Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

برادرانه ها

به برادرک می گویم"ماشین ندارم...الان آژانس می گیرم و میام".می پرسد چرا و می گویم که ماشین و مدارک ام  را به خاطر "ناهنجاری اجتماعی" خوابانده اند!.دهان اش باز می ماند و دعوا می کند که چرا تا الان نگفته ام.قطع می کند و یک ساعت بعد زنگ می زند که قبض پارکینگ بیست روزه برای ات جور کرده ام و برو پاسگاه و.ز.ر.ا و بگو که از طرف فلانی هستم و ماشین و مدارک را پس بگیر! حالا نوبت دهان من است که باز بماند.حال ام اگر خوب بود قربان صدقه اش می رفتم اما زبان ام نمی چرخد.می گویم :" مرسی برادرک" و قطع می کنم.هنوز توی فکرش هستم که مسیج می دهد.. 

"اگه بری اونور دنیا و ماشین ات رو بخوابونن..کی می خواد برات درش بیاره؟!(شکلک مسخره)..نرو اون ور دنیا.این جا همه کاری با پول برات می کنم.کاش بمونی پیش مون" 

 

کجای دل ام بگذارم این مسیج اش را.

نظرات 10 + ارسال نظر
میم 1392/03/02 ساعت 10:48 http://gahivaghtaa.blogfa.com

وای مگه میخوای بری؟؟؟؟

من که کیلومتها باهات فاصله دارم و ندیدمت هنوز دلم میگیره
وای به حاله دل برادرک

نمی دونم چرا این حرفو زد!..من از این چیزها با برادرک حرفی نمی زنم.

فنجون 1392/03/02 ساعت 11:44

ببین چقدر بی قراری که برادرک هم فهمیده ...

ای ناهنجار اجتماعی!‌ :))) ای هنجار شکن! به برادرک بگو لدفن خودشم بیاد بره وزرا چون با این احوالاتی که از تو سراغ دارم، میترسم اونجا که میری ماشینت رو آزاد کنن ، خودتو بگیرن.

باز شروع کردی؟!...چرا جی تاک مُرده؟

الهیییی دلم گرفت مسیجش منو خورد

پرتابه 1392/03/02 ساعت 15:38 http://partabeh.com

سلام عزیز
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com

چه برادرک جان مهربانی داری تو باران .خوب نرو دیگر.راست می گوید.

parvaneh 1392/03/03 ساعت 18:13

سلام ... من شروع کردم به ارشیو خوندن .. لینک آرشیو ها کار نمی کند.. حتما درستش کنید .. قلم بسیار زیبایی داری خانم

راست اش نمی دونم مشکل اش چیه پروانه جان...اما سعی می کنم.

به به قدر برادرک رو بدون ...

میم 1392/03/04 ساعت 12:46 http://gahivaghtaa.blogfa.com

من هر روز میام اینجا روزی چند بار

فکر نکن که وضاع داره عادی میشه و وقتی آپ نمیکنی کسی هم به یادت نیست

من به یادتم باران

میم عزیزم...تو چه قدر می تونی مهربون باشی آخه..

نیلوفر 1392/03/04 ساعت 15:28

بابت اون واقعه واقعا بهتون تسلیت می گم فقط واسم این سوال پیش اومد شما از مرگ مغزی مطمین بودید چرا حاضر به اهدا اعضا نشدید؟ قصد جسارت ندارم فقط می خوام بدونم شاید یه روزی این اتفاق واسه نزدیکترین اطرافیان من هم بیفته

داستان اش طولانیه نیلوفر جان.به این راحتی ها آدم نمی تونه از امید دست بکشه...نمی دونم...ولی باید جای خانواده ش بود و بعد دید که می شه دست کشید یا نه.متاسفانه دلیلای زیادی باعث شد که این کار و نکنند.یکی و مهم ترین اش برخورد بد ِ بیمارستان و پزشک ها و...خلاصه خیلی چیزها ...

یاسی 1392/03/04 ساعت 22:23

کاش بمونی پیش مون

دلم واسه توی خر تنگ شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد