مثل همیشه همان طور که لباس ام را در می آورم توی خانه قدم می زنم و با گلدان ها و بامبوها و خانماقای تندر چاق سلامتی می کنم.ترنج هم مثل کنه می چسبد به من و از این طرف به آن طرف همراهی ام می کند و این داستان هرروزمان است.دارم با گلدان ها دست می دهم که می بینم یکی شان سرد و بی حال است.دست ام را پس می کشم و سرم را می برم نزدیک تر که می بینم از کمر شکسته است.آه می شود سر تا پای ام.ترنج ِ عوضی! کار کار ِ خود ِ زبان نفهم اش است.سرش داد که می زنم می دود و زیر میز می نشیند.بی این که حتی نشان دهد که متاسف است.حیوانک ام تقصیری ندارد.شاد و غمگین و متاسف اش همه یک شکل است.
ساقه ی شکسته را بر می دارم .یک کیسه ی کوچک خاک ژله ای که ف داده بود به ام را می ریزم توی یک لیوان آب و ساقه را می گذارم درون اش.یادم می افتد که ف با گلدان های اش حرف می زد و می گفت اگر با گلدان ها حرف نزنیم و نگاه شان نکنیم می میرند.
می خواهم بنشینم کنار ساقه ی شکسته و نوازش اش کنم و حرف بزنم و نگاه اش کنم و بگویم ریشه بدوان و خوب شو و مطمئنم که خوب می شوی و هنوز سبزی و چند تا ریشه ی نازک هنوز از تو باقی مانده و گلدان ات دلتنگ ات می شود اگر نمانی و تو خوب شو تا نگذارم ترنج حتی از یک کیلومتری ات هم رد شود...
می خواهم بنشینم و همه ی این ها را با کلی چیزهای دیگر بگویم که می بینم روی زمین نشسته ام و هق هق نفس ام را بند آورده. آقای نویسنده از اتاق اش سراسیمه می آید بیرون.فکر می کند دوباره از همان شوک های همیشگی ست. می نشیند روی زمین و از پشت بغل ام می کند.خودم هم خودم را بغل می کنم.ناخن های ام را فشار می دهم توی بازوهای ام و می گویم :" من آدم ِ خوب میشی بگو ، نیستم...من بلد نیستم دیگه بگم خوب می شی...من نمی تونم بگم طاقت بیار....تو بگو...تو بگو به این گله...به برگاش ...که خوب شه...که بمونه....که نمیره...من نمی تونم هی برم و بیام و نگاش کنم که داره می پژمره...یا ببرش یا بگو که خوب می شه..من دیگه آدم ِ امید بده به ساقه ای که شکسته نیستم...من دیگه منتظر ِخوب شدن بمون ، نیستم....من اصلا دیگه توان ِ صبر کن و ببین چی می شه ندارم...من آدم ِ صبح بیدار شو و سربزن ببین که خوب شده نیستم...می فهمی؟...نیستم...تو بگو...اصلا ببرش...شاید خوب نشه...می دونم که نمی شه...شکسته ساقه ش...ببرش پس....."
همان طور که از پشت بغل ام کرده لب های اش را می گذارد روی شانه ام و شانه ام قطره قطره خیس ...
منم اشکم در اومد.بوس به لپت
خب دخترجون این کارا چیه میکنی؟
الان ف داره از بالا نگات میکنه شاید بگه این بود چیزایی که من یادت دادم؟
چرا اینطوری شدی تو؟
پاشو پاشو ساقه کوچیکه رو بذار توی گلدون بعد نازش کن بوسش کن بهش بگو خوب میشه به ترنج که نمیدونم کی هست دعوا نکن ترنج رو ببر کناره گله باهم گل رو ناز کنید دست بکشید رو برگهاش
پاشو پاشو کوچولو براش بخون ...
:(
خوبه که دستهای اقای نویسنده هست ...خوبه که هست باران ...شکر شکر شکر
اصلا همین گلدونه رو بده چندروز نگهش دارم کلی اگر خواستی سفالهاشو رنگی میکنم بعد تحویلت میدم
شایدم این کارو کردم سارا
من احمق چرا فکر میکردم تو باید این وسط یه ندا بدی؟
جدن چرا؟
لعنتی حال خراب.
عزیز دلمی تو باران ... نبینم خودتو آزار بدی... تو میتونی که امید داشته باشی، اصلن باید اینطوری باشه ... گل ات خوب میشه، مطمئنا" خوب میشه ... اصلن میدونی؟ این گله خودشو فدا کرده که بگه هوای ما گلدونها رو هم داشته باش ... که اگر ف نیست هنوز خیلی خیلی آدمها و چیزها هستند که تورو خیلی زیاد دوست دارند.
این گل ،حسن یوسفه؟
نه حسن یوسف نیست!..اسم اش یادم نیست...
یه گلدون ام همون روزی که ف تصادف کرد پوکید!..ایمپشن بود ..
حسن یوسف قرمزه هم چند وقت پیش...اینی هم که خیلی دوسش داشتم الان!...اینا مثه آدم حرف بزنن خب...چرا خشک می شن؟:((
الان یه فکر بکر آموزنده به مخم رسید
میگم میخوای این گله رو بده به من، به جاش میریم از جلوی خونه نیکول یه کاکتوس میگیریم که تیغ هایی جانسوز داشته باشه ... اینطوری هم به گلت آسیبی نمیرسه هم احیانا" یک درصد یک درصد اون پشم بهش نزدیک شد، دیگه بشینن دوتایی تیغ هاشونو از هم وا بکنن ...
اصلن اگه میخوای به صورت خودجوش حاضرم مرخصی بگیرم و برم برات کاکتوس بخرم و برات بفرستم
توی تمام فکر بکرهای آموزنده ت، یه آسیبی کرمی چیزی باید به پشمالوی کوچولوی من برسه آخه؟
نه کاکتوس نمی خوام...ولی یا تو یا سارا ببرین اش خوب اش کنید:(
باران جونم.می دونمت.گرچه نه اونقدری که باید.اما انگار صدای تو رو می شنوم که میگی من آدم صبر کن خوب میشه نیستم.باران خوب میشی عزیزم.
دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره.
یه وقتایی خوب شدن اونجوری که ما میبینیم نیست
باران جان مطمئن باش که انهایی که از بین ما رفته اند
درجای خیلی بهتر ازاین کره خاکی زندگی می کنند رفتن عزیزفقط برای بازمانده ها به خاطر دلتنگی ها سخته وگرنه اونجا دیگر مرگ وبیماری وتنهایی و....... خبری نیست اشک ما برای تنهایی خودمان است من همیشه فکر میکنم شاید وقتی بروم بگویم که وای کاش زودتر می آمدم نه اینکه حس زندگی در من جریان نداشته باشد بلکه به خاطر تجربه زندگی تازه است شاد باشی و چشمانت بارانی نباشد
هر وقت اومدی طرف خونه نیکول ، یا دیدن خانواده ات بگو یه جا قرار بزاریم ازت بگیرم...
گلدونای خالی رو هم بیار ، براشون برنامه دارم :)
کی محموله رو تحویل بگیرم؟
تو این قده خوبی...با گربه ها مهربون تر بشی..خوب ترم میشی هااا:)))...خبرت می کنم فنجی
خوب میشه بانو
گلها زودتر از اونی که فکر کنی دوباره ریشه میزنن و از قبلش بهتر میشن
اما این دل پردرد شما کی خوب میشه نمی دونم
ولی امیدوارم خیلی زود این اتفاق بیفته
بارانک من...
باران..............
مگه ممکنه توی خونه ای که تو زندگی می کنی گلی باشه که دوباره سبز نشه؟
تو بارانی دختر.....
باران ام اما کاری وقتی از دست ام بر نمیاد..چه فایده که اسمم چیه
بعد از فوت مامان بزرگ، منم خیلی از گلدون هام رو از دست دادم. حتی تموم میوه های کامکواتم هم نرسیده ریخت روی زمین. یاد قصه یک هلو، فزار فلوی صمد بهرنگ افتادم.
اگه می تونی گلدون هات رو نده به دوست هات. خالی هاش رو بده که پر کنن اما با این ها حرف بزن. بعضی اوقات خوب میشن. اگه از خونه ات برن شاید بیشتر دلشون بگیره.
پرشون می کنم آیدا.چشم.نمی ذارم برن بیرون.
من فیلی شدم
من در خدمتم اگر گل رو خواستی بده سرحال برش میگردونم بهت !
مرسی سارا..ولی فکر نکنم خوب شه:( فقط امیدم به یه برگشه
اینطوری نگووووو دیگه
خوب میشه
یکم باهاش حرفهای خوب بزن
اهنگ شاد بذار
یکم جلوش برقص !
خب باید امیدوارش کنی به برگشتن و خوب شدن
تو میتونییییی مثل بارون باش براش
مُرد سارا:(