همه چیز خیلی اتفاقی ، اتفاق افتاد.درست وقتی که از صرافت داشتن ِ تو افتاده بودم.جر و بحث آقای "ی" و مرخصی گرفتن ِ من برای این که قضیه همان جا تمام شود و ...دیدن آن ایمیل ، درست لحظه ی شات داون و ...یک ساعته خودم را به تو رساندن و ...
اوردن و امدن ات .
هنوز کمی غریبیم.این را هم من خوب حس می کنم و هم تو.شاید برای عوض کردن ِ دنیای ات زیادی کوچکی.اما خب ...ما آدم ها چنین موجودات پلیدی هستیم . محبت های خیالی و زورکی و خرکی مان.
نمیدانم پیش من بودن برای ات خوب خواهد بود یا نه.اما پیش تو بودن برای من شاید اندازه ی خیلی نبودن هاست...
همچین کوچک هم نیست٬ گربه ای است برای خودش!!
دوماه اش بیشتر نیست.به هیکل اش نگاه نکنید. با این جثه ی بزرگ بچه ی است برای خودش:)
بهتر بود اسم پستتو میذاشتی فعلاْ در جستجوی ترنج !!!
:)) اما دیگه بعد ازون روز قایم نشدهااا
جزقلله بودم که بابام میخواست یه خونه بخره. تو خونه یه سک بود انداره این گربه بابام پرسید این سک هم رو خونه است؟ طرف گفت گربه که نیست سگه! آخه از قدیم گفتن گربه خونه رو میشناسه سگ صاب خونه.
آخی...دلم میخواد اگه رفتنی شدم اونور یه گربه بگیرم ... آخه اینجا با اینکه مامانم خودشم خیلی حیوون بازه مثه من نمیذاره این یه قلم و ....