Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

بن بست

ورود ممنوع می روم که ترافیک را دور زده باشم.اصلا   دلم  برای هیچ چیز ِ ایران که تنگ نشود برای این "ممنوع" رفتن ها همیشه دلتنگ می شو م!.فقط چند متر مانده به خیابان اصلی که برق ِ کلاه ِ افسر توی تاریکی می خورد توی چشمم. به زحمت کوچه ی تنگ را دور می زنم  و دارم راه ِ آمده را برمی گردم که می بینم یکی از این ماشین های چینی ِ ام وی ام  ، یک جور عجیبی  از ته کوچه دارد می آید! جور عجیب یعنی این که هی شتاب می گرفت و یک دفعه می زد روی ترمز.دوباره شتاب می گرفت و باز می زد روی ترمز.خنده ام می گیرد که حتما دختر گفته " با جناق  فامیل نمی شود و ام وی ام ماشین و چین آدم!" و حتما  پسر دارد  شتاب ِ ماشین را به دختر نشان می دهد و دارد آپشن های ماشین ِ چینی را یکی یکی رومی کند که دختر را قانع کند که "ام وی ام و چین   آدم اند و با جناق فامیل"! از کنار هم که می خواهیم رد شویم سرعتمان را کم می کنیم .شیشه را می دهم پایین و اشاره می کنم که "افسر !".و چشمم می افتد به دختری که کنار پسر نشسته.پسر با تکان دادن سرش تشکر می کند و می پیچد توی اولین کوچه ای که بن بست است.چند تا ماشین دیگر هم  وارد ِ کوچه شده اند و انگار بوی افسر به دماغ شان خورده و می خواهند دور بزنند و کوچه بسته می شود!

 ماشین های توی کوچه گیر کرده اند بین ِ ترافیک ِ پشت سرشان و افسر ِ جلوی روی شان. از قیافه ی کوچه معلوم است که حالا حالاها باز نمی شود.خلاص می کنم و سرم را تکیه می دهم به صندلی .صدای ضبط را زیاد میکنم و سرم را برمی گردانم سمت ِ بن بستی که ام وی ام چند دقیقه ی پیش توی آن پیچیده بود.   ته ِ بن بست تاریک است  و باران می آید  و ماشین درست وسط ِ بن بست ایستاده  .پسر که پشت فرمان است ، دست اش را انداخته   گردن ِ دختری که کنارش نشسته   و به هم نگاه می کنند.انگار که موقع ِ خداحافظی یا چیزی شبیه به این باشد...چیزی میگوید و صورت اش را نزدیک ِ صورتم می آورد.شیرجه می روم توی چشم  های اش و بی هیچ درنگی   لب هایم را می رسانم به لب های اش..ماشین ِ جلویی چراغ  می زند که کمی بروم عقب تر تا بتواند دور بزند...از توی آیینه ی جلو ، پشت سر را نگاه می کنم و دنده عقب می روم...می خواهم سرم را با همان بوسه ی اول بکشم کنار اما طاقت نمی اورم و دستم را می برم پشت گردن اش و سرش را می کشم جلوتر که  همه چیز فرانسوی تر شود...چند سانت مانده به تیر چراغ برق می ایستم و با چراغ علامت می دهم که بیاید...با احتیاط نزدیک می شود و می خواهد از کوچه ی بن بست برای دور زدن استفاده کند و راهنمای چپ می زند...طبق عادت  ِ چپ و راستی ام ، لب های ام را از روی لب هایش بر می دارم و صورتم که تا حالا سمت ِ راست ِ صورت اش بود را می چرخانم سمت ِ چپ ِ صورت اش و این بار نزدیک تر می شوم...ماشینی که می خواهد دور بزند برای ام وی ام بوق می زند .از آن بوق هایی که " یا بروید...یا بیایید...یا تکان بخورید!"...دختر از پسر جدا می شود و پسر کمی ماشین اش را جابه جا می کند. یک لحظه تصمیم می گیرم همان ورود ممنوع را بروم ."افسر "بهتر از برگشتن توی ترافیک ِ وحشتناک آن خیابان است...دست اش را می برد لای موهای ام و دوباره سرم را می کشد سمت ِ صورت اش.این بار یک جوری می بوسم اش که انگار آخرین آدمی ست که روی زمین می بوسم اش..سریع چراغ می دهم برای دختر و پسر که دوباره به هم نزدیک شده اند که یعنی " جم نخورید تا من هم دور بزنم"...چند بار عقب و جلو می کنم ماشین را...می خواهد سرش را بکشد عقب که نگاهش می کنم و دوباره می روم سمت ِ لب های اش... ته ِ کوچه رسیده ام.این طرف و ان طرفم را نگاه می کنم.از افسر خبری نیست.برف پاک کن ها را می زنم و صدای ضبط را بلندتر می کنم و هنوز نپیچیدم توی خیابان اصلی که از توی آیینه می بینم ام وی ام هم از توی بن بست بیرون آمده و پشت سرم است.دختر سیگار می کشد و هر دوی شان توی فکرند.راهنما می زنم و می پیچم توی  ِ خیابان ِ اصلی و...هم من گم می شوم و هم آن ها...



موزیقی


_________________________________________________________

 

دوستان نوشت ِ 1 : جناب  مخلص...من همه ی جوابی که قرار بود بگیرم را گرفتم.حتی بیشتر تر هم گرفتم. من از شما ایمیلی نداشتم و شما هم غریبه نیستید که ، برای همین این جا نوشتم!


دوستان نوشت 2 : جناب فریاد زیر ِ آب ، ایمیلی که برای من گذاشتید گویا مشکل فنی دارد ! لطفا مجددا کامنت بگذارید. مجبور شدم این جا بنویسم.


دوستان نوشت 3 : جناب ِ سه نقطه ، متاسفم که علیرغم میل باطنی و ظاهری ام ، هیچ کدام از کامنت های شما را  تایید نکردم.ولی انگار سو تفاهمی که برای شما پیش آمده بسی وسیع تر از این حرف هاست! خواستم بگویم شما هم یک ایمیل بگذارید تا "مردانه" سنگ های مان را وا بکنیم و بگوییم که کیستیم و چیستیم و چه طوریم.


دوستان "جان" نوشت 4: دوستان عزیزان خوانندگان شنوندگان بینندگان ، اضافه کردن ِ ایمیل به کامنت هاتون ، نه مشکل آفرینه..نه مشکل نیافرین!نه من آدم ِ اسپم تولید کننده ای هستم و نه اهل ِ ایمیل های جمعی فرستادن و نه اپدیت شدن ِ وبلاگ را توی بوق و کرنای ایمیل ِ بنده خدای شما می کنم. تا صفحه ی وبلاگم تبدیل به یک پاسخنامه ی بزرگ نشده ، فکری به حال کامنت های بدون ِ ایمیل خود بکنید .ممنون می شوم.لطف می کنید. منور می فرمایید:)

نظرات 5 + ارسال نظر
میم 1391/08/30 ساعت 12:12 http://gahivaghtaa.blogfa.com

۲تا نوشته اخرت گیجم میکنه

خودم رو هم:)

فریاد زیر اب 1391/08/30 ساعت 13:14

چه خر توخری !!!!
ایمیل نزدی

ایمیل شما مثل بومرنگ بر می گردد به میل باکسم.شما ایمیل بفرمایید
bma564@gmail.com

داستان کاملی بود برای خودش...یه جاهاییش البته گیج شدم...ولی خیلی زیبا بود.

موش کور 1391/09/01 ساعت 21:17

خوب بود. خیلی. یه کمی حال و هوای نوشته های قدیمی ترت رو داشت. داشتم فکر می کردم شاید اون چیزی که عوض شده قلمت نیست، نگاهته.
راستی منم باید ایمیل بذارم؟

حتی شما دوست عزیز;) مگر این که به جای ایمیل دلت بخواد آدرس کتابفروشی رو بدی که بیام کتاب بخورم

مینروا 1393/01/05 ساعت 00:36

من خیلی اتفاقی از همون اول با ایمیل کامنت نوشتم. کاری که اصولا نمیکنم. استدلال ام این بود که شاید بخواد تو این حال و هوایی که داره بیاد یه فش برام ایمیل کنه که الان ام وقت خوندن آرشیو شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد