Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

بدون شرح



ده بار برات ایمیل نوشتم و پاک کردم.دارم به این نتیجه می رسم که هر چی کمتر حرف بزنم بهتره.شرکت اروم و خلوته و می شه موزیک گوش داد و زیر ِ کولر یخ کرد و Evanescense گوش داد  و گرمای اشک رو مطلوبانه حس کرد.

خوبی وبلاگ داشتن اینه که می تونی ازش به عنوان اشغالدونی استفاده کنی و حرفایی که ترجیح می دی نزنی رو تف کنی این جا.

یه سری حرف ها بین من و تو انگار قرار  نیستن به جایی برسند.این زخم هایی که چهار سال پیش به خودمون زدیم انگار خیال خوب شدن ندارند.انگار هرازگاهی بدت نمیاد ناخن ات رو بندازی زیر ِ زخم های خشک شده ی من و اون قدر بلندشون کنی تا خون ازشون بزنه بیرون. برای من مهم نیست.نهایتش اینه که من جلوی شرکت پیاده می شم اما تا یکساعت بعد هنوز روی  دورترین نیمکت ساعی نشستم و به زخم هام  وسیگاری که بین انگشتام قایم کردم نگاه می کنم.نمیدونم چه اصراری داری که منو مدام برگردونی به گذشته هام.به گذشته هایی که حتی وقتی عدد ِ  اون سال ها رو می بینم  چشمامو می بندم و فکرمو می برم جای دیگه تا یادم نیاد.نمی دونم چرا اصرار داری این زخمی که داره خوب می شه رو مدام دستکاری کنی  و تازه اش کنی.نمی دونم چرا بعضی وقتا این قدر زیر پامو خالی می کنی و  وایمیسی خالی شدنم رو نگاه می کنی.چرا همه چیز رو فراموش می کنی و فقط زوم می شی روی چیزایی که یک دهم درصد هم به زنده گی من و تو ربطی نداره.

کاش می شد بی خیال شی.کاش حواس ات رو می دادی به خودمون و چیزایی که می خوایم.کارایی که قراره انجام بدیم.کاش حواس ات به خستگی هام بود .کاش من رو هم همون قدر می دیدی که ....رو ! کاش دیروز به جای این که من حالت رو بپرسم تو حالم رو پرسیده بودی.کاش وقتی نگات می کردم می فهمیدی که خوب نیستم.کاش این قدر بهانه نمی گرفتی.کاش  این قدر انگشتت رو روی اون قسمت های دردناکم فشار نمی دادی.کاش کمی اروم تر بودی...

کاش...

کاش این قدر نگران کار لعنتیت نبودم و می نشستیم و حرف می زدیم.کاش این قدر ....


کاش بودی...



These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase


نظرات 3 + ارسال نظر
سربه هوا 1390/05/11 ساعت 12:18


یه وقتایی فک میکنم اصلاًدوسش ندارم! حتی گاهی شک میکنم به تعریفایی که ازش میکنی...

[ بدون نام ] 1390/05/12 ساعت 10:23

همیشه خراشیست
روی صورت احساس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد