Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

تنها صداست که...

بامامان و بابا  اتمام حجت کردم که اگر امشب بروند دیگر برای ام مامان و بابای  قبل نخواهند بود. این چند روز هر بار که با عمه پری حرف زدم بغض اش وقتی از میهمانی  عمه ملوک  حرف می زد چاقو چاقو ی ام می کرد. عمه پری به هیچ کس نگفته که توی دل اش چه می گذرد.به همه لبخند زده و گفته که " امیدوار است همیشه شادی باشد توی خانواده و بروند و خوش باشند"!..عمه از این مرد تر توی دنیای ام ندیده ام.فقط وقتی سه تایی با نازی می نشینیم بغض می کند و معلوم است که انتظارش چیز دیگری بوده اما معرفت اش نمی گذارد که به کسی اعتراض کند و حرف مستقیمی بزند.من بابت تک تک آن هایی که امشب می روند، در برابر عمه پری و تو، "ف"عزیزم...شرمسار و سر افکنده ام .


دیشب نازی را آوردم خانه مان. چراغ ها را که خاموش می کردم یادم افتاد تو و نازی همیشه روی تخت می خوابیدید و من پایین تخت روی زمین و تا هر وقت صبح که بیدار می ماندیم و حرف می زدیم تو هر یک ربع یک بار می گفتی:" باری...خب بیا بالا سه تایی جا می شیم" و من می گفتم که راحت ام و دوباره حرف و حرف و حرف...

می بینی؟  دیگر "جای تو خالی" بودن ها شروع شد..."اگر ف بود این را میگفت" ها شروع شد ..."اون روز یادته که ف.." ها ، "ف همیشه این را می گفت.." ها ، "ف این را دوست داشت " ها...."سنگینی ِ نبودنت" ها...

دیشب هر بار که می خواستیم بگوییم :"یادت به خیر"..این جمله می ماسید توی دهان مان.نمی دانم کی قرار است باور کنیم .

آن شب که رفتیم خانه تان به نازی گفتم که موبایل ات را شارژ کند و روشن نگه دارد.چرای اش را نمی دانم.شاید یک جور چنگ زدن به آخرین رشته ای که داشتیم برای باور نکردن رفتن ات...شاید برای این که ته مانده ی بودن ات را پر و بال بدهیم شاید برگردی...! شاید هم  به این فکر کردم که هرازگاهی مسیج بدهم و بگویم :" نگران نازی نباش ما حواس مان به اش هست " و بدانم که نازی می خواند و دل اش کمی قرص می شود...

دیشب  نزدیکی های دو بود.خاطرات و حرف ها و بغض های مان تمامی نداشت.از جای ام یک دفعه بلند شدم وبه نازی گفتم موبایل ات را وصل کنیم به اسپیکر و موزیک هایی که دوست داشتی را هم بشنویم..عارف ، هایده، هایده، عارف...دوباره دراز کشیدیم و  داشتیم از ماسال رفتن مان حرف می زدیم و این که فکرفکر ِ تو بود و چه قدر خوش گذشت که یک دفعه Track عوض شد وزنگ صدای ات سبز شد توی سکوت اتاق و...  خشک شدیم.دوباره بلند شدم و نشستم.نازی هم.اتاق یک دفعه پر شد از زنگ صدای تو و ضربان قلب ما...یکی از همان داستان های بچه گانه ای که می گفتی داری ترجمه می کنی و می خواهی با صدای خودت بخوانی  و به عنوان "قصه های شب" برای بچه ها...نازی زل زد  به من.فهمیدم که منتظر است من بزنم زیر گریه تا او هم شروع کند.همه ی خانه روی گلوی ام سنگینی می کرد.چانه ام می لرزید اما صدای تو حیف تر از آنی بود که روی اش گریه بیاید.دست ام را گذاشتم روی دهن ام و محکم فشار دادم.نازی اما دل اش ترکید.توان بلند شدن و بغل کردن اش را هم نداشتم.دوست داشتم تا صبح قصه  خواندن ات را گوش دهم...نازی سرش را فرو کرد توی بالش تا هق هق اش  نیاید میان صدای تو...من تکیه دادم به لبه ی تخت و همان طور دست ام محکم روی دهان ام بود که...نکند چیزی ترک بیندازد به چینی نازک صدای ِ...


داستان ِ "فِرم" -  ف 



___________________________


بعدا نوشت: به محض این که تصمیم به شنیدن ات می کنم...توی مدتی که ویندوز شروع می کنه به بالا آمدن و توی فاصله ای که می خواهم وارد مای کامپیوتر شوم و بعد درایو خودم و بعد فولدر ف و بعد صدای تو....قلب ام خودش را آن طوری می کوباند به سینه ام که انگار می خواهد خودکشی کند.دارم معتاد می شوم به این صدای بوده ی وقت ِ نبودن ات!

نظرات 28 + ارسال نظر
مرمر 1392/03/11 ساعت 13:24

باران جان به این فکر کن که حداقل هروقت دلت برای صداش تنگ شد میتونی گوش بدی

اره اره مرمر.دلم باز شد از دیشب


هیچ....هیچ

پیراشکی عشق 1392/03/11 ساعت 16:08

نازی را تنها نذارید... دلم میسوزه خیلی...

آیدا 1392/03/11 ساعت 18:32 http://1002shab.blogfa.com/

چه صدای قشنگی...

زهرا 1392/03/11 ساعت 20:19

وای اون عکس این صدا که ازش گذاشتی.چقد سبز بوده چقد زود بود برای رفتنش.خدا به خانوادش و تو صبر بده

ریحان 1392/03/11 ساعت 20:31

باران عزیز...
مخمل صدای ف ؛(که تا امروز از روزی که رفته و من خاموش می خوانمت )که در سکوت هر روزه ام به یادش بودم و لحظه ای خدایم شاهد است که فراموشش نکردم از دعا اگر قابل باشم؛ آن چنان تکانم داد که دیگر نتوانستم از واژه فرار کنم ...
فوران کردم باران ...
آتش انداخت به دلم...
چنگ انداخت به تمام بغض هایی که از پر کشیدن نازدانه ها به گلویم هنوز مهمانند و ف را با اینکه ندیده بودم ولی حس کرده بودم که نازدانه است ...
دریافته بودم انگار ...
من برای آرامش او که یقیین دارم در بهترین جای آسمان قصه می گوید برای آسمانیان دعا می کنم ...
و برای آرامش نازی و شما ...
هر لحظه ...
من سنگینی غم شما را می فهمم باران عزیز...

در بهترین جای آسمان قصه می گوید.
در بهترین جای آسمان قصه می گوید.
در بهترین جای آسمان قصه می گوید.

دارم با این جمله گریه می کنم ریحان...همین یک جمله...
چه کرد با من این جمله

مینا 1392/03/11 ساعت 22:39 http://chaghidarmeh.blogfa.com

چی بگم باران لال شدم اینو شنیدم....

مهرک 1392/03/11 ساعت 22:45

تو هم خیلی مردی و با معرفت مث مامان "ف" چقدر خوبه که کنار نازی هستی، مرسی برای بودنت که جبرانی است برای همه نبودنها، و تنها صداست که میماند...

shirin 1392/03/12 ساعت 00:22 http://fidodido.blogfa.com

Az f k harf mizani enqad mifahmamet k mikham biyam harjayi k hastio begam unruz hameye ma ta akhare vaqt hange dokhtare mu meshkiee budim k esmesh baramun sakht budo nemidunestim chejury b khanevadash vaqeiyato begim :(
Che khub k az valiasr bordinesh ta ma bishtar sharmande nashim.
Vay baran, chi mikeshid shoma.. chi mikeshid..

شیرین من فقط وقتی عکساشو توی موبایلم می بینم ..یه دفعه می لرزم که واقعا نیست؟!...انگار نبودن اش داره غیر قابل باور تر می شه هی

با شنیدن صداش غصه خوردم. صدای مهربونی داره...داشته....

آره صداش ازون صداهایی بود که دوست داشتم.

من 1392/03/12 ساعت 02:37

هرچی خواستم چیزی ننویسم نشد!
منم از پست رفتن "ف" عزیز با وبت آشنا شدم متاسفانه
هر بار میام دلم آتیش میگیره .یاد تمام کسایی میوفتم که از دستشون دادم! یه جمعیت عظیمی رو! توی ی زلزله ی لعنتی! یه دفه بدون هیچ مقدمه ای توی چندثانیه!
تقریبن تمام دوستای چندین سالمو!

خوشحال باش که به اندازه کافی باهاش بودی عکسشو داری صداشو داری! من هییییچکدوم از اینارو ندارم! حتی جسدشون و هم ندیدم! برای آخرین بار باهاشون خدافظی نکردم! حتی خیلی هارو اصن نمیدونم کجا دفن کردن!
و به قول تو این بغض و حسرتهای چندساله چاقو چاقو ام میکند!!!
اینجا اولین جاییه که از این مصیبت زندگیم حرف زدم!
ولی باید میگفتم که بدونی همیشه بدتری هم هست! خدا رحمت کنه این فرشته ای رو که حقیقتا در بهترین جای آسمان قصه میگوید الان!

من جز این که بگم "خیلی سخته"...هیچ کار دیگه ای نمی تونم بکنم که ذره ای تو رو درک کنم.از دست دادن آدم های نزدیک ..اون هم یک باره...اصلا توی ذهنم جا نمی شه.این اتفاق صد هزار بار بدتر و وحشت ناک تر ازون چیزیه که به من و خانواده م این روزها می گذره.
خوشحالم برای بودن ات این جا.برای اعتماد کردن و گفتن ات.."من"

شب زاد 1392/03/12 ساعت 08:51 http://unknowncr.blogfa.com

چه صدای حیفی برای خاموش شدن در خاک سرد.
باران جان ف الان خیلی خیلی نزدیکه به شما.شاید همین الان داره کنار تو این نوشته ها رو می خونه.این که ارتباطتون یک طرفه شده دلیل خوبی نیست برای نبودن ف.یه روز از همین روزها حضورشو روشن و سبز حس خواهی کرد.
من ایمان دارم به این حرفم.

میم 1392/03/12 ساعت 09:29 http://gahivaghtaa.blogfa.com

باران سرکارم و نمیتونم گوش کنم صدای یه فرشته رو

نمیدونم شایدم شهامتش رو ندارم
مثل اون نگاه توی ذهنم میمونه ... میدونم

وای باران میتونم حستون رو موقع شنیدن اون صدا درک کنم


و میدونم اتفاقی نبوده و ف خواسته

!! من اون کامنت بالا (سومین کامنت) رو نذاشتم دوستم. من اصلا نتونستم اون صدا رو گوش بدم. چونکه طاقت و جراتشو نداشتم .
بازم اتفاقی اومدم اینجا ... چون عادت کردم به اتفاقٍ بودنت.

یعنی کسی با اسم تو؟!!...مگه می شه؟

نوشین 1392/03/12 ساعت 13:47 http://nooshnameh.blogfa.com

وای وای وای
از زمانی که ف دوست داشتنی در کما بود خواننده خاموشت شدم. نمیدونم چگونه میشه از خداوند صبر و تحمل خواست برای نبودنش.
صورت دلنشینش دل آدمو میلرزوند و شنیدن صداش دیگه ......
نمیدونم چی باید بگم باران عزیز
نمیدونم....
روحش شاد

مرسی نوشین عزیز.ف رفت اما من با نوشتن رفتن اش..صد تا ف پیدا کردم انگار.

سلام بارانم
متاسفانه صدا رو نمی تونم بشنوم چون صدای کامپیوترم مشکل داره. باید بریزم روی گوشی.. اما راستش شاید دلم نمی خواد. فکر می کنم اگر بشنوم من هم مثل تو و نازی.... عجیبه این دل های تنهای ما و این تنهایی با همی که داریم. من ف رو هرگز ندیده بودم اما عکس صورتش از جلوی چشمم کنار نمی ره. می ترسم این صدا رو هم اگه بشنوم تا ابد بمونه... این حرف رو بزنم بهم فحش ندی ها! اما چه خوشبختی بود ف... می بینی چقدر آدم با نوشته های تو شناختنش، براش دعا کردن، صداش رو شنیدن... می بینی چقدر زنده ست باران؟! دیگه چی می خواد یک آدم از بودنش.....

شروع کردم به نوشتن ازش که بدونه مهمه ...نوشتم که بعدا بیام و بخندم و بگم دیدی باران؟..ف خوب شد..
نوشتم و نوشتم و هر شب نوشتم..خودش نموند اما به قول تو و یکی دیگه از خواننده ها...یادش موند توی دل یه عالمه خواننده ای که حتی نمی شناختن اش.

بهمندخت 1392/03/12 ساعت 16:33

امروز داشتم با خودم فکر میکردم تا چند روز پیش اصلا ف ای نمیشناختم اما حالا انگار هزار ساله میشناسمش و خیلی موقعها یادش میفتم
صداش قشنگه (سخته استفاده از افعال گذشته نه؟ خیلی سخته)

صداش قشنگ بود..قشنگ هست...قشنگ خواهد بود

فعل اش توی همه ی زمان ها صرف می شه..

سمیه 1392/03/12 ساعت 20:02

دوستای جدیدت روبعنوان یه هدیه از ف قبول کن ...

خوب تعبیری ست

نیلوفر 1392/03/12 ساعت 20:14

دلم خواست رو موهای ف دست بکشم چقدر نرم و سیاه وزیبان .

من همیشه می گفتم موهات مثل موهای گربه ست و اون هیچ وقت خوشش نمیومد

موش کور 1392/03/12 ساعت 23:15

سالها پیش مقاله ای خوندم تحت عنوان " صدای شما آئینه ی شخصیت شماست ". صدای ف صدای فرشته هاست. «ف یک فرشته بود» *

* برگفته از کتاب «تیستو سبزانگشتی» که با جمله ی « تیستو یک فرشته بود» تموم می شه.

سارا 1392/03/13 ساعت 10:28 http://haleman.blogsky.com

الهی بمیرم وقتی پست بالایی رو نوشتی!همینی که نظراتش رو بستی!
میدونی یه روزی توی وب ایدا بودم دیدم لینکت پررنگ و بولد شده امدم توش ! همون روزهایی بود که ف رفته بود عکسش بود اولین باری بود وبت میامدم بعد رفتم توی وبمو نوشتم حالم خوب نبود اینقدری که حتی بهت تسلیت بگم
میدونم یه جور خاصی هستی که نیاز به حرفای هیچ کس نداری دلت نمیخواد هیچچی بشنوی بیشتر دوست داری حرف بزنی دلت میخواد ادم ها بشنون و فقط درکت کنن و سکوت کنن
نمیدونم الان از این جمله م چه برداشتی میکنی شاید فکر کنی از روی دلسوزی و ایناست ولی من فقط فکر میکنم هروقت هروقت خواستی و اراده کردی من میتونم برای نازی اکت دوست خوبی باشم ! فقط از اونایی که میتونم بشنومتون اینقدر اینقدر که حرف بزنید و اروم بشید و من فقط تا اخر حرفاتون تا اخر اخر حرفاتون ساکت باشم و درکتون کنم م م م م

سارا جان.پیغام های خصوصی تو چک کن

سارا 1392/03/13 ساعت 13:24 http://haleman.blogsky.com

ممنونم عزیزم و فقط شرمنده م هیچ کاری از دستم برنمیاد به جز دعا براتون و اینکه میتونید روی حداقل بودنم و گوش دادنم حساب کنید

[ بدون نام ] 1392/03/13 ساعت 19:37

daghoon shodam

خروس 1392/03/13 ساعت 23:42

نمیدونم چرا این سرگرمی رو برای خودش انتخاب کرده. حالا کی و کجا میخواد سر شوخی رو با من باز کنه نمیدونم اما میدونم اون لحظه نه راه پیش دارم نه راه پس. شاید بعد اینکه شوخیش تمام شد خندیدم و دیگران گریه!

باران اصل حااااااالت چطوره خوبی ؟

"اصل" ِ حالم "تقلبیه" مرمر!..فِیک ِ خوب بودن ام این روزها.این راستشه.

میترا 1392/03/17 ساعت 00:34 http://m-s-nice.blogfa.com

بمیرم برا صداش...

هر کاری کن جز مردن

فاطمه 1392/03/22 ساعت 13:11

سلام.اون چن خط اول که از عمه پری گفتی یاد خودم افتادم اشک تو چشام جم شد.عینه من.از خیلی ها دلگیرم ولی هیچوقت اعتراض نکردم وفقط تو خودم می شکنم.اصن دلم دیگه برا هیشکی تنگ نمیشه.اگه سالها نزدیکام رو نبینم دلم تنگ نمیشه ...شاید یه کم برا بابام....شاید....

خودشون هم نمیدونن هاا...وترجیح میدم ندونن....

دلخوری از این جنس...جنس ِ عجیبی داره.آدم رو می سوزونه.می فهمم ات فاطمه

شیدا 1392/03/25 ساعت 23:10 http://ghadefandogh.blogfa.com

سلام باران بلاگستان
راستش اونروز که این پستت رو خوندم یه کامنت بلند نوشتم اما ترسیدم
ترسیدم اتشی باشم روی دلت یا نشانه بیشعوریه من باشه
تو کامنتم نوشته بودم که چطور هر لحظه احساس میکنم انتهای من و ف شبیه خواهد بود چطور...بگذریم توضیح و تقصیل که بدم باز میشود همان کامنت قبلی و بی درک بودن من
اما سوال کرده بودم ازت که این صدا و قصه را دوست داری؟ارامشت میدهد یا ترجیح میدادی نباشد؟من هم جندتایی کتاب برای کودکان خوانده ام اما هنوز برای کتابخانه کودکان اپلود نکردم و کسی نمیدونه...
این پست شکم انداخت...اگر بگذارم بمانند اتش میشود بر داغ عزیزانم؟

شیدا؟!...
صداش رو دوست دارم.گرچه هر بار قلبمو می لرزونه و دلتنگی می رسه به خدا...ولی خوبه که هست.صدا روح داره..زنده ست انگار.
میفرستی گوش ات کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد