Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

باران بیست و نه ساله از تهران

 سلام آقای جوون (به فتح ِ جیم!)

راست اش دیدم ممکن است کامنت ام کمی طولانی و حوصله سربرنده شود (به فتح ِب.این را می گویم چون "سربرنده "به ضم ِ ب خودش یک کلمه ی عظیمی است!)

 بله داشتم می گفتم که ترسیدم جواب کامنت شما کمی طولانی و سربرنده شود و برای همین ترجیح دادم این جا بنویسم. از قدیم هم گفته اند یک نامه ی درست و حسابی به از هزار کامنت کج و ناحسابی.

این کامنت شماست. (خدای نکرده فکر نکنید با کپی کردن اش می خواهم به حافظه ی شما نقطه اهانتی کنم.خیر. فقط این جا می گذارم اش که خودم جلوی چشمم باشد)



پست زیر حقش بود که تو وبلاگستان قرار بگیره 

حالا خب باید سیاست های کلی اینجور سایت هارو هم در نظر داشت.

ممکنه به علت فضای محدود گفتمان در جامعه ی مجازی باشه و ترس از فیلترینگ. 

همینکه انتشارش دادن. باید ازشون تشکر کرد.


  حقیقت اش این است که من اصلا نتوانستم این بلاگستان  شما رادرک کنم. یعنی راست اش این که یک جایی باشد و بلاگرها جمع باشند و به هم معرفی شوند و متن های شان برگزیده ی روز و هفته و ماه باشد را  می فهمم..اما این که کی و چه طور و کجا متن ها را می خواند  و بر چه اساس و مبنایی (اگر اساس و مبنایی در کار باشد اصلا)متن ها انتخاب و گزینش  می شوند را نمی فهمم.


سانسور و بقیه ی داستان را قبول دارم و هیچ حرف و نظری هم ندارم برای اش. اصلا در حد و سایز نظر برای امنیت اخلاقی سایبری وبلاگی نیستم بنده.این مقوله مقوله ای "سربرنده" به ضم ب است که من اصلا اشاره هم به اش نمی کنم. سری که هنوز بریده  نشده را که دستمال نمی بندند.

ولی این که واقعا از انتشار مطلب ام خوشحال شدم یا نه..صریحتا "نه".

شاید کمی وقیحانه و حتی قدرنشناسانه باشد ولی راست اش ترجیح ام این بود که  بلاگستان یک جایی  بود که "محتوا" حرف اول را می زد و  وبلاگ نویس هایی مثل من که از گربه و سگ و هوا و دختر خاله  ی دسته قوری و پسر خاله ی عم قزی شان می نویسند ، به این راحتی ها پای شان باز نمی شد به آن جا.

 دل ام می خواست می آمدم و وبلاگستان را می دیدم و بعد با خودم می گفتم یعنی می شود یک روزی متن من را بگذارند این جا؟ یعنی می شود من یک روز متن ام آن قدر خوب باشد که انتخاب اش کنند برای این جا؟

شاید من بسیار مشنگ و ایده آل گرا هستم که قطعا هم کمی تا قسمتی  هستم و متاسفانه زیادی به وبلاگ و وبلاگ نویس ها جدی فکر می کنم ولی خب این منم و دوست دارم که جدی بگیرم کاری را که ده سال است آلوده اش هستم.


 ولی شما که حالا غریبه نیستید...بایک نگاه خیلی چند ثانیه ای و ساده به لینک های پربازدید و وبلاگ های پرطرفدار این بلاگستان می شود حدس زد که صرفا دلیل و اساس خیلی محکمی برای قله نشاندن یک وبلاگ یا وبلاگ نویس وجود ندارد و همین خب خودش درد است دیگر!..نیست؟

   بنده مطمئنم و شک ندارم که وبلاگ نویس هایی هستند که آن قدر نگارش قوی و درستی دارند و آن قدر خوب به همه چیز نگاه می کنند و اصلا هم پر بازدیدکننده نیستند و هیچ کس هم برنده ی هیچ جا نمی کندشان اما یک متن از هزاران متن شان می تواند یک روز کامل آدم را درگیر کند و به فکر بیندازد.


چه قدر حرف زدم...پیرتان کردم آقا...ببخشید


درباره ی فیس بوک هم واقعیت اش این است که فیس بوک من هم مثل همه ی آدم های دنیا بسیار شخصی ست. چند باری خواستم برای وبلاگم پیج درست کنم ولی متاسفانه چون آن قدر شخصی و روزمره می نویسم و گاهی حتی حوصله ی عوض کردن اسم ها را هم ندارم ، ترس برم داشت که دوستان واقعی ِ فیس بوکی ام رد پایی پیدا کنند( در و پیکر  ندارند که این شبکه های اشتماعی!) و دیگر وبلاگ ام آن جای امنی که می آیم و توی اش هذیان های ام را بالا می آورم نباشد. وبلاگ و این جا برای من امن ترین ، دورترین، ساکت ترین و دنج ترین کافه ای ست که می توانم توی آن بنشینم و با خیال راحت سیگارم را بکشم و خفه خونم را بگیرم. 



با تشکر



باران 


 

نظرات 6 + ارسال نظر
مخلص 1392/06/29 ساعت 15:17

این فرمایشها هم در راستای همان "مشنگ و ایده آل گرا" بودنتان است. آیا این بنده خدا(ها) جایی ادعا کرده(اند) که با یک متد سیستماتیک، تمام وبلاگهای عالم را جوریده(اند) و جویده(اند) و بر اساس یک ماتریکس عددی به یک لیست وریفایبل از بهینه ترین وبلاگهای هفته رسیده(اند) و بعد این لیست را در یک نشریه ی تخصصی آمار ادبیات مجازی چاپیده(اند) که شما این طور می فرمایید؟ این آقا/آقایان/خانم/خانمها/آقایان و خانم/خانمها و آقا/خانمها و آقایان هم یک کسی/کسانی مثل بنده و شما تشریف دارد/دارند که تصمیم گرفته(اند) که هر هفته یک مطلبی را که دیده(اند) و پسندیده(اند) با بقیه در میان بگذارد/بگذارند و آنها را هم در لذتی که از این متن برده(اند) سهیم کند/کنند. این عوض دستت(ان) درد نکندتان است؟
پ.ن. مخصوصا دقیق و وریفایبل نوشتم که ببینید دقیق و وریفایبل بودن چقدر می تواند بورینگ باشد.

پاسخ تون طولانی بود، این جا نگنجید ...ارسال شد

محمد 1392/06/29 ساعت 23:49 http://ebrahimi70.blogfa.com

یه مدتی هست که وبلاگ ت رو می خونم
نمی دونم اما یادم نمیاد هم که نظر گذاشته باشم
احتمالا اولین بار ه
خواستم بگم که بسی حال کردم که انقد رک بودی و در کل آورین :-)

هیچ برگزیده شدنی و هیچ جایزه و جشنواره ای بهتر از ادبیات نوشتنت نمی تونست و نمی تونه من و جذب وبت کنه که خود نوشته هات و سادگی و صداقتت من و دوستدار این کافه ی امنت کرده که خفه بشم و بخونمت.

تو لطف داری مهدیس جان

ش 1392/06/30 ساعت 12:42

سلام من یک خواننده خاموشم که خیلی وقته میخونمتون و دوستدارم نوشته هاتونو. میشه یک سوال از شما بپرسم : آیا به نظر شما یک آدم معمولی که یک نویسنده نیست روشنفکر نیست فیلسوف نیست نمیتونه برای خودش یک وبلاگ داشته باشه تا از دغدغه هاش مشکلاتش و درددلاش و روزمرگیاش و تنهاییاش برای خودش بنویسه ؟ کسی که آزارش به هیچکس نمیرسه خاموش دیگرانو میخونه علاقه ای به تبادل لینک ندار نظراتش همیشه بستست؟ اینروزا اونقدر آدمها حتی توی دنیای مجازی به خونه های هم سرک میکشند و دیگرانو نقد و متهم میکنند به کوته فکر بودن که آدم احساس شرمندگی میکنه از هر کلمه ای که مینویسه برای دل خودش تو خونه ی خودش

ش عزیز
به گمونم این پست برای همه سوتفاهم ساز داره می شه. بنده هم مثل همین هایی که می گین نه زبونم لال روشنفکرم و نه فیلسوف خدای نکرده. دقیقا هم فقط از دغدغه ها و مشکلات و روزمرگی هام می نویسم. اصلا هم می گم آدم باید از همین ها بنویسه تا خالی شه...ولی حرف ام این بود که وقتی پای برنده و برترین و نوشتن و بهترین متن می شه لااقل حق رو بدن به اون هایی که باید و نه ما و امثال ما. همین.

باران ۲۹ ساله دلم برای خود خرت تنگ شده....
بیا پایین با هم کمی قدم بزنیم....

من پایینم...تو بیا پارک موزه سینما

مخلص 1392/07/19 ساعت 20:55

این در جواب مدیر(ان) محترم وبلاگ "وبلاگستان" است که جایی، در جواب کسی، در جواب مخلص بر نقد کسی دیگر بر انتخاب خودشان از اثر کسی دیگر نگاشته بودند که:

"ما به دنبال شخص کامنتگذار بودیم ولی متأسفانه لینک وبلاگشون رو نیافتیم.
اما اگر شما اطلاعی از ایشون دارین و یا وبلاگشون رو میشناسین خوشحال میشیم در اختیار ما هم بگذارید."

جوابشان را هم اینجا می دهم چون من خواننده ی وبلاگ ایشان نیستم (کما این که تازه امروز، آن هم به اشارت کسی دیگر، از انتشار نظر مخلص در وبلاگشان مطلع شدم)، ولی ظاهرا هر دوی ما خواننده ی این وبلاگ هستیم.

از ایشان هم به سوم شخص یاد می کنم کما این که ایشان هم قابل ندانستند رو در رو با بنده صحبت کنند و حرف بنده را به صورت غیر مستقیم، نقل قول مستقیم فرمودند.

جواب مخلص هم این است که:

اولا دنبال مخلص نگردند. من خودم هم خودم را به زور، گاه و گداری پیدا می کنم. اگر هم هدفشان این است که نوشته های گهربار مخلص را با خوانندگانشان به اشتراک بگذارند، مخلص حرف چندانی که چندان به درد خوانندگان وبلاگ وزین ایشان بخورد ندارد. اگر هم قصد ذوقمرگ کردن مخلص را با اعطای افتخار هم صحبتی دارند، مخلص (البته با اجازه ی صاحب خانه) همین جا، جان ناقابلش را برای هم صحبتی ایشان تقدیم کند.

ثانیا می خواستم یادآوری کنم (اول به خودم و بعد به ایشان) که کمترین شرط "جوان"-مردی این است که حرف بین دو دوست را بی رخصت آن دو جای دیگری جار نزنیم، من آنچه را که فکر می کردم نصیحتی دوستانه باشد، دوستانه ذیل مطلب دوستی می نویسم (حالا خواه آن دوست از سخنم پند گیرد و خواه ملال و خواه - مثل این مورد اخیر- اصولا قضاوت آن دوست صحیح تر از نصیحت من بوده باشد). این که بعد از چند هفته بشنوم که دیگری این صحبت دوستانه را به سود خود و به زیان آن دوست، جای دیگری بازگو کرده (مؤدبانه عرض کنم) متعجبم می کند.

ثالثا مخلص اگر یک چیز از این دنیا آموخته باشد، آن یک چیز، آموختن است. آن چه گذشت، به من آموخت که بی اعتمادی دوست مخلص به این شخص خاص و وبلاگشان خیلی هم بیجا نبوده است.

زیاد گفتم و زیاده.

مخلص

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد