Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

این شهر بابا دارد

حالا شب ها کار تو این شده که بنشینی توی تراس و چراغ های شهر را تماشا کنی.می ایستم کنارت و آرام دستم را می گذارم روی شانه ات و به این فکر می کنم که تو به چه فکر می کنی...تو مغرور تر از آن هستی که حرفی بزنی و من غمگین تر از آن که بپرسم...


که همیشه اندازه ی همین شهر فاصله بوده بین من و تو...


نظرات 2 + ارسال نظر
فنجون 1391/04/07 ساعت 10:50 http://Embrasser.blogfa.com

چقدر خوب است که این شهر بابا دارد! فقط باید حواسمان باشد آمارمان از آن بالا زیر دست بابا نرود!

فاصله بابا و دختر ... چرا؟ ... دوست ندارم ... کاشکی بتونی درستش کنی.

باباها با همه ی این فاصله ها خیلی دوست داشتنی هستن...
خدا حفظشون کنه. حالشون چطوره باران؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد