Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

جولیا

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و روزنامه می خواند.پایین پای اش یک گربه به سفیدی ِ برف چرت می زد.از کنارشان رد شدم.گربه با چشمانی نیمه باز نگاه ِ تنبلی به من انداخت ..نگاه اش وادارم کرد بایستم.آرام به طرف اش رفتم ...حرکت نکرد.خواستم دولا شوم و نازش کنم..اما ترسیدم که مبادا فرار کند.پس فقط پای ام را به طرف اش بردم و با کف کتانی ام شروع به ناز کردن اش کردم.گربه هم طوری خودش را کش و قوس میداد که معلوم بود بدش نیامده.اما نمی دانم چه شد که  یک دفعه پیرمرد روزنامه اش را مچاله کرد و با بد ترین اوایی که ممکن بود از گلوی اش خارج شود  گفت:

_"معلومه داری چیکار می کنی خانم؟؟؟؟من شصت   تومن پول شامپوی جولیا رو می دم. که  شما بیای  با کف کفش ات نازش   کنی؟؟"

تو بودی چه می کردی ریمیا؟.نگاهی به گربه انداختم که حالا دیگر برق نمی زد!

معنای "خفه خون" گرفتن را به تمامی درک کردم.از زور خجالت کم مانده بود بیفتم به پای جولیا و لیس اش بزنم و از او معذرت خواهی کنم. ..

 تا خواستم عذر خواهی کنم..مرد با لحن بد تر از بار اول گفت:" نمی خواد نمی خواد...به جاش پاتو از روی سرش بردار"

پای قلم شده ام هنوز داشت کله ی جولیا جان را نوازش می داد.سریع پای ام را کشیدم عقب و...عذر خواهی کردم و مرد را تنها گذاشتم تا راحت تر بد و بیراه بگوید!

______________________________________________________

پ.ن.۱.مردم اعصاب ندارن ها ! 

پ.ن.۲.چرا مردم روی حیووناشون اسمای خارجی می ذارن؟

پ.ن.۳.جولیا؟..منو ببخش! 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1389/02/06 ساعت 13:53

جولیا آهای جولیا ... تو می دونی اون مردی که توی پای راستش پلاتین بود و هفته گذشته که یه روز ازش برای گرفتن کلاج استفاده کرده بود؛ یک هفته از درد توی خونه به خودش پیچیده بود؛ چه شامپویی برای سر دخترش می خره؟

محمد 1389/02/06 ساعت 14:01 http://keraszard.blogsky.com

آخ جولیا یادم رفت من تو رو خیلی دوست دارم؛ زندگی کردن مثل اون آقا پیرمرده؛ صاحبتو می گم؛ رو هم خیلی دوست دارم حتی خودش رو هم خیلی دوست دارم که اینقدر انسانه که ... اما راستش نمی دونم چطوری از این پیرمردها به اون پیرجوان ها پل بزنم ...

نازی 1389/02/13 ساعت 22:05

فکر میکنی جولیا بخشیدتت ؟

فرزانه 1392/03/12 ساعت 11:04

شما این جا چه می کنید؟!

می بینی فرزانه؟...به خواب شب نمی دیدم اون روز که روزی خودم گربه دار شم

فرزانه 1392/03/13 ساعت 12:45

فکر کن الان یکی با کف کفشش ترنجو ناز کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد