Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یا این جا و نوشتن و کامنت بچه ها را خواندن دیگر خوبم نمی کند، یا فعلا خوب شدنی نیستم. دل ام البته می خواهد باور کنم که اولی درست نیست و دومی نزدیک تر است به واقعیت. یعنی دوست دارم به خودم با کتک هم شده حتی بقبولانم که یک چیزی هست که هنوز خوبم کند و باور کنم مثلا. تنها احساسی که دارم مچاله گی ست. اما نه از نوع پلاستیکی که ریز ریز و آرام آرام باز شوم و خطی هم باقی نماند. از نوع فویل آلومینیومی که اگر یکی هم با دست بازم کند باز جای خط ها می ماند. من اصلا دنیای ام از پلاستیکی دارد می شود فویل صفتی و این چیزی ست که باید قبول کنم. کل دیروز و پریروز را خانه تکانی کردم و چه تکان دادنی! درست همان قدر که خرت و پرت توی خانه حالا هست، همراه کیسه زباله شد و راهی ِ سطل زباله. خیلی از خاطره ها. پارسال یادم است که می گفتم از این خاطره دارم پس نگه اش می دارم. امسال سیاست ام این بود که از این خاطره دارم، پس می اندازم اش بیرون!. بهار همین حالا زنگ زد و برای تولد یکتا دعوتم کرد! بعد هم گوشی را داد به یکتا و یک صدایی شبیه آسمان ها از پشت تلفن گفت:" بیا خونه مون". گفتم" من رو می شناسی؟" و بی فکر گفت "نه". به همین مسخره گی. به همین فاکینگ مسخره گی. سه شب برای به دنیا آمدن اش نخوابیدم و وقتی به دنیا آمد انگار دختر خودم بود و حالا به خاطر خر بازی های من و مادرش من را نمی شناسد! گفتم که اگر بتوانم می آیم و شروع کردم به فکر کردن به این که باران شاید فرصت خوبی باشد که بروی و نه به خاطر بهار، که به خاطر آن موفرفری ِ شبیه فرشته های کارت پستال های ولنتاین که فقط یک تیر و کمان کم دارد واقعا. توی همین فکر ها بودم که دوووووووووووووووووووووووباره دووووووووووووووووووباره دوووووووووووووووباره همان غلط پارسال را کرد و ادامه داد:" توی فیس بوووک دیدم موهاتو خییییییییییلی کوتا کردی، چرا آآآآآآآآآآآآخه؟؟؟؟؟حالا چی کار می کنی اگه بخوای بیای تولد؟؟.با موی یه سانتی چه لباسی می شه پوشید اخه. پیرهن نمی شه که.ارایش چی...ارایش کجا می کنی اگه بخوای ازسرکاربیای!" و من فقط زدم زیر خنده. عصبی و خنده دار. که فااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااک دوباره؟؟ آن همه با نرگس این طرف و آن طرف رفتیم و خاطره ساختیم و آن همه کنار تو و یکتا بودم که من را آن چیزی که هستم نفهمی؟..که فقط به این فکر کنی که پزم را بدهی برای سر و وضع ام و یک نقطه آشغال برای ات مهم نباشد که ما دوستیم و دوستی به این چیزها نیست؟ اوففففففففففففففففففففففففففففف به این که آدم ها فقط به دک و پز خودشان فکر می کنند و نه به هیچ چیز. حالا دیگر حتی شاید به این فکر کنم که بروم و یکتا را یک روز بدزدم و دل تنگی ام را خالی کنم و شب برش گردانم و بهار هم اصلا برای ام مهم نیست. اصلا من آدم حساس و خاله زنک و مسخره ای هستم. خب باشم. یک لشگر با فیل از روی ام رد شوند شاید صدای ام در نیاید اما وقتی کسی که انتظار دارم من را بفهمد نفهمد، با فیل از روی خاطرات ام باهاش رد می شوم و به هیچ جای ام هم نیست. اصلا من آدم گهی هستم توی دوستی. خب که چی؟ ددلاین صد تا از کارهای ام گذشته و نشسته ام این جا دارم از کوکب و صغری و کبری حرف می زنم. جاده خاکی ام بددد روزها.   

پ.ن. بابت پاسخ ندادن کامنت ها شرمسارم. شما بهترینید اما من این روزها بدترین.

نظرات 8 + ارسال نظر
پرنده گولو 1392/11/27 ساعت 15:01

وقتی پوستم لال می شود و دیگر خوشی را حس نمیکند فرار میکنم .فرار کن دخترچه جانم.یکجایی گیر بیاور و فرار کن.برای شده دو روز .

از خودکم؟

سایه 1392/11/27 ساعت 20:33

دور ریختن سند خاطره ها! با فیل رد شدن از رو خاطرات دوستها... من این کارا رو سالها پیش کردم نمی دونم این خباثتم رو می رسونه یا نه اما پشیمون نیستم هیچ. بسیار هم به خودم می بالم... یه وقتایی کار درست همینه.مقابله به مثل بی عذاب وجدان... نه به خاطر خودت به خاطر خودش شاید به روز بفهمه با کس دیگه این کارو نکنه(بکنه هم باکی نیست)

سارا 1392/11/27 ساعت 20:49 http://haleman1.blogsky.com

باران یک چیزی هست توی دنیا که حال ادمو خوب کنه
یکی با برف بازی یکی با نوشتن-گریه-خرید-جیغ کشیدن-کویر-سفر-دریا-کوه-ادامس جویدن-حرف زدن-مشاور رفتن-کتاب -اهنگ گوش دادن-اهنگ زدن -فیلم-سینما-برنامه ریزی کارهای نکرده-زدن یکی -امامزاده رفتن -لاک زدن ...

یه وقتایی دردا اونقدر بزرگن که هرچی اطرافیان دوز ِ مهربونی حرفاشون رو بالا ببرن، کاری ازشون ساخته نیست.
باید بذاری بگذره باران
یا یه کم خودتو بکشی بالا و از عمق ِ بد ِ اتفاق، بیای بیرون
تا بتونی بهتر ببینی و بهتر تصمیم بگیری!

خدایا امسال لطفت به من زیاد بوده است برای بارانکم از تو آرامش می خواهم

مهسا 1392/11/28 ساعت 11:25

عزیزم باید شرایط خیلی سختی داشته باشی. به یادت هستم و دعات می کنم و کلی انرژی مثبت برات میفرستم که بتونی با مشکلات بهتر دست و پنجه نرم کنی.
من مطمئنم روزهای روشن میرسند دختر

سال قبل یادمه بلوز شلوار رفته بودی که گفت این لباس ساده هست و تو زدی بیرون
بازم تکرار شد...
من خیلی از آدمهای این طوری رو خط زدم و برای همیشه گذاشتم کنار....اما درد اینه که همیشه چند نفری هستن که نمیتونی بذاریش جلوی در تا یکی بیاد اینا رو برای همیشه ببره

منم جای تو بودم تولد نمی رفتم و یه وقتی میرفتم یکتا رو میدیدم بدون بهار!
عزیزم من که به شخصه برای اینکه تو تک تک کامنتهایم را جواب بدی کامنت نمیذارم و ابدأ جواب ندادنت برام به معنی جواب ندادن نیست!یعنی کلأ جواب ندادنت برام معنیش بد بودن تو یا نخوندن کامنتها نیست.
گاهی سکوت خودش کلی حرفه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد