فکر کن یک نفر بپرد وسط صحنه ی تاتر و جلوی همه داد بزند که مثلا :" کامبیز...رفتی بیرون آب بخوری...برای منم یه لیوان بیار" .بعد هم خیلی عادی بپرد پایین و سر جای اش بنشیند.
من الان دقیقا می خواهم همان کار را بکنم.فقط به جای کامبیز می گویم فرزانه و به جای یک لیوان آب می گویم :" برای جواب ام ، ایمیلت رو بذار"
ای بابا چه انتظاراتی از آدم داری
حتما باید داد بزنم اون بالا؟:))
فرزانه ... توروخدا ایمیل ات رو یه کم دیرتر بده ،میخوام ببینم اگه کامبیز آب نیاره بعدش چی میشه مثلا" ...
باران : سکانس بعدی تئاتر لدفن ...
:))))) هیچی کامبیز آب نمیاره..چرا چون از ترس ِ یه گربه پریده چسبیده به سقف:)))))))
باران جان من تازگی ها خواننده نوشته هایت شدم اما باید بگویم واقعا سبک نوشتارتان را دوست دارم حتی توی وبم
راجع به نوشته های شما نوشتم به هر حال هر موقع می ایم وبا نوشته تازه ای مواجه می شوم از ته قلبم خوشحالم وبسی نوشته هایت را دوست دارم
بسیار بسیار سپاسگزارم . این از لطف شماست نه از سبک روزمره نویسی های من:)