Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

تورج

گذاشت اش که توی بغل ام و گفت "مبارک و خوش قدم باشد انشالله" و سرش را که بالا کرد و زل زد به من و شروع کرد ریز ریز میو میو کردن و از من بالا رفتن ، یک چیزی زود تر از او از من "نا-ریز ریز" و یک هو بالا رفت و رسید به گلوی ام که "اصلا کار درستی کردم؟".همه ی راه را لای روسری ام خوابید و من دریغ از لام و کام با خودم حتی. مچاله لای منگوله های روسری ام بود و من مچاله تر و بغض تر.که این نحیف...این بی دفاع... "اصلا می تواند زنده بماند؟".نمی خواستم اما مدام این بود جلوی چشمم  که اگر به جای تورج ، حالا نوزاد ِ تازه به دنیا آمده ی خودم هم توی بغل ام بود ، همین حس ِ شبیه به پشیمانی و ترس از مراقبت و مسوولیت و  وحشت از نحیف بودن اش ، با من بود؟ دیشب اش بی ربط نبود به حال غریب ام که با نینو نشستیم لب ِ پرتگاه ِ بام ِ تهران و یک دانه سیگار باقی مانده را share کردیم و شهر را زیر پای مان نشان داد و گفت:" بچه ی تو هم می شود یکی از همین بچه های شهر.یکی مثل خودت.مگر بد است؟...این قدر سخت نگیر و خودت را از لذت اش محروم نکن" و یک لحظه چه قدر دل ام خواست که زبان ام ، نه زبان گفتاری مان، نه...دل ام خواست"زبان ام" را می فهمید.که می گویم این جا هیچ چیز منتظر هیچ بچه ی به دنیا نیامده ای نیست. که می گویم غصه های روزهایم بزرگ تر از لذت هایم  هستند. که خودم سر درهوا و گم ام ... که بی خیال بودن و "من هم مثل همه" گفتن خیلی راحت و شیرین است و چرا من آدم اش نیستم پس؟...

 "خراب و کوه کنده"رسیدم خانه . داستان ِ سلیطه گری ِ ترنج و شاخ و شانه کشیدن ِ این "دو ماه و بیست سانتی" تا حوالی ِ دو و تا صبح مچاله کردن خودش بین شانه و گردن ام و خُرخُر کردن اش و یک چیزی هم از آن طرف ِ‌گردنم توی گوشم خُرخُر کردن که " باران می فهمی چه می کنی؟"

خودم را آماده کرده ام برای چند ماه ِ سخت ِ آینده ...که این ها با هم کنار بیایند و من با خودم و ما و همه با هم خلاصه!




نظرات 20 + ارسال نظر
زهرا 1392/05/24 ساعت 12:43

مبارک.آخی ترنج هوو میاد سرش.البته چندوقت دیگه حسابی رفیق میشن.آقای نویسنده چی گفتن؟با تورج موافقن؟

زهرا جان این جا وبلاگ منه یا آقای نویسنده؟!:)))))))

سلام
دیگه لازم نیست هر روز وقت خودتون رو توی سایتهای مختلف صرف کنید.تا کلی عکس و مطلب مورد علاقه تان را پیدا کنید،
ما آمده ایم تا خواسته های شما را برطرف کنیم !
شما فقط باید ایمیل خودتون رو هر روز چک کنید و منتظرخفن ترین و جدیدترین مطالب و عکس ها باشید !
عضویت در گروه آلفا و استفاده از مطالب آن کاملا رایگان می‌باشد.
راهنمای عضویت در گروه آلفا : http://hadieh.mihanblog.com

سپاسگزارم!

باران یاد خودم افتادم شب اولی که دخترکو دادن بیاریم خونه 6 روزه بود بعد که مهمونا راضی شدن برن مامانم دادش بغلم بره خونه رو مرتب کنه یهو بچه گریه کرد منم نشستم پابه پاش گریه کردم یهو مامانم من مشنگ رو دید که دارم با نوزاد تو بغل زار زار گریه میکنم گفت وا؟ چته خو؟ گفتم این ناراحته من آوردمش بین آدما...داره گریه میکنه!از من بدش میاد مجبورش کردم بیاد اینجا!بعد مامانم خیلی شیک گفت نه اون مث تو خل نیست گریه میکنه یعنی این چه ننه ایه نمیفهمه من شیر میخوام بعدم مجبورم کرد شیرش بدم بچه هم خورد و خوابید ولی هنوزم که فکر میکنم همون حس بهم دست میده حس یه ظالم خودخواه که یه موجود بی اراده داره تو دستاش گریه میکنه ....مث این روزا که دخترک بهم میگه تو مامان خوبی نیستی چون من تنهام و برات مهم نیست...و بازم همون حس رو دارم ...میرم میشینم توخلوتم و هی زار میزنم از تصویر خودخواه خودم....
چقد حرف زدماااااا
ولی یه چیز بگم بعد برم اون لذته اونقدرررررر خوبه که هنوزم تموم وجودم با یادآوریش داااغ میشه .. اینی گفتم قشنگگگگگ گند زد به همه ی خطهای قبلی ...میدونم :))))))))

عسلللللل...این کامنت متناقض ات خیلی چسبید.
واسه دخترک گربه بیار دردسرش کمتره;) یا تا تورج کوچیکه بیارش خونه مون خو دیگه!!!..چه قد بگم بهت آخه.شنبه ها چی کاره ای؟

شنبه دوشنبه چهارشنبه وروجک کلاس داره
میارم میارم اگه این شلوغیای این روزای آخر تابستون بذاره بخدااااا ولی باید تا کولوچوعه بیارم ببینتش

ما سه چهارتایی منتظریم:)

خیلی دوستون داریما

مام بیش تر:)

فوش بدم خوبه؟
میخواد آدم خو!

فوش به پیشی؟؟

شی ولف 1392/05/24 ساعت 15:47 http://shewolf.blogsky.com

تورج زیبا

تورج خان!:)

دختر نارنج و ترنج 1392/05/24 ساعت 21:21

باران! منم شنبه ها بیکارم ها!!! منم بیام! منم بیام! :)))))
الهییییییییییییییییییییییییییییییی این تورج خان دل منو برد که.... می فهمم چه حسی داشتی. فکر کن یه قمری آمده بالای تابلو اعلانات ما جوجه گذاشته، بعد از یک هفته هم رفت و دیگه پیداش نشد. بچه هاش 24 ساعت گرسنه موندن و من که دیدم مادره نمیاد رفتم بهشون غذا دادم. اینا خیلی کوچولون خب، می چسبن به دستم، نوکاشون رو می فرستم لای انگشتام که مثلا حس گردن مادرشون رو بگیرن و من... عین دیوونه ها بغض می کنم برای دو تا جوجه قمری که من هیییییییچچچچچچ دخل و تصرفی توی به دنیا آمدن و بی مادر شدنشون نداشتم....
تورج که جای خود داره.... تو آوردی پیش خودت و خیلی طبیعیه که اینجوری ذهنتو درگیر خودش کنه...
اما کار خوبی کردی.. کار خیلی خوبی کردی. تو مامان خیلی خوبی هستی. برای هر دو شون. می دونم که با هم خوب می شن. یه کم اولش سخته چون گربه ها خیلی خودشون رو دوست دارن. خب اولش سعی می کنن حریف رو از میدون به در کنن و تمام تو رو مال خودشون کنن اما درست می شه....
خیلییییییییییییییییییییی خوبه!! خیلیییییییییییییییییییی...

تو و مارلی جونم که قدمتون همیشه روی چشم:)
تحمل میکنم فیییف و سیییییس کردن هاشونو به امید "صلح"
من مامان خوبی نیستم ولی حیوون دار ِ خوبی ام:))))

سارا 1392/05/24 ساعت 21:28 http://haleman1.blogsky.com

تف به روت (این اصطلاح منه وقتی به کسایی که دوستشون دارم یه کار بدی میکنن میگم:))
خلاصه تف به روت که منو دعوت نمیکنه مثل عسل به خونه ت
منتها من از گربه عین چی بدم نمیاد ها ولی یه جوری میشم وقتی زیادی بهم نزدیک میشه اصلا به خاطر همینه هرچقدر اصرار میکنی بیام خونت ٬نمیام :))

ای جان با گربه ها صفا کن بعدش اگر دلت بچه خواست یکی بیار
ولی حس مسئولیت و...هزاربرابر این حسی هست که نسبت به گربه داری

مرسی برای اجازه تون برای بچه:)))
شما هم با عسل بیاین.اصلا مینویسم پست ویلاگ میکنم..شنبه ها بازدید عموم:)))

دختر نارنج و ترنج 1392/05/24 ساعت 23:19

عزییییزم، من هم منظورم مامان حیووناست. اما مطمئن باش بهترین مامان دنیایی که اینقدر در قبال بچه ت احساس مسئولیت داری که حاضر نیستی به راحتی به این دنیا بیاریش.... این خیلی مهمه باران!

:)

خروس 1392/05/25 ساعت 01:32

به به... پیدات کردم ببینم تو نوه همون گربه که جوجه منو خورد نیستی؟ قیافت که خیلی آشنا میزنه

هرکی سیبیل داره گربه ی قاتل ِ جوجه ی تو نیست که اخه!بالتو بکش

زهرا 1392/05/25 ساعت 18:33

وبلاگ توئه ولی خونتون خونه ی آقای نویسنده هم هست خب.اصن تو بدی سوالای منو درمورد آقای نویسنده جواب نمیدی.بد

من بد شوما خوب:))

شب زاد 1392/05/25 ساعت 18:48 http://unknowncr.blogfa.com

تورجت مبارک.حالا این پسره نکنه دختره رو از چشمت بندازه؟راستی باران من و کافی شاپ و این هفته رو که یادت نرفته.تو رو خدا بگو دیگه.من تا سه شنبه تهرانم.
بعدش باید برم شیراز عروسی.بزار من باران ندیده از تهران نرم

شما ینی بری عروسی شیراز...دیگه بر نمی گردین؟؟:)) می مونین تا عروس و داماد برن ماه عسل و بعد بچه دار شن و بعد بچه شونو عروس و داماد کنن؟؟!!

نوشین 1392/05/26 ساعت 14:23 http://nooshnameh.blogfa.om

هی وای من باران. هی وای من . دلم این تورج خانو خواست. عزیزم. ووووووووووی
باران من دلم میخواد یه فسقلی از همون دو ماهگیش بیاد پیشم تا زودتر بهم عادت کنه. سندی اخلاقش خیلی خوب نیست. هنوز بعد سه ماه که از اومدنش گذشته فیفاش به راهه. نمیدونم دیگه چیکار کنم
خوش به حالت تورج خان رو د اری. ترنج هم زود بهش عادت میکنه چون جنس مقابله.
میشه تورجو واسم ماچ کنی؟
بعدش یه سوال؟ از نظر تو ایرادی نیست که از دو نژاد متفاوت باهم جفت بشن واسه نی نی؟
چون تو پرشین پت خوندم که میگفت بهتره پرشینها رو باهم جفت کنیم تا نسلشون اصالتش حفظ بشه

نوشین جان من گربه ها رو دوست دارم ولی در زمینه ی مسایل گربه ای صاحب نظر نیستم واقعا:)))
ترنج و تورج هم از یه نژاد نیستن ..ولی من به نسل و اصالتشون فکر نکردم و نمی کنم واقعا.مهم اینه که با هم کنار بیان و دوست شن.

دریا 1392/05/26 ساعت 15:29

باران جان بهت تبریک می گم.امیدوارم این روزهای خانواده سه چهار نفریتان با خوبی و خوشی سپری شود.

مرسی دریا جان.امیدوارم خدا به خیر بگذرونه روزامونو

شب زاد 1392/05/26 ساعت 18:47 http://unknowncr.blogfa.com

راستی تورج چرا همیشه غصه ناکه نگاهش؟

آآآره.تو هم همین حس و داری؟...انگار یه پیرمرد غمگینه همیشه

فنجون 1392/05/27 ساعت 08:51

یا ابلفضل ... یکی کم بود ، یکی دیگه هم زیاد شد!

حداقل میومدی این گربه های کوچه مارو میبردی ، به شخصه کلی دعا به جونت میکردیم!

ما منتظریم که بیای خونه موووون خاله فنجون

شب زاد 1392/05/27 ساعت 09:58 http://unknowncr.blogfa.com

نه قول میدم قبل از بچه دار شدنشون برگردم در مورد تورج هم آره.آخه خیلی معصومیت غمگینی داره.

می خوای بری و برگردی و بعدش بقراریم؟ که تو هم با یه کوله بار پر از تجربه ی عروسی شیرازی باشی؟( شکلک سوت)

فنجون 1392/05/28 ساعت 08:09

من از ترس گربه های کوچه، جرات نمیکنم خونه خودمون برم ... اونوقت با پاهای خودم بیام تو دهن شیر؟؟؟؟؟

ضمنا" من اصلنم خاله ی اون پشم ها نمیشم! گفته باشم...
حداقل تو مامان خوبی باش بهشون آموزش بده وقتی یکی میگه پیشـــــته ! یعنی برو اونور ... نه اینکه زل بزنی تو چشم من!

دهن ِ شیرها منظورته؟:))))
تو خاله شونی ..بالا بری پایین بیای خاله فنجونشونی:))

شب زاد 1392/05/28 ساعت 09:35 http://unknowncr.blogfa.com

آره .ولی هفته دیگه که بیام هی بهت یادآوری می کنم که باید ببینمت.نظرت راجع به این دختر سمج چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد