Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یک ماه و نیم است که من هرروز می پرسم "خوبی بابا؟" و بابا حتی یک بار هم نشده محض دل وامانده و بی صاحب من بگوید"خوبم!". "شانه درد" درد ِ جدید ِ خانه ی پدری ام است!. یک جور درد ِ موزی و نان استاپ که از بابا هیچی باقی نگذاشته. قوی ترین مسکن ها و کورتون و مورفین و هر آن چه که هر کس گفته را امتحان کرده، اما درد درست همان جوری به شانه اش چسبیده که دست اش! یک جور پماد گیاهی از دوستی برای اش گرفتم و گفتم بگذار خودم برای ات بمالم. کاش لال می شدم. کاش کور بودم.بابا پیرهن اش را زد بالا و من می توانستم استخوان های دنده اش را هم بشمارم. آن قدر یک دفعه حال ِ مرگ گرفتم که پماد را به جای شانه ی چپ، به شانه ی راست اش مالیدم. صدای اش هم عوض شده نمی دانم چرا. رمق ِ این دکتر و آن دکتر رفتن را ندارد وبس که از در غذا نخورده "معده ی " ساختگی اش دوباره جمع شده و اوضاع اش در هم و برهم شده.

دل ام می خواهد داد بزنم که اگر قرار است زنده گی ام نا آرام باشد، هر چه می خواهد بشود اما با بابا کاری نداشته باشد کسی. اگر قرار است من توی امسال ِ سی سالگی ام چزانده شوم، خب خیلی چیزهای چزاندنی دور و برم هست جز اذیت بودن ِ بابا، یا خستگی ِ مادرک و بی حوصله گی های برادرک. 

آنی که امتحان طرح می کنی، از همه ی پا ورقی ها و پشت و روی جلد و منابع ضمیمه ی آخر کتاب سوال بنویس برای ام ، اما بخش ِ درد کشیدن ِ بابا را بی خیال شو جان ِپدرت اگر پدری داری و می فهمی!

نظرات 13 + ارسال نظر

خدایا پدر باران رو خوب کن اصلأ همه ی پدر و مادر ها رو اگه بیمارن خوب کن.

شی ولف 1392/11/19 ساعت 19:09 http://shewolf.blogsky.com

کسی آن بالا نیست. ما این پایین تنهاییم.

shirin 1392/11/19 ساعت 20:11 http://esseblack.blogfa.com

Cheqadram k engar aslan khub nisti baranak :(

شب زاد 1392/11/19 ساعت 21:25 http://unknowncr.blogfa.com

می دونم خوب نیست روزهات.کاش یکی از این روزها می دیدمت.یه روزی که خیلی هم دور نیست.دلم میخاد باهات حرف بزنم.دلم میخاد برام حرف بزنی.باران بر من ببار هر چه زودتر که سخت کویرم این روزها

میم جین جون 1392/11/19 ساعت 22:12

ایکون گریه فقط

sama 1392/11/20 ساعت 20:48

سلام
چرا فیزیوتراپی را امتحان نمی کنید؟

دلربا 1392/11/21 ساعت 14:12

باران .باران جان...اشک توچشام جمع شد.دلم لرزید....ای خدا مواظب بابای باران باش...زود زود به دادش برس لطفا...خدای خوبی ها.کمک .

باران جان حس و حالتو می فهمم...ایشالا حال بابات بهتر بشه

دختر نارنج و ترنج 1392/11/22 ساعت 00:02

انشالله خیلی زود خوب می شن بارانک من.....
نمی دونم چی بگم؟
من این جور موقع ها لال می شم.
فقط دعا می کنم.....

فنجون 1392/11/26 ساعت 09:25

همونطور که من سه ماهه دارم میپرسم : خوبی باران ؟

آرزو می کنم این روزهای غمناک
خیلی زود محو شوند!
و تو به همین زودی ها
بلند بلند
به خوشی های زندگی ات
بخندی
آنقدر بلند که من ازین فاصله هزار کیلومتری
از شنیدنش
سرم به آسمان، برسد!

زهرا 1392/11/26 ساعت 21:18

بارانکم .امدم اینجا بغضی بودم حالا اشکی میرم . دنیا به کام کیه پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد