توی یادداشت های ام سرچ می کنم "بابا"...و همه ی آن نوشته هایی می آید که برای تو نوشته ام. نشد که برای ات بخوانم شان اما حالا بخوان بابا. بخوان که بدانی هیچ وقت به زبان نیاوردم که "دوستت دارم" اما همیشه ی همیشه ی همیشه دوستت داشتم.
یادت هست؟...
که یک روز بی هوا زنگ زدی و فقط حال مان را پرسیدی؟...
یا آن روز که داروی ات توی هیچ داروخانه ای نبود ؟
آن شب ِ که من و برادرک برای ات غذا درست کردیم چی؟...یادت هست؟
آن شب و روزهای شیمی درمانی ِ لعنتی...
نگرانی های ام برای لحظه به لحظه های ات...
که آمدی خانه مان بعد از مدت ها...
نشستن های ات توی تراس و شهر را تماشا کردن ات...
سیزده به در پارسال...واای وای سیزده به در پارسال...
یاد روزهای تو را داشتن به خیر.