Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

صلیب !

 

می گوید:" هر دو شیرجه می روید زیر آب.هر که دیرتر آمد بالا برنده است.یک ...دو...سه!" و می پریم توی آب.به محض این که می رویم کف آب و خودمان را پیدا می کنیم...روبروی هم قرار می گیریم. بی حرکتیم اما هرازگاهی با دست های مان آرام آرام آب را کنار می زنیم.اول اش آسان است و فقط توی چشم  های هم نگاه می کنیم...اما کم کم، خیلی خیلی  سخت می شود.چند متری با سطح آب فاصله داریم. بی هیچ حرکتی تمرکز کرده ایم روی نفس مان.از حالت چشم های اش می فهمم که دارد کم می آورد.توی دلم می گویم...به محض این که شروع کرد به سطح آب رفتن...چند ثانیه تحمل می کنم و بعد من هم می روم.پاهای اش را سریع تکان می دهد.می فهمم که بی طاقت شده.من هم حال بهتری ندارم.سرش را بالا می گیرد و می بینم که آرام آرام می رود سمت ِ سطح.چشم هایم  را از بس باز نگه داشته ام، می سوزند.محکم فشارشان می دهم و تا هشت ثانیه می شمارم وبا سرعت هرچه تمام تر می روم بالا.یک خیز ِ بلند و به محض این که نوک ِ سرم از آب می رود بیرون دهانم را باز می کنم و شش برابر ِ حجم ریه های ام هوا واردشان می کنم.دوباره فرود می آیم توی آب.با دست چشم های ام را می مالم و سرم را برمی گردانم که بگویم برنده شدم و فقط چند ثانیه کم آورده که می بینم..هنوز بیرون نیامده!..یک...دو...سه...و با شدت از زیر ِ آب خیز برمیدارد بیرون و...من بازنده می شوم.

 

 

پ.ن.1. فکر کردم که ننویسم و ننویسم و یک باره بیایم بنویسم که تمام شد و درست شد و من کارمند سازمان سه نقطه شدم.اما ننوشتم  و ننوشتم و حالا با هزار این پا و آن پا گردن ام را کج کرده ام و آمدم بنویسم که تمام شد و درست نشد و آن صلیب رفت بالای گور ِ امید و آرزوی این چند وقت ام!


پ.ن.2. می توانست همه چیز این آخر ِ سالی یک طور دیگر پیش برود.می توانستم سرم را گرم ِ کار ِ فعلی ام کنم و این همه تست و امتحان و مصاحبه را نگذرانم و نرسم به دو نفر ِ آخر که  مُهر ِ مردود بخورد توی پیشانی ام.حالا که فکرش را می کنم می بینم کاش سر ِ همان امتحان زبان ِ کذایی رد شده بودم و سه بار مصاحبه نمی شدم و این قدر محکم زمین ام نمی زدند.آن هم آن قدر از بالا!


پ.ن.3.انرژی گرفته بودم از "یک احتمال" فقط !...رودروایسی ندارم با خودم که...دلم می خواست میهمانی بدهم و میهمانی بروم...خودم را زده بودم به بی خیالی اما واقعیت این بود که ذره ذره ام شده بود امید و آرزو.یک چیزهایی زیر پوست ام شروع کرده بود به وول وول خوردن.عجیب شده بودم برای خودم.از فکر ِ "تغییر"...از فکر "عوض شدن ِ همه چیز"...


پ.ن.4. دل ام نمی خواهد بنشینم و گوش کنم که دلار پایین آمده ...حال بدی دارم وقتی می شنوم که شاید خاتمی بشود نامزد اصلاح طلب ها...دلشوره می گیرم از شب عید و جنب و جوش مردم توی بازار تجریش...نمی خواهم "ر" بیاید توی اسکایپ و برایم از "پناهنده گی " بگوید و تشویقم کند...نمی خواهم به این روزهای ِ "بی خبر ِ خوب "ِ قبل از نوروز فکر کنم...دل ام می خواهد از همین حالا مرخصی بگیرم و تا خود ِ سال تحویل مست کنم و بخوابم و بخوابم و مست کنم و  به هیچ چیز فکر نکنم.شاید هوشیار و بیدار شوم ...شاید خوب شوم.


پ.ن.5. نمی دانم چرا زنده گی اصرار دارد که هی به من ثابت کند  که "ببین تو خیلی خوبی...ولی خب..عالی نیستی!"


پ.ن.6. به درک ! ( تعارف که نداریم...به قول استتس دوستم توی فیس بوق ، پشت هر "به درک" و "فدای سرم"...یک خاک بر سرم ِ شدید و تاکیددار نهفته است و بس!)

نظرات 12 + ارسال نظر
میم 1391/12/14 ساعت 13:28 http://gahivaghtaa.blogfa.com

ما نیز بسیار بسیار داغون و حال خرابیم باران

اصلا این آخر ِ سال...آدم رو تا به آخر نرسونه ول کن نیست!

میم 1391/12/14 ساعت 13:34 http://gahivaghtaa.blogfa.com

آره سال گند و بی تحرکی بود تا اخرش فقط یه خط ممتد بود

همینکه خوبی خوب است..برای عالی بودن تلاش میکنی..اگرشد چه عالی واگر نشد چه خوب

مینا 1391/12/15 ساعت 00:53 http://chaghidarmeh.blogfa.com

چقدر حسم شبیه این نوشته ات بود....

یعنی تو هم همون حس گندی که من دارم رو داری؟

شی ولف 1391/12/15 ساعت 19:49 http://shewolf.blogsky.com

Idleness
Isn't that the most pleasure one can get
viva idleness and cheers
این نوروز باستانی بوی نا گرفته رو همینطوری باید سپری کرد، مست و بی خبر. نشد هم ، شاید یک سفر ، شاید یک کار متفاوت ... من گاهی به خودم باج میدم تا زنده بمونم. مخصوصا وقتی زندگی خیلی جدی یادم می اندازه که "شاید خوب باشم اما عالی نیستم ، و هیچ بارقه ای از نبوغ و عوض کردن جهان و ستاره بودن رد من نیست."
و من هنوز در بیست و هشت سالگی منتظر روزی هستم که کشف بشم ، دگرگون بشم ، ته این همه کربن وجودم درخشش مشکوک به الماسی رو ببینم!
پ ن : الان یاد مونولوگ اول فیلم Monster افتادم ، چالیز ترون توش نقش زنی رو بازی می کنه که قاتل سریالی بوده.

ما زیادی عادی هستیم میدونم!ادمای خاص و سوپر،وقتشون رو با وبلاگ نوشتن پر نمیکنن!!مثلا این که من مطمأنم که اون دخترکی که برنده ی داستان شده،شاید فیس بوک نداشته باشه و اگرم داشته باشه ماهی یکبار چک کنه!!مانستر رو ندیدم اما میگیرمش برای عید:)

آیدا 1391/12/15 ساعت 20:29 http://1002shab.blogfa.com/

نزنی ها. اما شاید شاید این مورد 1 و 2و 5 برای این نیست که بگویند تو خوب نیستی. برای اینه که بگن تو خیلی خوب و فوق العاده ای. عالی هم هستی.
حالا این که چه جور گفتن و یکم ناراحت کننده بود ناراحت نشو. این کائنات زیادی شوخ اند!

مورد 4 رو با گوشت و پوستم حس می کنم.

اصلا قیافه ی من انگار غلط اندازه ایدا!دنیا،کاءنات،اون خدا...همه شون فکر میکنن باید با من همیشه شوخی کنن.!زبونی،دستی...ناموسی!برم یه جای دیگه از صورتمو عمل کنم شاید دست بردارن.واللا!

خوبه این به درک رو ازمون نگرفتن...
عوضش یه فهوه مهمون من هرجا که تو خواستی...
باشه؟

قبول.اما مواظب تعارف هات باش بچه! من اگه برگردم بگم یه کافه پشت کلیسای نتردام هست که من خیلی قهوه هاشو دوست دارم..چی؟

تو فیلم " چیزهایی هست که نمی دانی " یه آقای خوبی هست که علی مصفا بازیش می کنه . یه چیز خوبی می گه همیشه با یه لحن خوبی

" رهاش کن بره رئیس ..."
داستان ماست گویا :)

چه قدر ازین فیلم دیالوگ های خوب می شنوم این روزا.
باید ببینم اش رییس:)

شاه بلوط 1391/12/16 ساعت 11:36

در عوضش این قضیه باعث شد دفعه بعد راحت تر یه مسیر تازه رو امتحان کنی

اگه این طوری به همه چی نگاه نکنیم که می میریم خب!:)

دختر نارنج و ترنج 1391/12/16 ساعت 20:19

همین که ساکت نیستی دیگه، خودش کلی خوبه....
برای من همین هم خوبه........

برای منم همین طوره...همین خوبه:)

عباس 1391/12/17 ساعت 09:51 http://www.farza0ab.com

دستکم مینوشتی چند ثانیه موندی من بچه بودم 75 ثانیه زیر آب میموندم از شوخی بگذریم نوشته هاتو کوتاه کن وگیرا بنویس

ثانیه مهم نبود...دیر و زودش مهم بود.
نوشته هامو کوتاه می تونم بکنم..اما گیرا رو مطمئن نیستم:(

مینروا 1393/01/06 ساعت 23:43

وای باران ... حال الانه منه. حاله الان منه. چقدر خوب که خبر خوبه تو رسید اما من چی....

همه وجودم شده امید ولی امیدی که دیگه امید نیست. اینکه دنیا همه کائنات میخواد بهم ثابت کنه که خوبم ولی عالی نیستم. بار ها و بارها .... اینکه مست میکنم و میخوابم و میخوابم و میخوابم و هیچ کار دیگه ای نمیکنم. دیگه تنم توان حرکت نداره.

و من فلوشیپ و با اختلاف یک نفر از دست دادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد