دوازده نفری روی کاناپه افتاده بودیم و سعی میکردیم توی کادر دوربین جا شویم.هر کس یک جور مضحک بازی ازخودش ساتر (این کلمه ترکیب ِ ناشیانه ای از ساطع و صادر می باشد.تنکس تو نرگس)میکرد.نرگس تکه ی کوچک نان تستی که دست اش بود را نشانه گرفت سمت دهان ام و من هم توی عالم عکسی ومستی و خوشی ،بی این که بپرسم چیست بلعیدم اش.امروز صبح که توی رختخواب داشتم عکس ها ی دیشب را برای اش voxer میکردم ،عکس مزبور را دیدم و پرسیدم"راستی روی نون تست چی بود؟".نرگس push talk کرد که"جگر غاااازز , بارون ِ علف خوااااار"!!!! مثل طاعون زده ها از تخت پریدم. اتفاقی که در واقع افتاده بود این بود که کمی جگر غاز روی یک تکه نان تست مالیده شده بود و توسط بنده هم بلعیده.اما تصویری که از صبح توی سر من است این است که یک نفر دست اش را از دهان ترنج کرده داخل شکم اش و جگرش را کشیده بیرون و بعد هم تندر را از توی لاک اش با شقاوت کشیده بیرون و گذاشته روی نان تست و بعد هم تقدیم من کرده و من هم بلعیدم اش!
مدام احساس دل به هم خوردگی دارم.
هه ههبوس به باران گیاهخوار
باران جانم.تو گوشت نمی خوری هرگز؟
از وقتی تصمیم گرفتم هرگز.
هروقت یادش میافتی برو تف کن گاهی این تنها راه حلشه !
ولی سعی کن فکرتو منحرف کنی در عین حال ادامس هم کمک خوبیه
از بس از صبح لایه لایه خوراکی خوردم برای فراموش کردن اون مزه که در مرز انفجارم؛(
خوشم میاد از خودتو سبک زندگیت
مثه فیلماست
متاسفانه یا خوشبختانه خوب میفهمم چی تو ذهنت دیدی
عزیزم صادر یا ساطع صحیح است چون شما خانم باکمالاتی هستید حیفم آمد نگویمت
بسیااااار ممنونم.کاملا حق با شماست.کلمه ی من ترکیب ِ ناشیانه ی این دو کلمه بود.
ما را هم جز همان مشت ببین
مشت ِ راست یا چپ؟
الهی بگردم مننننننننننن...
:(
مزه اش خوب بود اونوقت؟
شکلک سبز!!
عالی
تازه با وبتون آشنا شدم و واقعا سبک نوشتنتون عالیه
من آخرش با آرزوی Vegetarian شدن میمیرم :((
آقای نویسنده چطورن؟خوبن؟
(باران منو نکش )
ایشون خوبن.چه طور مگه؟
سلام باران عزیزم.من چند روزیه با وبت آشنا شدم و خیلی از قلمت و لحن نوشته هات خوشم اومد و خیلی از پستات رو خوندم و خوب قطعا همه شو باید بخونم چون خیلی قلمت و دوست دارم.
باران من دلداری دادن بلد نیستم راستش فقط خواستم بگم بابت ف عزیز متاسفم.من آدم احساساتی نیستم ولی عکسش از جلوی چشمم کنار نمیره و صداش رو هم دانلود کردم که بشنوم ولی هنوز نتونستم.
من دوست بیتا(روزهایی که بر من میرود) و دوست آیدا(بعد از شب هزارو یکم)هستم البته با آیدا هم یه یکماهیه آشنا شدم .
خوشحالم دوست مشترک داریم.
آیدا و بیتا دوست های عزیزی هستند.کم مثل شون پیدا می شه.منم خوشبختم از آشنایی شما و خوشحال
باران از دیروز که صدای ف عزیز را دانلود کردم نتونستم گوش بدم تا الان که گوش کردم.
راستش چهره ی مهربونش درگیرم کرده بود حالا هم که صدای لطیف و شاعرانه اش...
از نوشته های جوندار تو و عمق نگاهش در اون عکس و صدای دلنشینش حالا حس مبهمی دارم انگار میشناسمش.
باران دیر رسیدم و نمیخوام با گفتن ازش ناراحتت کنم ولی واقعا منه سیب زمینی رو که مرگ برایم خیلی حل شده است و اتفاقا غم عزیز هم دیده ام و خیلی هم پوست کلفت و گریه نکن هم هستم را در غم نبودنش شریک واقعی بدان.جدی میگم دوست خوبم کنارت هستم با اینکه غریبه ام برایت و نمیشناسیم.
حرفات دلگرمیه مهدیس عزیز
ممنونم
چرا نمی نویسی دیگه؟زود باش من هر روز دو بار میام.
هستم
کجایی باران؟
خسته شدم از تیتر یک مشت حیوان کش.روزی چندبار ببینمش خب؟
هستم:)
خانوم شما نمیخواید تشریف بیارید ؟
هستم خسته م
کجایی باران؟ دلتنگ شدم و نیستی، تویی که هر بار وبلاگت باز میشد نوشته ی تازه ای به آدم لبخند میزد...
هستم.پر از چرک نویس..