بوی باران بیدارم کرد.
خواب می دیدم که یک روزی از در آمده ای و انگشت های ظریف یک دختربچه ی زیبا توی دست ات است و من چشم از او و تو بر نمی دارم و بی این که بخواهم زیر لب هی تکرار می کنم که تمامی مان به شروع ِ این زیبایی ِ ظریف می ارزید و بعد جلوی پای اش زانو زدم و گفتم :" سلام مایسا" و بغضم شکست و صورتم خیس شد و بوی باران آمد یک دفعه و بیدار شدم.
بوی اش مرگم می دهد امشب.مطمئنم.
چقدر واضح خواب میبینی
به زلالی خودت:)
باران..
بوی باران..
مایسا..
فدای تو بشم دختر..........
فدای تو بشم من....
عزیزم باران.چی شده؟؟؟بارونی ِ خوابت شده ای؟خواب ها خیلی بدند.اینقدر واقعی اند که گاهی دوس داری تمام روز به یادشون بیاری.
خواب ها بلای جان بیداری اند:(
باران؟
تو خوبی مگه نه؟ آقای نویسنده هم خوبه مگه نه؟
بگو که خوبید با هم باران
چه سوالای سختی.این که من خوبم آیا؟