Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

آدمیزاد

از روزی که بستری شده است ، شب ها برای اش مسیج ِ شب به خیر و روزها راس ساعت ده به اش زنگ می زنم.دیشب که مانده بودم موسسه برای تصحیح برگه ها ، یادم رفت که مسیج بفرستم و امروز هم سرم شلوغ بود و با خودم گفتم ، ساعت دوازده زنگ می زنم.چند دقیقه از ساعت ده نگذشته بود که خودش زنگ زد.صدای اش گرفته بود.با خنده گفتم :" سلام بابا جان".با همان صدای بی حال گفت:" سلام ، کجایی...نیستی...کجا بودی...چرا پیدات نیست...چی شده...خوبی؟...نبودی!!!"...دلم هری ریخت زیر ِ میز. بعد هم  پکید.دلم مُرد.سقط شد.بعد هم  تکه تکه شد و فرو رفت توی زمین.دوباره خندیدم گفتم:" می خواستم ظهر زنگ بزنم...کمی کار داشتم".و به جای خالی ِ دلم  و خرده های اش زیر ِمیز نگاه کردم.


 بله ریمیا...پدرها گاهی این طور منتظر می مانند.پدرها گاهی این قدر زمان برای شان طولانی می شود. پدرهایی که سال به سال موبایل شان را با علامت ِ 60 تا میس کال و سی تا مسیج ،  از سوراخ های خانه پیدا می کردی و به زور می گذاشتی توی جیبشان ، حالا صبح تا شب همان موبایل را دست شان گرفته اند و مدام شارژش می کنند که مبادا کسی سراغشان را بگیرد و آن ها در دسترس نباشند.بله..ریمیا...پدرها گاهی چنین "مضطرب و منتظر  و نگران" می شوند که مبادا کسی به یادشان نباشد.


______________________________________________________



پ.ن.1..به برادرک گفتم برای بابا چند تا  از این  فایل های آموزشی که فکر می کند بابا دوست دارد ، کپی کند رو ی  ام پی تری پلیر و برای اش ببرد.بابا عاشق ِ یاد گرفتن است!..آن شیرین مغز هم  فایل"آموزش زبان یونانی " برده است  برای بابا!!! میگویم :"این کودن بازیا چیه...اموزش یونانی  به چه درد ِ بابا می خوره آخه!".می گوید : " تو گفتی بابا عاشق یاد گرفتنه"!!!...

آدمیزاد دردهای اش را اگر وبلاگ نداشته باشد ، باید به که بگوید آخر؟!


پ.ن.2.آقای موسیو که تخت اش کنار ِ پدرم است ، هرروز غر می زند که چرا تلویزیون بیمارستان به ماهواره وصل نیست و یکی بیاید یک سیم بکشد و این تلویزیون را به ماهواره وصل کند.پدرم هم  هرروز یکی از جمله های اش به ما  این است:" اگه اینا ماهواره بیارن ، من ازین اتاق می رم ها...گفته باشم!!!".یکی را بیاورید که به این آقای موسیو بگوید این جا ایران است ،چیزی که می خواهی احتمال رخ دادن اش منفی ِ ده هزارم ِ اپسیلون است!..پس این قدر خون ِ پدر من را هرروز توی شیشه نکن!.

یکی دیگر را هم بیاورید که به پدرم بگوید این جا ایران است چیزی که این اقا می خواهد ، احتمال رخ دادن اش منفی ِ ده هزارم ِ اپسیلون است!.پس این قدر خون خودت را کثیف نکن!

آدمیزاد دردهای اش را اگر وبلاگ نداشته باشد ، باید به که بگوید آخر؟!


پ.ن.3. آدمیزاد است دیگر!


 

نظرات 5 + ارسال نظر

به نام او

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏دیده‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم. سایه‏ات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایه‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می‏ریزد.
دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ات را که نگاه می‏کنی، یادم می‏آید که وقت غنچه‏ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.

محمد 1390/09/01 ساعت 00:57

منتظر, مضطرب و نگران...

سربه هوا 1390/09/02 ساعت 14:02

تاثیر گذار بود. هم متن هم کامنتاش...

بهروز 1390/09/05 ساعت 18:45

>(:<

:-----)

انشالله که پدرت همیشه سلامت باشن... قدرشون رو خیلی بدون. امیدوارم الان خوب شده باشن و کنارتون توی خونه سلامت و شاد باشن. خدا حفظشون کنه انشالله..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد