Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یک هیچ ِبزرگ

نزدیک ترین آدم های دنیا هم که باشند ،  "زمان" که فاصله می اندازد بین بودن های شان 

آن قدر حرف تلنبار می شود روی دلش  که وقتی می بیندش  می گوید " هیچ خبری نیست ." و بعد دلش می خواهد مثل دو رهگذر شوند...

رهگذر نیستند اما گاهی بدجوری رنگ اش را می گیرند.دو رهگذر  ِ قدیمی که  یک صبح زود ، اتفاقی می نشینند روی یک نیمکت و از بس حرف دارند  یک نفس عمیق می کشند و یکی شان می گوید:" امروز  هوا کمی خنک تر شده" و آن یکی می گوید:" چه مرغابی های زیبایی توی دریاچه هستند " و...

 ..همین می شود درد دل شان .

 همین می شود حکایت همه ی دلتنگی شان .

 همین می شود همه ی حرف های نگفته شان...



نظرات 2 + ارسال نظر
سما 1390/10/07 ساعت 21:13

حالا اون نیمکت را داری و اون غریبه را!!
میبینی باران خودت صدام کرده بودی...وقتی این عکس را دیدم خشکم زد.اون کد هایی که گفتم یادته.... تو مرداد اینو نوشتی من آذر نشستم رو نیمکتت... و حال تو دیماه هستیم که فهمیدم چرا رو وب تو واستادم!!!

واسه بقیه حرفامون سیگار داری؟


مینروا 1393/01/01 ساعت 21:08

مهم همون "نزدیک ترین آدم های دنیا هم که باشند" دقیقاً! چون برای بقیه که نزدیک نیستند بالاخره از تو آشغالدونی یه چی در میاری و میگی اما وقتی نزدیکی اینقدر حرف هست که راه دهنتو میبنده برای گفتن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد