Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

کیش ِ شیک!

 

شیلا کیش رو دوست داشت چون تونست برای پسرش بردیا کلی خرید کنه.

سحر از کیش خوشش اومد چون   تونست ورژن ِ قلابیِ همه ی عطرهایی که توی زنده گیش دوست داشت رو پیدا کنه و بخره و بعد ازین که اون ها رو به لباسش می زنه ، پنج دقیقه از بوی اونا لذت ببره!

رویا عاشق کیش شده بود چون همه ی تاکسی ها اختصاصی و خنک و "کمری" بودند و به قول خودش مجبور نبود  مثل تهران بوی گند عرق راننده و مسافرهای دیگر را تحمل کند!

زینب دل اش نمی خواست برگرده چون توی این چند روز مجبور نبود برای هر وعده ، سه نوع غذا مطابق میل شوهرش و بچه هاش درست کنه.

زینب باورش نمی شد که توی ایران ، توی کشتی آرتمیس نشسته بود و با آهنگهای اون ور ِآبی تا دلش می خواست حرکات موزون کرده بوده..و البته به صورت ِ تمام نشسته!

زاهارا کیش رو بیشتر از تانزانیا دوست داشت چون می گفت توی تانزانیا ازین مرکز خرید ها پیدا نمی شود!

آن یکی زینب دیوانه ی کیش بود چون میتوانست شب ها هر ساعتی که دلش می خواهد از هتل برود بیرون و تاکسی بگیرد.البته که این کار رو نکرد.اما از داشتن این آپشن بسیار خوشحال بود!



من اما هر چه کردم   این "کیش ِ زیبا" ،  این "کیش مروارید غلتان ِ  خلیج فارس" ، این "کیش لبخند ِ ژکوند خلیج ِ همیشه فارس" ، این کیش " گردنبند ِ اقیانوس هند!!"  رو دوست نداشتم که نداشتم.احساس بدی داشتم تمام مدت.شاید اگر قشم میرفتم خوشحال تر بودم.برای طبیعت اش..برای ساحل هاش...برای مرجان هاش.


..به بچه ها و خندیدن و خوش گذشتنشون که نگاه می کردم ، نمی دونم چرا دلم از همه ی خاکی که دارم روش زنده گی می کنم  می گرفت .به خرید کردنشون ، به لذت بردنشون ، به قدم زدنشون..به ناراحت شدنشون برای برگشتن ، به  حرف زدنشون  ، به دور هم نشستن هامون .

انگار ته ِ همه ی این چیزها یک جور استیصال می دیدم...یه جور سرکوب شدن ، یک جور ترجیح دادن لذت های کوچک برای فرار از همه ی اون چیزی که احاطه مون کرده.یه جور راه فراری که تا تهش می ریم و می بینیم اصلا راه فراری در کار نبوده..

یه جور لذت بردن و لذت نبردن ِ همزمان.یه جور خوشبختی و بدبختی همزمان.یه جور سفر کردن و نکردن ِ همزمان.یه جور بودن ونبودن.یه جور خوب بودن و نبودن.


یه احساس گندی دارم این چند وقت  که انگار همه چیم این طوری شده .شده یه معجون ِ بد ساخت ، از همه چی.


نمیدونمش.نمیفهمم اش.نمیدوستم اش.



نظرات 2 + ارسال نظر

این "کیش" هرچیز بدی که داشت یه حسن بزرگ هم داشت!! حالا دیگه می تونی از شر "کیش" خلاص شی!!!

محمد 1390/05/10 ساعت 10:18

می ارزه٬ خیلی چیزها به خیلی چیزها می ارزه :
خرید برای بردیا به نخریدن٬
پیدا کردن همه عطرهایی تقلبی٬
تاکسی٬‌ حرکات نیمه موزون٬‌شب نگردی های شدنی٬‌ ...
ماندن در دو راهی بد و خوب٬‌شر و خیر٬ لذت و عذاب٬ ... ٬ له بووشایی مان و نه مان نیز٬ متفاوت بودن نیز٬
حتی این عکس زیبای دوست داشتنی و تجربه سفر.

خیلی چیزها به خیلی چیزها می ارزد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد