در آستانه تابستان
در این شب بارانی
دست و دست
دوستت دارم و دوستت دارم
عاشقانه های زیر ِ لب ِ تو و ..زیر ِ لب لعنت فرستادن ِ من به همه ی آستانه های تابستان و شب های بارانی و دست ها و دوستت دارم هایی که صبح هیچ اثری ازشان نمی ماند...
از این سو باران در واپسین روزهای بهار غبار می شوید از روی خسته زمین و ما که به غم آلودگانیم ...
:)ریمیا کجاست؟ دخترک خبرب ازش نیست؟!:)
هست...اما خسته ست!
باران اجرای تئاتر چطور بود؟؟؟؟آن پنج روز به خوبی تموم شد؟
هر روز صبح میگم امشب بهش میزنگم شب تا این حدودا کار دارم یعنی خ دیر...دوباره میگم فردا ولی...دلم خیلی برات تنگ شده:(
از این سو
باران
در واپسین روزهای بهار
غبار
می شوید از روی خسته زمین
و ما
که به غم آلودگانیم ...
:)
ریمیا کجاست؟
دخترک خبرب ازش نیست؟!
:)
هست...اما خسته ست!
باران اجرای تئاتر چطور بود؟؟؟؟
آن پنج روز به خوبی تموم شد؟
هر روز صبح میگم امشب بهش میزنگم شب تا این حدودا کار دارم یعنی خ دیر...دوباره میگم فردا ولی...
دلم خیلی برات تنگ شده:(