Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

pas encore

این اضطراب لعنتی که از صبح دستاشو گذاشته روی گلوش و ول کن ِ معامله نیست!


این بغض ِ مسخره ،  که به دستای اون اضطراب لعنتی حسادت می کنه و مدام برای این که جای دست ها بشینه ،  ...تقلا می کنه.


این قلبی که فکر می کنه از اون دست ها و اون بغض جا مونده و میخواد خودشو از قفسه ی سینه اش برسونه اون بالا توی گلوش و واسه همین مثه سگ ِ بسته ، تپش پارس می کنه!


این دندونا و انگشتایی که افتادن به جون ِ پوست ِ لب هاش  و انگار تا یه کاسه خون نگیرن ازش ،  رهاش نمی کنند...



کاسه ی زانوهاش هم انگار بدشون نمیاد که از زیر ِ این پوست بیان بیرون و ببینن چه خبره.و الا که این قدر زیر ِ میز بالا و پایین نمی رفتند !


پلک زدن ِ هیستریک هم که انگار بهترین اتفاق بین این همه لرزشه...


_________________________________________________________

   پ.ن.1.یه پاکت نامه ی چند گرمی ، و برگه ای که توشه و ممکنه زنده گیتو زیر و رو کنه...

پ.ن.2. چه غلطی می کنن پس؟

پ.ن.3.منتظر..منتظر...منتظر...


نظرات 2 + ارسال نظر
نازی 1390/01/29 ساعت 20:11

بازم خوبه به شکلات خوری نیافتاده!

مهدیه 1390/02/10 ساعت 13:50

توی پاکت چی بود مگه؟

هنوز هیچی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد