Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

در گِل که منم!

همیشه همین طورم. ظرفیت و تحمل ام به یک جایی که می رسد، باید بنشینم روی زمین و یک دل سیر زار بزنم و بعد آرام شوم و از خودم بپرسم"حالا باید چیکارکرد؟".مهم نیست که توی خانه ام، توی خیابانم، پارک ام یا وسط میهمانی. من این طوری ام و این طوری مغزم شروع به کار کردن می کند. از مطب که آمدم بیرون و نشستم توی ماشین تا وسط های نمی دانم کجا هق هق ام ماشین را برداشته بود. تمام که شدم اشک های ام را با لبه ی کاپشن ام پاک کردم و گفتم:"حالا چیکار کنیم!"

بابا صد درصد مطمئن بود که مشکل اش هر چیزی می تواند باشد جز بیدار شدن سلول های سرطانی. ده بار تکرار کرد که دو ماه پیش چک آپ اش صد درصد اوکی بوده و در عرض دو ماه هیچ اتفاقی نمی تواند افتاده باشد. وقتی دکتر گفت که بله خبرهایی شده و غول خفته بیدار شده، خدا خدا می کردم که بابا با همان اطمینان برگردد و بگوید که "می جنگم دوباره". نه با همان اطمینان...لااقل با یک دهم آن اطمینان. اما هیچ نگفت. سکوت اش روانی ام کرد. پتو را کشید روی سرش و بی شب به خیر خوابید آن شب. مادرک زانوی غم بغل گرفت و بغض کرد و برادرک طبق معمول سگرمه های اش از غصه رفت توی هم. من هم که..!...اصلا مگر مهم ام؟...یا غم و زانوی مادرک مگر مهم است؟...یا سگرمه های گره ی کور خورده ی برادرک؟...حال ام خوش نبود خودم. زبان ام بند آمده بود وگرنه می نشاندم شان و می گفتم درد ِ‌ما یک هزارم دردی نیست که بابا می کشد و بیایید کاسه ی داغ تر از آش نشویم. بابا همان قدری می تواند مبارزه کند که ما به اش روحیه بدهیم. امروز می خواهم به برادرک زنگ بزنم و بگویم که از امشب حق ندارد خسته، بی حوصله، عصبی یا با هر حال منفی دیگری برود توی آن خانه. اگر نمی تواند بیاید خانه ی ما و اگر نمی خواهد اصلا نرود خانه!...به مادرک هم می خواهم زنگ بزنم و بگویم تا امروز اگر هر جوری بوده از امروز باید یک جور دیگر باشد. بابا فقط وقتی می تواند مثل دفعه های قبل بگوید "می جنگم" که بداند ما هستیم. آن هم نه فقط هستن. هستن ِ‌فقط هستن به درد ِ کوفت هم نمی خورد. بابا یک جور هستن ِ سوپر سوپر می خواهد. همین طور می خواهم امروز زنگ بزنم به خاله اک و مادربزرگک و عمه اک های ام هم و خلاصه هر کس دیگری که ممکن است اسم اش فامیل باشد. می خواهم بگویم که اگر می خواهند برود پیش بابا و بنشینند یک گوشه و هی دل بسوزانند که وای بابا چرا این طور شد و انشالا خوب می شود و هزار دری وری ِ‌باسمه ای دیگر، بهتر است نروند و بنشینند خانه شان و فارسی وان تماشا کنند! هر کس می تواند بفرماید، هر کس هم نمی تواند آن ور تر!

روحیه...انرژی...آن چیزهایی هستند که خودم ندارم اما باید به بابا بدهم و خودم هم نمی دانم دقیقا چه غلطی باید بکنم ریمیا:(


نظرات 1 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج 1392/12/09 ساعت 16:36

باران
برام سخته این طرف مانیتور می نشینم و از بیماری بابا می خونم...
برم بنشینم به جای ریتا من دعا کنم.... دعا کنم برای این که نه بابای تو و نه هیچ بابای دیگری توی این شهر تار شده پشت نگاهت، هیچ وقت ِ هیچ وقت مریض نشن، درد نکشن، غصه ی بچه هاشون نشه این درد کشیدنشون...
برم بشینم دعا کنم...

کاش دعایی بود که گارانتی داشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد