Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

چسبیده ام به صندلی. دست های ام را از پشت با طناب به هم بسته اند. چشم های ام را هم. ترسیده ام اما فکر می کنم این طوری شاید بهتر هم باشد. فکر می کنم که احتمالا صدای یک تیر خواهم شنید و بعد یک سوزش یک ثانیه ای  توی قلب یا سرم و بعد ...خلاص.

صدای موبایل ام...هق هق مادرک. سلول های سرطان توی غدد لنفاوی بابا چادر زده اند...قلب ام می سوزد. آتش می گیرم...باید بمیرم طبیعتا اما نمی دانم چرا نه. به زانوی ام خورده حتمن. درد می کشم.

زنگ ِ برادرک دومی است. پیشرفته است و غیر قابل جراحی ست و هیچ راهی نیست و لوله ی مری اش به تنگی ِ چند میلی متر شده و...اسید وار درونم چیزی می سوزد...یعنی چی؟...بنشینیم و بابا را تماشا کنیم که روز به روز کم می شود؟

باز منتظرم که بمیرم اما انگار این یکی هم خطا رفته. جان سخت ام من. سلول های ام گر گرفته اند اما نمی میرم. چشم های ام بسته است و نمی دانم چه می گذرد. دوست دارم یکی سرم را توی دست های اش بگیرد عوض ِ دست های خودم که بسته اند. سومی حتی صدا هم ندارد. که مترجم ِ‌جلسه ی محرمانه ی عراق به یک علت ِ بی علتی ریجکت شده و فرصت کم است و هیییییییییچ آپشنی نیست جز "باران"!...جلسه حساس است و نمی شود مترجم از خارج سازمان آورد. چمدان ببند و یک هفته عراق!...این یکی حتما می کشد مرا. هنوز خس خس نفس های ام را می شنوم. هه.پس هنوز more to come .

باورم نمی شود. از آن همه اپلیکیشن، مال ِ‌من برای عمان را پذیرفته اند و یک ماه عمان. این هم چهارمی. سفر پشت سفر. توی این وضعیت ِ سگ صفت!

به خودم نگاه می کنم. هه. نیازی به رگبار نبود عوضی های آن بالا. من  با همان اولی که برای بابا بود تمام کردم. ولی خب..nice job!...امروزتان را هم من ساختم. بروید به رییس تان بگویید سرویس اش کردیم...راحت بخواب.

نظرات 7 + ارسال نظر
نوشین 1392/12/12 ساعت 17:35 http://nooshnameh.blogfa.om

من هزار تا ازین شکلک ها!

shirin 1392/12/12 ساعت 19:48 http://esseblack.blogfa.com

Va raftam baran :( :(

من تمومم

سایه 1392/12/13 ساعت 08:12

از این شبیخون هایی که روزگار به آدمها می زنه بیزارم...

که بگه اوووهووووی خوش نگذرون..حواست باشه همه چیت دست منه..منم بیزارم

فنجون 1392/12/13 ساعت 09:01

من هیچ ... من بغض ... من دعا
کاش هیچ وقت این پست رو نمینوشتی و من نمیخواندم ... چه سال گهی بود امسال ... تمام شود تا چند روز دیگر ، شاید کمی ارامش و صلح جایش را بگیردو بلکه مجال نفس کشیدن ات بدهد و مهربان تر باشد.

راست می گی فنجون. کاش مهربون تر شه دنیا با من.

مهسا 1392/12/13 ساعت 11:25

باران...هیچی برای گفتن ندارم، یعنی دارم نمی خوام بگم.فقط کاش پیشت بودم بغلت می کردم

گفتنت هم چیزی از بغل کردن کم نداره

sheyda 1392/12/13 ساعت 15:06

یکی اون بالا بدجوری شوخیش گرفته
کاش مییتونستم کاری بکنم برات

شوخی هایی که شوخی شوخی جدی می شن

این روزها دوستانم میمیرند....
استتوس میذارن که مـُردم.
و راست میگویند... میدانم.

این روزها دوستانم لحظه های دردناکی را تجربه میکنند فراتر از حد تحملشان. گذشته از آن نقطه ی مرزی!
استتوس میذارن که به گا رفتم.
و راست میگویند ... میدانم.

تجربه ی تلخ، گه، دردناک و غیر قابل تغییری ست.
این روزها چرا تعداد این دوستانم انقدر زیاد شده؟

یکیمون هم برای تلخ کردن روزات بسه. ما رو ببخش قوقی جون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد