و آن ایمیل لعنتی ، در یک صبح ِ تنبل ِ اردیبهشت ، وقتی که تازه صورتم را شسته بودم و سیاهی ِ چشم هایم را پاک کرده بودم و نگران کارهای ِ تلنبار شده ی توی آشپزخانه بودم و به همه چیز فکر می کردم جز همین ایمیل ِ لعنتی...
آمد!
________________________________________
پ.ن.1.حسی از همان اول که چشم هایم را باز کردم..تا وقتی که این ایمیل لعنتی امد و دلم می خواست جیغ بزنم ، با من بود و من نمیدانم که چه حسی بود و چه شد و چه خواهد شد و اصلا چیست و حالا کجاست و چه می کند و اصلا چی به چیست!
پ.ن.2.همیشه وقتی منتظرش نیستی...اتفاق می افتد.
پ.ن.3.خوشحالی ِ مطلوبی زیر ِ پوستم خزیده
_
حسی
شایدم گره ای!
مبارکه
:)