Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

my life is pinteresting

با گریه از خواب می پرم که "مانا"..."مانا" سه هفته اون بدن ضرب دیده رو توی خیابونا این ور و اون ور می کشونده  که چی؟ زنده بمونه؟ واسه زنده گی؟ این "نفس کشیدن" چه کوفتیه که اون بی زبون سه هفته براش جنگیده؟ حتما کلی آدم توی خیابون دیدن اش کسی به وجدان ِ بی وجدان اش برنخورده که این چه ش شده...چرا این طوره؟ خب نه.مگه وقتی من اون شب بعد از کار خودمو رسوندم به اون مرد ، که دوباره مثل اون شب باهاش قهوه بخورم کسی ازم چیزی پرسید؟ بعد هم سرم رو انداختم و رفتم توی اتاقش و نشستم کف ِ زمین که :" کافی داری؟" و موقع برگشتن گشتم دنبال اون دختری که اون سال چتر داده بود و حتما تا حالا یا ازدواج کرده و یا هنوز کار می کند و یا مرده و یا چه میدونم. صبح هم که کلا راست می گه ، چهل دقیقه برای حرف زدن خیلی زیاده.من هم گفتم نصف ِ حرف های من حرف های من نیست فکرهای منه که میاد به زبونم و اگر کسی رو پیدا کنم برای فکر های به زبون اومده م ، خلاصه ی نیم خطی اش را تحویل تو می دهم و بعد هم گفتم هر وقت خواستی خبرم کن که بیام خونه و توی اون خونه ترنج مهم ترین چیزیه که بهش فکر می کنم و دلم نمی خواد به خاطرش سفر برم و اصلا آدم ها برام مهم نیستن چون زبونشون  درازه و پر توقع ان  و این حیوونا هستن که بی پناه  و بی کس اند و بی توقع  و کتک کاری کردند چه بد آن سه تا و بعد داد زدم که برو برام کسی رو از خاک بکش  بیرون تا من خرده ریز های ذهنم رو به دهنم نیارم  و موهام  را هم امروز صاف کردم و اون  تیکه ای که سفید شده تا روی سینه ام اومده  و توی آیینه دیدم که چه قدر بلند و نقره ای و قشنگ شده و .خب وقتی کلاس های سفارت دوباره تعطیل شد و تاتر بعدیمون برای نوئل باید اجرا شه چه جوری بشه؟ بوی مصاحبه می آید و این یعنی هفته ی بعد باز رفتم زیر ِ با ر ِ کلاس های کیش و باز استرس های کلاس ِ ادونس و دو ساعت مطالعه کردن برای کسانی که چشم شان به دهان توست و تو خدای شان هستی و زود اعتماد می کنند و کلاس می شود دوستانه تر از کلاس ِ درس و این یعنی همه چیز روی دوش ات سنگین تر می شود وقتی نگاهت می کنند و تحسین ات می کنند و فکر می کنند اول و آخر ِ معلم هایی برای شان و عجب حس ِ بولدوزر واری ست این مسوولیت.و مملکت بالا تا پایین اش دزدن که من می روم توی طلا فروشی گوشواره های هدیه شده بهم را بفروشم که بی کاغذ خریدند و مردک پالتوی زارا و کیف ِ پرادای  من را نمی بیند که چشمک می زند :" دزدی ان؟ و بعد می گوید گرمی پنجاه می خرم!" مرتیکه خر!.پاییزهم که تمام شد و نه توی پارک نیاوران آش خوردیم و نه رفتیم عکس بیندازیم از چیت گر و نه قدم زدند با هم و نه هیچ. هی تنبلی می کنم برای رزومه ی صلیب سرخ و می ترسم همین روزها یک روز صبح بزنم به سیم ِ نیامدن سر ِ این کار و خرفت شود زنده گی ام.و پسر خواسته با سیم خودش را حلق آویز کند که "ف" جواب تلفنم را نداده و "ف" سیم را برداشته فرار کرده که پسر امده پشت در خانه شان نصفه شبی که "سیم" را  پس بدهید و من پس افتادم که "نازی" درو باز نکن تو رو خدا و پسر رفت به درک و صد و ده نزدیک بود بیاید .تابلوی رنوار را شروع کرده ام که چه قدر همه خوش اند و خوشحال و یادم است که چند وقت است نقاشی نکشیده ام برای پست هایم.نوشته که ما یادمان هست آن باران را..و من دلم می خواست رم کنم که من هیچ نمی دانم که کی از من چی می داند و یا بیایید و همه تان مثل آدم خودتان را معرفی کنید و بگویید کی هستید و چی هستید یا ازین به بعد برای همه ی پست هایم رمز می گذارم و عمرا که برایم مهم باشد اصلا.به تان اضافه کنم  که توی فیس بوک نمی روم که هی بچه های نسرین ستوده و آن پسرک ،  ستار را نبینم که رعشه ام می گیرد و فکر می کنم اگر توی این مملکت ماندگار شوم چی؟..آرزوها و امیدهای ِ مردم ِ مرده ی این سرزمین چی می شود پس.یعنی آدم برود توی Pinterest گم و گور شود حالا حالا ها هم پیدا نشود.دارد سی سالم می شود و  می فهمم ماهی خان  حرکاتش شبیه ترنج شده ...هی کمین می کند و هی می پرد.دزد آمده بود چند روز پیش تا پشت در..هی زنگ و زنگ که من تنها بودم و از چشمی نگاه کردم که خانم همسایه گفت شما و آن زن و مرد گفتن آمدیم خانه را ببینم برای فروش یا خرید و من از استرس هفتاد تا میس کال انداختم و انگار نه انگار که چی بود و گریه کردم و گریه برای دماغم خیلی بد است و یه چیزی توی دماغم مدام مثل تیله موقع گریه تکان می خورد که خیلی آدم عوضی ای هستی  و گفتم بلد نیستم بنویسم که گفت به درک  بریزشان بیرون و خلاص شو و هی یاد گربه های خیس می افتم زیر ِ باران که بدشان می آید از اب و هی یاد "فنجون جون" و مردهایی که از آب در می آیند و دندانم چه قدر خراب شده و باید دوباره بروم زیر ِ آن دستگاه مامو گرافی که درد دارد از درد ِ خود ِ آن توده بیشتر و از درد ِ ترسش بیشتر و یاد ِ آن روز پاستور نو به خیر که تنها رفتم و تنها برنگشتم..ورزش که نمی کنم بدنم وا می رود مثل  خمیر می شود که حالا کی دوباره ورزش کنم با این وضعیت و می شود یک روزی مثل همه ی آدم ها ارام زنده گی کنم و صبحانه بخورم ...کجای سانگ بودم؟ با پدرم کاش حرف بزنم..حرفم نمیاد که..


موزیقی

نظرات 10 + ارسال نظر
فریاد زیر اب 1391/08/28 ساعت 00:57

تابلوهاتون فروشی هم هستند ایا

بچه های شما فروشی ان؟!

شیفو 1391/08/28 ساعت 07:59

هماره با زیاده نویسی ات مخالف بوده ام ... ولی وقتی پای سیال ذهن ، به میان می اد ، ازادی ...
در نوشته ات با اواری از کلمات رو به رو شدم ... و این جای نظر نوشتن زا تنگ می کند ... بار احساسی ی کلمه ها که هر کدام برای تو یک معنی و یک اخساس و تجربه را بیان می کند ولی - شاید -برای مخاطب های ات که با تجربه هایی متفاوت هستند دارای معنی و گویای احساسی ی دیگری باشد... همانا مرگ وب لاگ نویس .
نمی دانم کلمه ی " مرد " را چه گونه بیابم ؛ مثلن چیزی در مفابل " زن " با احساسی از هم پیمانی و استواری در اندیشه و راه و...
اصلن به تو مربوط نیست که مخاطب های ات کیستند ... و ان ها هم " بو " ی تو را نمی شناسند بل که با "باران" ی در این وب لاگ اشنا شده اند ...
حلقه ی مشترک در قسمت های متفاوت سیال ذهنی ات به خوبی نمایان نیست ... اما احساس ات غوغاست

راستیات اش من زیاد از حلقه ها و مربع ها و لوزی ها ی مشترک و غیر مشترکی که شما گفتین سر در نمیارم و اصلا باید سر در بیارم؟! ولی آن جا که می گویید "زیاد" می نویسم را تسلیمم!..حتی "زیادی" می نویسم را هم. این را هم که "مخاطب" ها به من چه را باز دوباره تسلیمم.اصلا به من چه .همین قدر که اشنا نیستند و با آن ها چشم توی چشم نمی شوم از همه شان ممنون و سپاس دارم.

فنجون 1391/08/28 ساعت 08:06 http://embrasser.blogfa.com

خب به گمونم راست گفته بودی ... اینکه خیلی سر درنیارم از این پست ... اما خیلی چیزها هم فهمیدم .... اینکه باران عصبانیه و خشمگین ... به قول همون آقای همکار ُ نزدیک به کولاکی ... نه! اینکه من میبینم داره تبدیل به بهمن میشه ... وقتی خودت میزون نیستی از در و دیوار هم میبارد ... آروم باش دختر ... آروم
بقیه حرفها هم باشد برای پارک ساعی!

پارک ساعی ِ سرد ِ گربه دار ؟:)

بهروز 1391/08/28 ساعت 09:12

>(:<

>(:

فنجون 1391/08/28 ساعت 10:08

درست همون جا !

مرسی از موزیقی .... عالیــــــــــــــــــه!

Il n’y a pas de rêve interdit

فریاد زیر اب 1391/08/29 ساعت 00:17

چرا غیرتی میشی و از کوره در میری
چندتا عکس از تابلوهات تو وبلاگت هست واقعا زیبا بود
گفتم اگر اینها تو گالری ، جایی برا فروش هستند برم تهیه کنم و از هنرت بهرمند شم
خانوم هنرمند

لطف از شماست خانم/آقای "فریاد زیر آب"!( قصد ندارین این اسم طولانی رو عوض کنید؟! الان این جور اسم ها را راحت عوض می کنند توی ثبت احوال)
آدرس گالری رو میفرستم به آدرس ایمیلتون :)

فنجون 1391/08/29 ساعت 12:10

باران ...خوبی؟؟

این پاییز و این شباش زودتر تموم شه...منم خوب میشم:)

فریاد زیر اب 1391/08/29 ساعت 23:27

فریاد زیر اب صدای اعتراض یه نسل سوخته ست
شما اسمی پیشنهاد کنید که این مضمون را برسونه حتما عوضش می کنم

خیر بنده کی باشم که پیشنهاد کنم.من خودم یک "هوار" زیر آبم..

فرزانه 1391/08/30 ساعت 12:38

چه افکار درهم برهمی یاد خونمون افتادم

خونه ی سرمون:)

مینروا 1393/01/05 ساعت 00:44

همه این روزها فقط این فکر و ذکرمه:
رعشه ام می گیرد و فکر می کنم اگر توی این مملکت ماندگار شوم چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد