Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

روزهای دل و دماغ دار!

خانه به قول مادرم شده است "تنبل خانه ی شاه عباس".حالا که دردم کم تر شده و حال و روزم سر جای اش آمده ، روزهایم شبیه ِ داستان ِ پریان شده. صبح ها تا هر وقت که دل مان بخواهد می خوابیم.خودم و ترنج را می گویم.(مطمئن نیستم که ترنج می فهمد چه اتفاقی افتاده یا نه.ولی   از همان روزی که از بیمارستان آمدم و بعد از این که  حسابی باند و گچ ِ صورتم را بو کرد ، از بالای کتابخانه...نقل مکان کرده به بالای سر ِ من.بالای سر ِ من می خوابد ، بالای سر ِ من تلویزیون تماشا می کند...بالای سر ِ من با موهای گره خورده ام بازی می کند و گره های اش را کور تر می کند و خلاصه شده است "خانم بالا سر ِ " ما!)..بله می گفتم که روزهای مان  شده اند شبیه داستان ِ پریان. صبح ها  می خوابیم تا ساعت ِ خدا.تا هر وقت که دل مان بخواهد اصلا! بعد که سیر شدیم بیدار می شویم و ارام آرام صبحانه آماده می کنیم که خودمان هم سیر شویم و هم زمان موزیک  هم گوش می دهیم .صبحانه را با لذت و ولع و اشتیاقی وصف ناپذیر میل می کنیم و بعد لم می دهیم جلوی تلویزیون تا قیلوله ی بعد از صبحانه را به انجام برسانیم.( عمرا بتوانی جز گربه ، موجود دیگری را پیدا کنی که این قدر همیشه و همه جا پایه ی خواب باشد)..ظهر هنگام  دوباره بیدار می شویم و دوباره از فرط گرسنه گی چیزی دست و پا می کنیم و با یک کارتون...یا فیلم ...یا سریال شروع به دوباره سیر کردن ِ شکم مان می کنیم..و بعد ...اگر بخواهیم هم نمی توانیم بیدار بمانیم خب!. از قدیم گفته اند خواب ظهر دخترکان را زیبا می کند. من  و این دخترک ِ زبان بسته هم کولر را می گذاریم روی دور تند و می رویم زیر لحاف و حالا نخواب کی بخواب!..حالا زیبا نشو..کی زیبا بشو!...حالا خر خر نکن...کی خر خر کن!..آقای نویسنده که یک روز زود آمدند و من و ترنج را با دهان باز و تار عنکبوت بسته در کما دیدند...گفتند "هر کس نداند فکر می کند توی عمرتان نخوابیده اید شما دو تا دختر!"...از کار ِ خانه هم که فارغیم.دماغ مان می افتد آخر اگر یک لیوان بلند کنیم...ممکن است قوز بردارد استخوان ِ تازه تراش خورده مان خب! این همه پول داده ایم...آن وقت به قیمت ِ یک لیوان...دماغ مان تاب بردارد؟....بعد از ظهر ها هم که با اینترنت  و اونترنت و فیس پوک  و پی ام سی و دری وری های دیگر می گذرد تا شب بشود و دوباره چیزی بخوریم و سرمان را بگذاریم روی بالش که "چه قدر خوابمان می آید ها..!"..و بعد هم چشم ها را می بندیم و آن گوشه ی ذهنمان چیزی هی نهیب می زند  که ..چند روز بیشتر به تمام شدن ِ این روزهای رویایی نمانده و..ته دلمان می لرزد و سعی می کنیم سریع تر بخوابیم تا فکر هفته ی دیگر خوشی مان را زایل تر نکند.


پ.ن.۱.اصلا این زنده گی ِ غیر ِ مفید و انگلی  یک کیف و هیجانی دارد لامصب که وااااااای....

پ.ن.۲. من به روایت ِ ترنج ،  قبل از عمل...!



...من به روایت ِ ترنج  ،بعد از عمل!



نظرات 6 + ارسال نظر
yasi 1391/06/17 ساعت 01:52

یعنی فکر کنم واجب ترین و مهم ترین کار زندگیم شده خوندن وبلاگ تو
حاشو ببر:*

فنجون 1391/06/17 ساعت 18:26 http://EMBRASSER.BLOGFA.COM

از اینکه در میان این همه مشغله و گرفتاری، چند خطی هم برای ما نبشتی تا کمتر نگرانتان شویم، سپاسگزاریم بانوی دربار ...

جا دارد از همین فاصله تشکر و قدردانی خود را از آن جانور هم اعلام داریم که پا به پای شما میاید و از خستگی آخ هم نمیگوید! :)))

باز بگو گربه ها موجودات بدی ان...تو بیاااا...عاشق اش می شی فنجون جون:))

فنجون 1391/06/17 ساعت 20:43 http://EMBRASSER.BLOGFA.COM

چـــــــــــی؟؟؟

ویییییی ! چی گفتی؟ من و ترنج زیر یک سقف ؟؟؟؟

از قدیم گفتن دوری و دوستی!

بهترین کار همینه حالشو ببر حسااااااابی

سلام باران عزیزم
خوبی؟
خوشحالم که حالت خیلی بهتره و درد تموم شده... ترنج هم این روزها داره برای خودش کلللی لذت می بره ها! تو همه ش کنارشی! فکر کنم بری سر کار حال این بچه گرفته شه...
اما دم رو دریابید و کللی بخوابید که از هرچیزی بهتره، نوش جان هر دوتون...

ممنونم ترنج .اصلا شما "ترنج" ها بهترینید:)

اگه نزدیک بودیم می گفتم من آرشیو فیلمهامو بهت امانت می دم
تو هم یکم بهم کتاب امانت بده

نزدیک یعنی چند کیلومتر دقیقا؟!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد