اردن نامه/ یک
این اولین بار و شاید آخرین بار توی زنده گی ام باشد که بنشینم توی کلاسی با بیست نفر از بیست جای کره ی زمین.
امروز قرعه کشی شد برای گروه ها. شدیم ایران، آمریکا، انگلیس، روسیه، اسراییل!. همه خندیدند.گفتم از عمد این کار را کردید و دوباره همه خندیدند. خودم هم.
عجیب ترین اکتیویتی ِ امروز نقشه ی نظامی ای بود که به هر گروه دادند و باید برای اش عملیات اتک طراحی می کردیم.. استراتژی پیاده می کردیم. با مشخص کردن نوع سلاح ها حتی!(یادم باشد درباره شان بعدا بنویسم!). گفتم ولی ما قرار نیست روزی بجنگیم!...گفتند قانون اش را باید بدانیم تا روزی بتوانیم بفهمیم و بفهمانیم. بله جنگ قانون دارد. غیر نظامی ها نباید آسیب می دیدند. خانه های مسکونی باید مصون می ماندند. مدرسه و بیمارستان و مهد کودک؟...به هیچ وجه. هر چه بیشتر پیش می رفتیم، غم انگیز تر می شد داستان. هدکوارتر کنار خانه های مسکونی بود...بیمارستان کنار انبار مهمات...من گفتم صلح کنیم. هیچ کس نخندید. کثیف تر از آن نقشه به عمرم ندیده بودم.
این سه تا حرف "ج" ، "ن" ، "گ" ، هیچ وقت این قدر سنگین و مهلک برایم نبودند.
کلا دنیا کثیفه ...
باران اخر نفهمیدم شغل تو چیه.یعنی سر درنمیارم!
تو با این روح لطیف چرا شغل به این زمختی انتخاب کردی دختر؟
شغلت برام جذابه کاش دقیق میگفتی چیه و نتیجه کارتون چی میشه.اصلأ رشته ات ربطی به شغلت داره؟
کارش زمخته اما نتیجه ش ظریف:) برای میم گفتم:) رشته م ربط نداره اما روحیه م چرا:)
باران جان میتونم. بپرسم.دقیقا شغلتون چیه ؟
والا دقیقش رو هیشکی نمیدونه! ولی غیر دقیق اش حمایت از افراد اسیب دیده ی جنگ در دنیاست:)
دیشب یه تئاتر دیدم در مورد جنگ
سنگینی ِ چکمه های سیاهش، گلوم رو فشار می داد...
یعنی میشه یه روزی بشه که صلح باشه؟ برقرار باشه؟ عملا
سلام خیلی وقته میخونمتون اولین باره که نظر میذارم
میگم تو یاهو یا جیمیل و پلاس نمیشه ادتون کرد؟؟
چرا نشه:)
Baran_m7@yahoo.com
بارانک!کی برمیگردی؟فضولی ام را بر من ببخشایید.آخه گفتی طولانیه سفرت.میخام برم نمایشگاه.کتابی هست که بخوای؟اگه هست بگو
شبزاد عزیز. ممنونم. احتمالا دو هفته ی دیگه:( کتاب خاصی توی ذهنم نیست و ده ها کتاب نخونده دارم. لطفت شرمنده م کرد. ممنونم:)
من یادم نرفته که قراره یه روز ببینمت ها .ضمنن منو یادته دیگه؟
منم یادم نرفته. معلومه که یادمتم:)
دعا میکنم دنیا رنگ ارامش بخود بگیره..جنگی نباشه ..من جنوبیم ..جنگ رو باتمام وجودم حس کردم..الان هرلحظه اسم جنگ که بیاد هرکجای دنیا که باشه دلم میلرزه..نفرین به جنگ.....گروه جالبی بودین باران جان....توی اردن تشکیل شد؟
خوشحالم که خندیدی.
پَ بگو در چه حالی؟! نگرانت بودم این چند روزه :)
چه شغل خوبی. کاش منم یکیشو داشتم!! هر چی میخونمت سیر نمیشم. قبلا به اسم مهسا واست نظر میذاشتم حالا شدم میم! خواستم بگم غریبه نیستم :-)
جواباتون به اینکه شغلتون چیه رو خوندم
خب طبیعتا ازش سر در نیاوردم
وابسته به سازمان خاصی هستین؟
خصوصی یا دولتی؟
سمانه جان می شه سوالاتت رو جای دیگه ای جواب بدم که حوصله ی کامنت دانی سر نره؟