Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

بچه ها متاسفم!

خیلی راحت دروغ گفتم به سپی و نرگس. شرم اور است اما از نتیجه راضی و آرامم.

 بس که این دو تا جانور امروز غر غر کردند که امشب پنج شنبه است و نینو هم که نیست و هیچ جا چرا دعوت نیستیم و امیدواریم تا شب دعوت شویم و چه خاکی به سرمان کنیم پس! اصلا امورات این دو نفر بدون میهمانی نمی گذرد. بی پارتی دنیای شان چیزی کم دارد. گاهی بهشان حسودی می کنم. به این که فقط به فکر اینند که کجا بروند که بیشتر خوش بگذرد. به فکر این که امشب چی بپوشند و فردای اش چه طور آرایش کنند. کجا خرید کنند و چی بخرند و کجا می شود آن را پوشید که مرکز توجه باشند و همین! فقط همین. واقعا فقط همین. 

 پرسیدند که امشب تنهایم که بیایند خانه ی ما بساط عیش و نوش به پا کنیم یا نه و من هم بی درنگ فرمودم :" خیر" و دیگر خفه شدند! 

نه که با آن ها بهم خوش نگذرد. نه. نه که دل ام نخواهد خانه ی من بیایند. نه. نه که من اهل میهمانی و تا خرخره خوردن نباشم...اصلا.این دو نفر با نینو در حال حاضر ثابت ترین و  یک جورهایی نزدیک ترین آدم های زنده گی ام هستند که حتا آخر هفته ها دلتنگ شان هم می شوم. ولی اگر دوستی مان  را بگذاریم از یک تا ده ، من فقط از یک تا دو ، و بعضی وقت ها به زور تا سه باهاشان همراه و هم سو و هم فکر و هم جهت ام. از هر ده حرفی که بین مان رد و بدل می شود من برای دو تا و بعضی وقت ها به زور سه تای اش نظر و حرفی دارم. از ده تا چیزی که ان ها را خوشحال میکند من فقط از دو تا و گاهی به زور از سه تای اش به وجد می ایم. خودشان هم این را می دانند. توی یک برخورد و دو برخورد من بسیار جذاب و اجتماعی و خوش مشرب هستم همیشه. اما به محض این که قرار باشد یک سری چیزها زیاد تکرار شود یک دفعه به قول سپی تبدیل می شوم به "ننجون ِ مهدی"!

 برای من هر شب میهمانی رفتن خسته کننده و مسخره  است. خریدن خیلی چیزها و رفتن خیلی جاها هیچ دلیلی جز دک و پز ندارد. پیش فالگیر رفتن  و هر هفته آرایشگاه رفتن ، مثل خود ارضایی به مفلوکانه ترین وجه می ماند.


 برای من بهترین پنج شنبه و ایده آل ترین تفریح ِ شب جمعه همین است که تنها باشم و دراز بکشم وسط خانه و گاهی رو به سقف شوم و چند خط کتاب بخوانم و گاهی غلت بزنم و فیلم ببینم و گاهی هم مثل الان بچرخم توی اینترنت و این بزغاله هم این طوری کنارم بنشیند و به مانیتور زل بزند و بالاخره  بعد از یک هفته ی مزخرف یک شب را آرام باشم و خوب . اصلا من دل ام می خواهد "غیر آدم" باقی بمانم اما آرام باشم. حتی اگر همه ی این آرامش را در قبال یک دروغ به چنگ آورده باشم. یک دروغ سفید.


                 

   

 

نظرات 18 + ارسال نظر
شیدا 1392/06/21 ساعت 23:35 http://ghadefandogh.blogfa.com

خب اگر این غیر ادم بودنه منم هستم

فکر نکنم طبیعی باشه به هر حال! خونه نشستن لطفی نداره اخه که به خاطرش ادمیزاد دروغ بگه!

بهروز 1392/06/22 ساعت 00:02

اصلا باید یه کمپین تعبیه بشه واسه کسایی که بعضی وقتا دوست ندارن برن مهمونی آخر هفته . آقا من دلم می خواد بشینم ( دراز بکشم در اصل ) پای تلویزیون ، یه فیلمی ببینم که از دقیقه ی بیست تا پنجاهشو چرت بزنم ، بعد با پر رویی هر چه تمام تر بیدار شم و ادامه شو دنبال کنم .
بعد بشینم فرندز ببینم ، بعد بیام وبلاگ بخونم .
کمپین راه بندازی من حمایتت می کنم :)

اسم کمپین با تو...ثبت و امضا جمع کردن اش با من؛)

دختر نارنج و ترنج 1392/06/22 ساعت 00:54

من فدای تو و این بزغاله بشم.. اون یکی بزغاله مون کوش؟؟؟؟؟
من هم مثل تو، همیشه دور از گله ام و بُز ِ گَر..... یکی دو ساعت یا یه کمی بیشتر رو خوبم. خیلی ها هم نمی دونن چه اعجوبه ای هستم وقتی زیادی بهم نزدیک بشن، اما همینم. دورم. خیلی دور.....

اون یکی بزغاله خودش رو در حد وبلاگ نویسی نمیبینه هیچ وقت که بیاد و بشینه و تماشا کنه

ای جون گربه شو!

ایشون در حال حاضر نظارت بر موارد اخلاقی اینترنتی ما دارن!

زهرا 1392/06/22 ساعت 10:38

ای جااااان .چشاشو ببین.تورج خان دوده ای

فامیلیشو گذاشتی دوده ای؟ش

شب زاد 1392/06/22 ساعت 10:50 http://unknowncr.blogfa.com

همه ی پستت و اون white lie ات که اصلا هم به نظر من دروغ نبوده یک طرف،اون چشمای کنجکاو پدربزرگ غمگین کنار دستت یه طرف.تازه شم تو که تنها نبوده ای.با فکرهاتو و گربه ها و اینا بودی پس دروغ نگفتی.

بله تنها نبودم واقعا

الان دروغ یه جورایی آرامبخشه
فکر کن دروغ نگفته بودی به جاش نه تنها یه آخرهفته خوب نداشتی با جناب گربه، بلکم یه آخر هفته ی داغون داشتی با نرگس اینا
بازم البت که هرکدوم لطف خودشو داره

من دروغ می گم و بدین ترتیب لطف های زنده گی مو خودم تعیین می کنم!!

فنجون 1392/06/23 ساعت 07:57

درک ات میکنم باران ، این نیاز به خلوت کردن در همه ما هست و حتی همان دروغی هم که گفته ای راستش فکر میکنم ارزش اش را داشته است.
فقط
فقط اینکه من کمی نگرانتم ... این خلوت کردنها و این سکوت خواستن هایت زیاد شده باران و من نگرانتم ... مراقب دل و روحیه ات باش خیلی خلی زیاد.

اول موضع خودت رو درباره ی این سه تا کلمه ی آخر مشخص کن تا درمورد بقیه ش حرف بزنیم..که آیا "خیلی خُلی زیاد" بوده منظور شما و یا "خیلی خیلی زیاد" منظورتون؟!!

لیلا 1392/06/23 ساعت 10:02

The most common lie is that which one lies to himself, lying to others is relatively an exception.



شما اصلا وجدان خودتون رو ناراحت نکنید!

relieeefff

بزغاله شو
خب منم خیلی وقتا از آدما دوری میکنم و با تنهاییه خودم صفا میکنم...
ینی ایراد دارم عایا ؟

بزغاله فرنگی!

مرمر 1392/06/23 ساعت 14:04

بعضی وقتا این دروغا نباشه نمیدونم باید چکار کنیم
البته اگه بشه اسمشو گذاشت دروغ

دروغ دروغه دیگه مرمر جان.اسم و فامیل و همه چیش دروغه همیشه!

شی ولف 1392/06/23 ساعت 15:34 http://shewolf.blogsky.com

در خانه ماندن و جز وبگردی و فیلم دیدن هیچ نکردن. تعطیلات ایده آل!
کاش تلفن هم نبود.

تلفن اگه از نوع همراه باشه که یه آپشن داره به نام Off !! اگه از نوع خانگی باشه..باز یه آپشن داره به نام ِ" سیمشو بکش"!!..از آپشن ها استفاده کن تا "کاش" هات کم شه

شب زاد 1392/06/23 ساعت 21:06 http://unknowncr.blogfa.com

هر روز میام تورجو نیگاش می کنم.دوستتون دارم.سه تایی تونو.هم تو هم دو تا بزغاله ها

اگه من یه روز دستم به این برسه.
اگه من یه روز آدرس خونتون رو پیدا کنم
اگه من یه روز اینو ندزدیمش
اگه یه روز باهاش نرفتم سفر

لازمه از همین تریبون اعلام کنم که اگر یه مو از هزار هزار موی بدن یا سر یا هر جای تورج کم شه، و یا مفقود شه و یا نه اصن توی خونه گم شه و پیدا نشه ،من از همین کامنت بر علیه شما استفاده می کنم و شکایت می کنم!

راستش منم در این زمینه مثه توام ولی غیرآدم نیستیم.
گرچه که زیاد بهم گفتن غیرعادی

نه که غیر آدم..اما همچین هم نه آدم

سیمین 1392/06/24 ساعت 09:42

هرکاری رو بکن که دلت می خواد... برای خوشامد دیگران زندگی کردن، کسالت میاره...

شاد باشی...

هرکی خوشش نیومد خوشومد

مرکوری 1392/06/24 ساعت 12:02

آخه تو باید تو همه کاری خودتو قاطی کنی با این ریخته خر بیشعورت؟ هان؟
اگه نزدیکه من بودی!!



معلومه با کدومتونم دیگه؟

بله دقیقا !

شیدا 1392/06/24 ساعت 12:10 http://ghadefandogh.blogfa.com

باران دیشب خوابتو میدیدم
اینقدر بهم خوش گذشت که فک نمیکنم تو بیداری با هیچ کس دیگه ای اینقدر بهم خوش گذشته باشه!
خونه تو بودیم با 2-3 تا از دوستات گفتیمو خندیدیمو مست کردیم
هرکسی هم مشروب خودشو اورده بود
یه دوست داشتی سبزه بود موهای مشکی که نوک موهاش شرابی بود قدشم ای بگی نگی کوتاه بود یه دختر خوش اندام سفید با موهای کوتاه هم بود هرچی فک میکنم اسماشونو یادم نمیاد
یعد یه پسری هم بود(یعنی اومدو رفت)اسمش فرهاد بود
!!!!
اومدم بگم مرسی مهمونی دیشب خیلی خوش گذشت:)))))
جبرا کنیم ابجی:دی

عزیییییزم چرا زحمت کشیدین و خودتون آورده بودین آخه؟!!
دوست ِ سبزه ی مو مشکی که نوک موهاش شرابی باشه..فقط بهار می تونسته باشه!! دقیقا با همین مشخصات هااا..نوک موهاش هم یا صورتیه همیشه یا شرابی!..خوش اندام سفید با موهای کوتاه .. نرگس ِ اون روزهامون
اما فرهاد خب..هزارتا فرهاد توی زنده گی من بودن..کدومشون بود؟
خواهش می کنم کاری نکردم.بازم بیاااا اونورا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد