Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

روزای وامونده!

از صبح ، خیلی زودش ، یک بغض لعنتی دارم  که نمی دانم چه جور  غلطی باید روی اش اعمال کنم.نه می خواهم آدم حسابش کنم و بگذارم بیاید بیرون و سرک بکشد توی دنیا...نه میتوانم قورتش بدهم و بگویم "به درک"...چای می خورم با آدامس نعنایی تا نفسم راه پیدا کند برای بالا آمدن...


که بالا که نمی آید هیچ ، به حجم ِ  بغض ، وزن ِ چای و سنگینی ِ طعم نعنا هم اضافه می شود...


نظرات 4 + ارسال نظر
مهدیه 1390/11/12 ساعت 10:25

آخه چرا خوب؟

خروس 1390/11/12 ساعت 18:38

روزگاری اینجا بود هم روز بود هم شب . آمدن و گفتن این نیست بدو دنبالش تا پیدا کنی و من دویدم بدنبال خوشبختی و او را گم کردم. اکنون همه جا بدنبالش میگردم در چای و آدامس و در فست فود و فارسی وان و سکه و دلار و سیاست و کوفت و درد و زهر مار و ندا می آید بدو بدو

بهروز 1390/11/13 ساعت 22:17

بالاخره این روزای وا مونده ی ما هم باید یه روزی تموم بشه ، امید داشته باش که تموم می شه ، اینجوری می شه ازشون رد شد .

روزای وامونده عنوان خوبیه...دزدیده شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد