تعداد یادداشت های چرکنویس ام!(فکر می کردم همیشه این کلمه چک نویس است) دارند از تعداد یادداشت های پاکنویس ام بیشتر می شوند.هرروز ِ این روزها صبح که رسیده ام توی اتاق ام اولین کاری که کرده ام این بوده که صفحه ی وبلاگم را باز کرده ام و یک سری کلمه نوشته ام و بعد توی ربط دادن شان و جمله کردن شان مانده ام . سردرگمی های ام توی نوشتن هم حتا خودشان را پیدا نمی کنند بیچاره گانکم.
همه چیز زنده گی ام شده اند مثل شیر آبی که باز است و من مثل بچه گی های ام هی دست می اندازم که بگیرم اش و هر بار محکم تر مشت ام را فشار می دهم آب زود تر از لای انگشت های ام فرار می کند.یک اتفاقی دارد می افتد انگار که از دست ام خارج است و نمی توانم جلوی اش را بگیرم.یک وقت هایی هست توی زنده گی؟..خب؟..نه اسم که ندارد ولی همه می دانند که چیست و خاصیت و کیفیت اش چیست.یک مدل روزهایی بی اسم و رسم اند توی تقویم، تعطیل رسمی هم نیستند اما خیلی خیلی فلان هستند و در حق شان ظلم می شود که جایی ثبت نمی شوند چون هر چه آبرو دارند می گذارند که تو را به ف و الف و کاف بدهند.
الان راست اش از همان مدل تقویم است روزهای ام . که حتی یک نیمچه آجر هم روی زمین ام بند نمی شود.
از همان وقت هایی که زنده گی دو نفره ام روی هواست و کارم را هرروز گند می زنم و دوستان ام همه دلخورند و مادرم غر می زند و دلتنگ و نگران برادرک و کارش هستم و ترنچ توی دامپزشکی فرار می کند و همه ی دور و بری هایم کمر بند محکم کرده اند که بزنند توی دهن ام و هوا گرم است و جوش می زند صورت ام و خانه را گند گرفته و کوه لباس های اتو نشده دارد می رسد قد ِ کتابخانه و حتی دی وی دی پلیر هم از کار می افتد و ماهواره ، ام بی سی ها را نمی گیرد و تصمیم های ام برای نازی امروز و فردا می شود و هیچ اتفاقی خنده دار نیست و نه آرایش می کنم و نه هیچی به هیچی.
نه مبارزه می کنم و نه تدبیری در کار است و نه می خواهم و نه می توانم و خلاصه بدجوری ام ریمیا.مانده ام که بزنند و بخورم و واقعیت ام این است بی رودروایسی.
نیاز به کمک دارم و نمی دانم چه جور کمکی دقیقا راست اش...
بد طوری ام ریمیا.زشت ام و همه زشت اند این روزها و ترنجکم از ترس آن روز هنوز افسرده است و کز می کند کنارم و گربه ها این قدر حافظه مگر دارند که به اتفاقی فکر کنند ؟..قلب ام می چسبد به گلوی ام هر لحظه های این روزهای آن طور تقویمی ،به قول دوستی.
یک عالمه حرف های قلمبه مانده است اینجا روی دلم ... بدبختی زر زر هایم را هم کرده ام و الان هیچ کاری جز نگاه کردن به یک سری مسائل خاک بر سری ندارم.
باران عصرها تا کی سرکاری؟ برنامه بچینیم؟؟؟
تا پنج و نیم ها.بچینیم.نزدیکیم.
نمیخوای بری پیش مشاوره؟
من رفتم دارم میرم هنوز خیلی بهتر شدم از دوسال پیش ...
باید یه تکونی به خودت بدی به حالت به روزهات !
اصلا یه تاریخ بذار برای خودت بگو باید خوب بشم از این تاریخ به بعد...باید کارهامو بکنم! باید تصمیم هامو بگیرم ...
اصلا روی کاغذ شروع کن به نوشتن
جدول بندیش کن یه ستون بنویس
کار-
ستون بعدی زندگی دونفره-
نازی-
ترنج
کارهای خونه
سروسامان دادن به وضع ظاهریم
.
.
.
همه رو می دونم اما نمی تونم .نمی تونم.فقط دلم می خواد بخوابم!
من عاشق کلمه های اینجوریت هستم :
بیچاره گانکم .
فکر کنم اجازه بدی زمان شاید بهتر کنه وضع رو . نمی دونم .
حالا توی این همه درگیری من از شما طلبکار عکس یادگاری باشم خیلی خرم ؟ :-"
کاش به این"زمان" رای می دادیم که می گن همه چی رو بهتر می کنه.
عکس یادگاری که دیگه درگیری و غیر درگیری نداره پسر جان.
برات فرستادم.یه بهروز ِ خوشحال...یه بهروز ِ جدی:)
هم راه تا .............
"هم راه تا" یه چیزیه مثل "شش تا"؟..یا "دو تا"...یا "خیلی تا"؟..یا مثلا "بی نهایت تا؟"
http://searchmp3.mobi/in-another-time-mp3-sade?source=search&query=Shade+in+another+time
اینو دارم جای سیگار توی تخت می کِشم.
باران نخواب
من هم زیاد ازین روزا داشتم و چقدر سخته که نخوابید اما خواب این وضع رو بدتر میکنه حس هیچی نیست میفهمم من خودمخو به بدبختی مجبور میکنم برم استخر ولی توصیم به تو یه ماساژه بعدم استخر اب سرد و اینکه نخوابی
راجع به خونه هم کلا میفهمم چی میگی اینجور وقتا یه دوست سمج لازم داری که بیاد و هی خورد خورد بخواد تمیز کنه و تو نمیذاری و اون کوتاه نیاد مجبورت میکنه پاشی باهاش قدم قدم مرتب کنی
روم حساب کن همیشه
نخوابیدن و تمیز شدن خونه ورق رو بر میگردونه باران نخواااااااب
خونه ...اره خونه...سنگین ترین شون خونه ست شیدا.حتی نمی تونم قول بدم که سعی می کنم!!..چون فکر می کنم ادم اش نیستم هنوز.یه چیزی باید بشه که نمی دونم چیه
تا آن سوی بی سوی این قاب خسته بر دیوار... تا گریز از این ناگزیر... تا یک قطره اشک بی صدا
خب خوابهات رو بکن
عزاداری هات رو بکن
گریه هات رو بکن
ولی یه تایمی بذار برای خوب شدن برای برگشتن به زندگی
اگر خواستی من روانشناس خودمو ادرسشو بهت میدم
عزاداری و گریه ای در کار نیست..وقت اش باید خودش برسه.می شناسم خودمو
یه چیزی باید بشه میدونم ولی اون یه چیزی رو باید راه بدی
باران اگه ازین دوستایی که شلوغی خونت رو مفهمن و ازشون خجالت هم نمیکشی نداری کارگر بگیر ولی نخواااااب دختر نخواب
باران میخوای بیام کمکت؟بیام باران؟
شیدا...یه کاریش می کنم.صبر می کنم.
فکر می کنی چه گلدونی بتونه یکم حالت رو بهتر کنه؟
این که پاشم و برم و گلدونای مرده مو زنده کنم:(
باران دوستم حالت خوبه
کاش بهتر بودم