Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

خودم

ترنج و آقای نویسنده خوابیده اند.همه ی چراغ ها را خاموش کرده ام و فقط هالوژن های اوپن را روشن گذاشته ام. خودم را نشانده ام روی میز ِ کوچک ِ آشپزخانه .یادداشت ها و پرینت ها را گذاشته ام کنار و به جای اش "برایم" نسکافه درست کرده ام.من به فردا ساعت ده فکر نمی کنم ، اما انگار فردا ساعت ده ، دارد مدام به من فکر می کند! هر کس ِ دیگری هم بود همین قدر مضطرب و غرق ِ فکر بود خب و برای همین به خودم خرده نمی گیرم و راحتم می گذارم.نشاندم  خودم را و چراغ ها را خاموش کردم تا هر چه می خواهم بگویم و راحت بخوابم.

داستان هنوز داستان ِ کار جدید است! مصاحبه ی فردا و این که همه  حذف شده اند و فقط یکی مانده و من.این خبر ها را نرگس توی یاهو به من می  دهد.امروز نوشته بود که "باران دخترک ِ ادیتور، همه را تحت تاثیر قرار داد توی مصاحبه و از این بهتر نمی شود دیگر.تکلیف اش با همه ی دنیا معلوم است و کلمه به کلمه توضیح داده که چه می خواهد و چه نمی خواهد".خب این یعنی از همین الان او برنده است.چرا چون تکلیف اش با همه ی دنیای اش معلوم است لااقل.مثل من نیست که مدام دست و پا بزند توی چاله های  روزانه!...مثل من نیست که هنوز نداند چی خوشحال اش می کند و چی ناراحت اش. ناشبیه به من ، توی سالن که نشسته برای مصاحبه ، دنیا را توی یک مشت اش داشته و آینده اش را توی یک مشت دیگر.کجا شبیه منی است که همه ی "امروز" ها را با نفرت و عصبانیت از دست ِ آقای ی و خانم الف و صد تا شبیه آن ها به شب می رسانم وشب با هزارتا غلت زدن باز خوابم نمی برد و ساعت می شود دو و ...نه خواب مرا برده و نه فراموشی.

 می گوید حساس شده ای باران.بله بله.من حساس شده ام.از اعتراف به اش نمی ترسم.من حساس شده ام.حساس شدن لااقل از خیلی از بی صفتی ها بهتر است. من حساس شده ام  به هر چه بی شعوری و بی احترامی ست.حساس شده ام به هر چه مرد ِ نامرد است.به هر چه که بوی سیاست و فرهنگ می دهد.به هر بحثی که می خواهد برسد به روسری ِ ارمیا و چشم های امیر حسین.بله من حساس شده ام و تمام و کمال مسوولیت اش را می پذیرم.آن قدر حساس که دیروز تمام مدت به ماشین کردن ِ موهایم فکر کردم و امروز صبح اولین کاری که کردم همین بود و موهای سه ساله ام را ماشین کردم و هیچ هم پشیمان نیستم و حالا حس بهتری دارم و اصلا نگران نیستم که فردا به عنوان ِ دختر ِ "کچل" مورد قضاوت و داوری قرار بگیرم.


حالا اما نه می خواهم در مورد ِ حساسیت ام حرف بزنم و نه درباره ی ماشین کردن ِ موهای ام . الان خودم را نشانده ام که بهم بگویم آن دخترک ِ رقیب هم کمتر از تو دل اش این کار را نمی خواهد.اصلا شاید قلب اش بیشتر ازتو برای کار کردن آن جا بتپد.نشاندم خودم را که بهم بگویم از میان ِ آن همه آدم  short listشدن و نمره ی زبان ِ بالا آوردن دلیلی برای انتخاب شدن نیست و شاید بعد از فردا و پس فردا و بعد از نتیجه ی مصاحبه ، مجبور شوی  چند وقت ِ دیگر کار ِ فعلی ات را تحمل کنی تا بالاخره با خودت به نتیجه برسی و فکری کنی. نشانده ام خودم را که بگویم فردا بعد از مصاحبه نقاشی را بی خیال شو و برو کافه ی موزه ی سینما و برای خودت یک چیز خنک سفارش بده تا دل و زبان و مغزت خنک شود و بعد سوت زنان، صدای ضبط را زیاد کن و برگرد خانه و راحت چند ساعت بخواب.انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده توی فردا.فراموش کن که چه قدر مطالعه کردی برای مصاحبه و چه قدر دلت آن کار را می خواست و یادت باشد که هستی  به غیر از "خواستن" خیلی چیزهای دیگر هم می خواهد و تو مرکز ِ دنیا نیستی و...اصلا از  همین امشب بی خیال اش شو .تمام اش کن توی ذهن ِ ویران ات. نسکافه ات را بخور و بخواب!

نظرات 7 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج 1391/12/07 ساعت 13:50

هرچه صلاح تو باشه همون خوبه....
تو خیلی خاصی باران. خیلی...

اره این "صلاح" تنها ارام بخش ماست!!
هرکس "خاصیت" خودشو داره...تو هم خاصی... ؛)

مینا 1391/12/07 ساعت 18:49 http://chaghidarmeh.blogfa.com

چه جالب...من چند روز است که به این فکر می کنم که بروم و از ته ته بزنم این موهای بلند زنانه را.
امیدوارم خوب شود مصاحبه ات.که به آن چیزی که ته ته دلت دوست داری برسی...کسی چه می داند شاید این بار که داشتم توی کافه ی موزه ی سینما قهوه می خوردم تو آن طرف تر نشسته بودی ...باران.

از ته ِ ته ..بزن و ببین "سرسبکی" چه دنیایی داره.

اره اگه کچلی توی کافه ی موزه سینما...دیدی..خودمم:)

بهروز 1391/12/08 ساعت 00:03

می خوام چیزی بنویسم ولی نمی دونم چیه . احتمالا راجع به دونستن حست باشه .

من این "ننوشتن" رو می فهمم:)

فنجون 1391/12/08 ساعت 07:58 http://embrasser.blogfa.com

دختر باران ، شیری یا روباه ؟؟؟

من منتظر خبرهای خیلی خیلی خوب ات هستم

ارجاع می دم شما رو به چت!

شی ولف 1391/12/08 ساعت 10:27 http://shewolf.blogsky.com

منتظرم!
با انگشتان صلیب شده...
مدل موی تازه مبارک! من جراتش رو نداشتم، و باز وسوسه می شم...

اصطلاح "انگشتان صلیب شده" را به دشت دوست داشتم!..یادم باشد بعدا بگویم چرایی اش را.

ممنونم.جرات کن..مو بلند می شه! مثه زبونه..دراز و کوتاه می شه:)

[ بدون نام ] 1391/12/10 ساعت 00:45

می گویی : خیلی خوشحال می شوم اگر کسی نوشته های مرا نقد کند.
زمان که می گذرد، به نوشته جدیدت که می رسم، با یک شروع متفاوت روبرو هستم، با خودم می گویم : اشتباه نکرده ای، این نوشته ها واقعاً ظرفیت تبدیل شدن به چیزی که ارزش چاپیده!! شدن را داشته باشند، را دارند.
از این ابتکار که خودتان را از خودتان بیرون کشیده اید و دارید از زبان اول شخص با او سخن می گویید، لذت می برم، اما از در نقد که وارد شوم نمیدانم چرا ادیت نمی کنید، اگر برای خوانده شدن می نویسید که معلوم است می نویسید، باید به خوانندگانتان، به من، احترام بگذارید.(اگر برای خوانده شدن هم نمی نویسید، هم همین طور) نوشتن از احساس سرچشمه می گیرد، وقتی می نویسی، از ناخودآگاهت سرازیر می شود، نباید به هیچ دلیلی ان را قطع کرد که بخشکد،کم و کج و کوتاهش را نباید توجه کنی، اما بعد از آن نیاز دارد که دستی به سر و رویش بکشی، مثل نقاشی که ... شما که نقاشی را بلدید!!!
مثلاً قشنگ تر نیست اگر به جای "از اعتراف به اش نمی ترسم" بگویید : از اعترافش نمی ترسم ؟ از این دست خیلی می توانید بیابید.
وقتی این بن مایه در ناخوداگاه شما اینقدر قوی است که بدون آنکه متوجه شوی مثل یک مربی خبره، کلمات را هنرمندانه و ظریف کنار هم می چیند طوری که منطق و فلسفه عمیقی را به ذائقه زیباپسند من خواننده بچشاند، مثل این جمله که : "برای خودت یک چیز خنک سفارش بده تا دل و زبان و مغزت خنک شود" (البته از این دست هم خیلی می شود یافت) زیبنده نیست خودآگاهت تنبلی کند و کم و زیادها را هرس نکند و پرداخت نزند و ...
موفق باشید

متاسفانه می دانم که "ادیت نکردن" یکی از آن اشتباهاتی ست که هرباره مرتکب اش می شوم.از دلایل ِ آن می توان به "تنبلی" ، "سستی" و "خیلی تنبلی" اشاره کرد! باید یک بار برای همیشه بنشینم و با خودم حرف بزنم و بی ادیت ، اپدیت نکنم!( می ترسم دیگر هیچ وقت آپدیت نکنم آن وقت!)

ممنونم برای نقد ِ دست به نقدتان:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد