یک وقت هایی ..درست مثل همین الان..که پشت میز نشسته ام و سرم توی هزار تا پیج گرم است ..ناغافل می آید زیر پاهای ام ...روی دو پا بلند می شود و یکی از پاهایم را بغل می کند و سرش را می گیرد بالا و نگاهم می کند و این یعنی "بغلم کن"...
دقیقا نمیدانم چه اتفاقی ممکن است درون مغز یک گربه بیفتد که این کار را بکند.چه نیازی ...چه حسی ...چه جور غریزه ای ممکن است وادارش کند که این کاررا بکند اما چیزی که میدانم این است که بغل کردن تا اخر دنیا بغل کردن است.گربه و سگ و آدم هم ندارد...
پ.ن.۱.بغل های گاه و بیگاه را دوست داشتم زمانی.طولانی بودن اش مهم نبود هیچ.حالا گاه و بیگاه نمیخواهم.یک بار ..طولانی اش را میخواهم.طوووووووووووووووووووولانی.
...
خودت میدونی چی میخوام بگم...
من این روزا هیچی نمیدونم...هیچی..
بغل بغل است ...
و من همیشه از اینکه بغلم کنند لذت میبرم ... اصن یه جور حس امنیت به آدم میدهد .. انگار که وجودت مهم باشد ...
راستش من از گربه میترسم .... اما این مدل توصیفت باعث شد زیر چشمی هم یه نگاهی به گربه ات بندازم.
خوشگل توصیف کردی
سلام
چرا کامنت منو ثبت نکری
هااااا
شوخی کردم هر جوووور راحتی
امیییییید؟ من همه رو همون روز تایید کردم.بلاگ اسکای ِ خر!:(