر کس این اسم را می شنود لب و لوچه در هم می کشد که "چرا تورج؟" و بعد هم توضیح می دهد که...
-
[ بدون عنوان ]
1392/04/25 18:52
دروغ می فهمم نمیفهمه
-
چند بعدی ها
1392/04/25 14:49
زل زده ام به مانیتور و بودجه ی سال بعد را بالا و پایین می کنم .بله این فعلا وظیفه ی من است چون آمدن ِِ رییس بعدی ام کنسل شده .چرا چون پیشنهاد بهتری از ژنو گرفته و فکر کن که بین ژنو و ایران ،ایران را انتخاب کند.البته آن یک باری که آمد ایران برای اش گفتم که این جا پر از هیجان است و کار کردن با بنیاد سه نقطه و کمیته ی...
-
یک تا امروز
1392/04/23 21:46
بی اغراق هر روز ِ این هفته را امروز و فردا کردم که بیایم این جا و بنشینم و بگویم که من دقیقا از این موقع تا امروز یکتا را ندیده ام و هر بار که یادش می افتم دلتنگی دنیا آوار می شود روی سرم و دل ام می خواهد سر و دل ام را با هم بکوبم به دیوار. بعد از آن شب چند تا مسیج بین مان رد و بدل شد و اما فقط همین.بی این که بخواهم...
-
و به کوتاهی آن لحظه شادی...
1392/04/19 09:01
آن وقتی که روی صندلی کافه نشسته ای و یک هم جنس و هم جورت روبروی تو نشسته و سه شنبه های دنج و خنک ِکافه موسیقی گره می خورد و پیچ به پیچ می پیچد به حرف ها و نگاه ها و موخیتو و بستنی و دود ِ سیگار ، فکر می کنی که دنیا همین یک کافه و همین دو تا صندلی ست و شما همین دو نفر روی زمینید و نه قبل اش یادت می آید و نه به بعدش فکر...
-
[ بدون عنوان ]
1392/04/15 13:12
یه روز یه وقت یه جا
-
چرت نویس
1392/04/14 22:57
تعداد یادداشت های چرکنویس ام!(فکر می کردم همیشه این کلمه چک نویس است) دارند از تعداد یادداشت های پاکنویس ام بیشتر می شوند.هرروز ِ این روزها صبح که رسیده ام توی اتاق ام اولین کاری که کرده ام این بوده که صفحه ی وبلاگم را باز کرده ام و یک سری کلمه نوشته ام و بعد توی ربط دادن شان و جمله کردن شان مانده ام . سردرگمی های ام...
-
M مثل امروز
1392/04/09 15:23
با سر گیج رفتم توی تلخی ِ صدای نازی و گفتم :" ما هیچ وقت خوب نمی شیم ولی تو هم نباید اون جا و توی اون خونه و خیابون و محل بمونی ، خونه رو خالی کن و بیا سمت ِ خونه ی ما...کمک ات می کنم آجی!" و این برای اولین بار بود که بعد از کودکی های دخترانه ام که به جودی می گفتم "آجی" گفتم "آجی"! به...
-
خیلی خواستم بمونی نشد
1392/04/04 20:49
مثل همیشه همان طور که لباس ام را در می آورم توی خانه قدم می زنم و با گلدان ها و بامبوها و خانماقای تندر چاق سلامتی می کنم.ترنج هم مثل کنه می چسبد به من و از این طرف به آن طرف همراهی ام می کند و این داستان هرروزمان است.دارم با گلدان ها دست می دهم که می بینم یکی شان سرد و بی حال است.دست ام را پس می کشم و سرم را می برم...
-
استفاده ی خصوصی از یک مکان عمومی!
1392/04/04 14:27
فکر کن یک نفر بپرد وسط صحنه ی تاتر و جلوی همه داد بزند که مثلا :" کامبیز...رفتی بیرون آب بخوری...برای منم یه لیوان بیار" .بعد هم خیلی عادی بپرد پایین و سر جای اش بنشیند. من الان دقیقا می خواهم همان کار را بکنم.فقط به جای کامبیز می گویم فرزانه و به جای یک لیوان آب می گویم :" برای جواب ام ، ایمیلت رو...
-
خاک باید کرد
1392/04/04 11:54
د گفتم:"جودی،حوصله ی حرف و کل کل ندارم.نمی خوام هم درباره ی اون ولیمه ی خوش خوشان تون حرفی بزنم.به من ربط زیادی نداره راست اش.ادما اندازه ی شعورشون رفتار می کنن،اما نازی این روزا خیلی تنهاست،من نمی تونم این همه راه رو هرروز بیام و به اش سر بزنم.اما خونه ی شما نزدیکه،پنج دقیقه هم راه نیست.چه مرگته که تمام این مدت...
-
گاه به گاه های یک نفره
1392/04/03 21:59
در زنده گی های دو نفره گاه هایی هست که توی یک میهمانی هستید و یک حرف ، یک حرکت ، یک نگاه ِ آن یکی از دو نفر، همه ی حال شما را یک دفعه برگردان می کند .این طور وقت هاست که چیزی درون تان جز و ولز می کند که زودتر بیایید و بنشینید توی ماشین و شروع کنید به خالی شدن.حال شما دیگر برگشتنی نیست و همه چیز برای تان گاف و ه می شود...
-
رگ رگ است این آب ِشیرین زآب ِ شور
1392/04/02 09:53
احساس کسی را دارم که دو روز درگیر ِ لرزه های ممتد زلزله بوده و گرچه حالا جان ِسالم به در برده، اما فکرش در ناسالمی کامل به سر می برد.گیج و پرت ام بدجوری. جمعه درگیر ِاجرا و پس و پیش لرزه های اش.پیش لرزه ها هر چه بود اضطراب و داد و فریادهای نیکول و استرس ِ ما برای به موقع آماده کردن صندلی ها و حاضر شدن و آمدن و...
-
لایک
1392/03/29 14:13
برادرک توی فیس بوک اش نوشته: "بچه ها برای یکی از دوستام که توی جشن های بعد از انتخابات شنبه همراه با دوست دخترش بوده، دیروز از طرف پلیس امنیت اخلاقی نامه اومده. وقتی مراجعه کرده کارتشو گرفتن و گفتن که یکشنبه به دادسرا مراجعه کنه. اونجا متوجه شده که شماره پلاک حدوداً 4000 نفر رو برداشتن و احضارشون کردند!!"...
-
دیروز ِ پرزیدنت...امروز ِ برزیدنت!
1392/03/28 18:36
سرم را تکیه داده ام به پنجره ی تاکسی و "فکر" های همیشگی ام را دارم مثل علف می کِشم! موبایل ام زنگ می خورد."برادرک".تا بی حال و کشدار می گویم الو، با یک صدایی مثل آژیر از ته ِ عمق ِ اعماق اش هوار می کشد که :"بُردیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم...بُردییییییییییییییییییییییم...خواهرک...
-
که یادم بماند
1392/03/28 14:42
نرگس ، همکار سابق ام.که سابقه ی همکاری مان توی شرکت قبلی، چند ماهی بیشتر نشد و آن جا را بوسید و گذاشت کنار و آمد این جا و من دو سال دیگر بدون اون آن جا ماندم و روزی روزگاری گفت که رزومه ای بفرستم و فرستادم و این جایی شدم. تانی ، دخترکی که مصاحبه ی اول ام را به خاطر او رد شدم و آن پوزیشن نصیب ام نشد و چه قدر بد و بیراه...
-
فلونی یادت باشه...
1392/03/28 10:26
گوش می کنم و تماشای اش می کنم و چشم های ام پر از اشک می شود که حالا لااقل لااقل وقتی رییس جمهور ایران حرف می زند مدام خون خون ام را نمی خورد بابت کلمه های چندش آور و ادا و اصول مضحک و آن خنده های جهنمی اش...